ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زن زیرک... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#لطافت_رفتاری_اعضا
سلام من دوست صمیمی ندارم ولی خب باخواهرام زنداداشام دوستم طوری که تومهمونی هرجابشینم حتی کوچیکترین جایااشپزخونه میان جمع میشن دورم چندتا زنداداش دارم ازهمشونم بزرگترم هیچوقت توکارشون دخالت نکردم هروقت هرکدومش بدی اون یکی روبگه یاازش دفاع میکنم یاحرفوعوض میکنم بخوام حرفشونوتاییدکنم اززبونم حرف درست میکنن ولی وقتی چیزی نگی هم بهت اعتمادپیدامیکنن هم ارامشت حفظ میشه😉 عزیزای من اگه داداشاتونو دوست دارید باید توکارزنهاشون دخالت نکنیدبه نظرمن مردهاکه زن میگیرن دیگه حضورمادر وخواهرخیلی کمرنگتر میشه براشون...دیگه صمیمیت قبل برقرارنمیشه. کوچترین حرف یاشوخی اسمش. میشه دخالت وازچشم برادرتون می افتید...مخصوصا مردای این زمونه یه کم لوس هستن...اینم نصیحت ازخواهربزرگترتون دوستون دالم گل گلی ها🌺خیلی وقته عضوکانالم خیلی هم دوسش دارم فقط ایدی یاسی جونوتازه پیداکردم مرسی
#زن_زیرک_هستم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ظرفیت آدما... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ارسالی اعضا
چندسال پیش یه آبدارچی جدید برامون اومد.
روز اول دیدم توی آبدارخونه داره ته مونده های غذای ما رو جمع میکنه میخوره.
بهش گفتم آقای فلانی چیکار میکنی؟خب میگفتی برای تو هم میگرفتیم.
گفت: من عادت دارم، بی زحمت ته مونده هاتون رو برای من نگه دارید، لباس کهنه هم اگه دارید بیارید برام خیلی اعصابم خورد شد که نداری با این اینطوری کرده.
فرداش بچه ها رو جمع کردم و بهشون قضیه رو گفتم، گویا مشخص شد جای قبلی هم همین بوده و کارمندا ته مونده غذاها و لباس به درد نخور ها رو میدادن به این و کلا این قضیه براش مرسوم بود، گویا وضع مالیش بد نبود ولی خو گرفته بود به این مدل تصمیم گرفتیم جوری که عزت نفسش خدشه دار نشه کمکش کنیم.
قرار شد به بهانه اینکه این بره برامون غذا بگیره هرروز یه پرس هم واسه این بگیریم.
از طرفی هم قرار شد هر ماه دنگی یه لباس نو بخریم و به بهانه اینکه سایز ما نبود و اشتباه گرفتیم و سایزش به این میخوره همونطوری آکبند بهش هدیه بدیم تقریبا یکسالی با ما بود و چند دست لباس و یه دست کت و شلوار و کلی چیزهای دیگه حتی ست لباس زیر هم براش خریدیم و بچه ها علاوه بر اون قرار دنگی خریدن هر کدوم به صورت خودجوش برای خودش و بچش و حتی همسرش لباس میخریدند.
هر غذایی هم که برای خودمون میگرفتیم با همون کیفیت برای این میخریدم.
بعد یکسال که جابجا شد و رفت یه اداره دیگه، یه روز یکی از همکاران قدیم که شاغل در اون اداره بود بهم زنگ زد و گفت: سعید فلانی که آبدارچی شما بوده اومده اینجا، خیلی هم از شماها شاکیه، میگه شماها انقدر خسیس بودید که حتی حاضر نبودید ته مونده غذا و لباس کهنه هاتون رو به این بدبخت بدید اولش خیلی از آبدارچی ناراحت شدم ولی دیدم خودمون مقصر بودیم.
اون سقف درکش از محبت همون ته مونده غذا بود و فهمی از غذای خوب و لباس نو نداشت.
ماها اشتباه کردیم و بدون اینکه ظرفیت اون آدم رو اندازه گیری کنیم بهش محبت کردیم، این محبتها بالاتر از ظرفیتش بود برای همین اصلا درکش نکرد. توی زندگی ما پره از کسایی که ما بهشون لطف کردیم و به همین دلیل ازشون ضربه خوردیم.
بالاتر از ظرفیت فهم کسی بهش محبت نکن چون هم انرژیت هدر میره و هم چون فهمی از این محبت نداره کاملا واکنش وارونه نشون میده.
هرچقدر آدمهای بی ارزش بیشتری دورت جمع کنی آخر هزینه بیشتری باید پرداخت کنی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستانک 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💞صدای فریاد فرشید نمیگذاشت سیما حرف بزند, خانه را روی سرش گذاشته بود, دستهایش را در هوا تکان میداد و میگفت:یادت رفته میخواستی روی موکت زندگی کنی؟شارلاتان, من رو گول زدی, حالا خونه استخر دار میخوای..دروغگو
سیما میخواست حرف بزند اما فرشید به قدری عصبانی بود که اجازه لب باز کردن به او نمی داد.
سیما یادش آمد سی سال پیش وقتی دختر بیست ساله ای بود, فرشید به او گفته بود که برای شروع زندگی هیچ پولی ندارد و او در جوابش گفته بود'من با تو روی یه تیکه موکت زندگی میکنم, فقط میخوام کنارت باشم'
این را از ته دل گفته بود و با توجه به اینکه خانواده فرشید اوضاع مالی خوبی نداشتند و خود فرشید هم تحصیلات و یا مهارت در کاری نداشت, اصلا فکر نمیکرد روزی بتوانند بنز داشته باشند.آن وقتها با کلی پس انداز کردن, توانسته بودند یک موتور بخرند و سیما حتی در حاملگی هم پشت موتور مینشست و تمام راه کمر فرشید را محکم میچسبید, بعد از به دنیا آمدن اولین پسرشان, سه تایی سوار موتور می شدند, فرشید تمام تلاشش را میکرد تا خواسته های او را فراهم کند و همه انگیزه اش برای کار بیشتر, دیدن خوشحالی سیما بود.
تا اینکه شانس به آنها رو آورد, خانه ی کوچک کلنگی شان چند برابر ارزشمند شد, آن را کوبیدند و یک آپارتمان چهار طبقه ساختند موتور را فروختند و پراید خریدند.
سیما در طی این سالها عاشق ماند ولی فرشید عشق را با بی پولی کنار گذاشت. اکنون صاحب نمایشگاه ماشین بود و هر روز حساب بانکی اش پر تر میشد اما دیگر پولش را برای خنده های سیما خرج نمیکرد.....
سیما کمردرد شدیدی گرفته بود و دلش میخواست در استخر خانه ی خودشان آب درمانی را ادامه دهد. هزینه این کار یک دهم ثروت امروز فرشید هم نبود.
صدای فریاد فرشید, سیما را به خودش آورد:چرا لال شدی؟حرف حساب جواب نداره؟
سیما بدون آنکه نگاهش کند گفت:حیف...تو لیاقت نداشتی....
و از اتاق بیرون رفت.
#مریم_مظفری_پور
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
علامت بلوغ عاطفی :
۱ .〰️ میفهمید بیشتر بدرفتاری آدم های اطرافتون ریسه در اضطراب و ترسشون داره ، دنیا دیگه براتون پر از هیولا نیست
۲ .〰️ یاد میگیرید آدما بطور خودکار از محتویات مغز شما اطلاع ندارن ، پس حرف میزنید و دیگران رو سرزنش نمیکنید که نمیفهمنتون
۳ .〰️ یاد میگیرید که شما هم اشتباه میکنید ، پس معذرت خواهی میکنید
۴ .〰️ اعتماد به نفس رو یاد میگیرید ، نه که فوق العاده اید. نه! در واقع میفهمید همه مون با آزمون و خظا زندگی میکنیم ، عیبی هم نداره
۵ .〰️ والدینتون رو میبخشید ، اونا هم درگیر ترس و اضطراب های خودشونن
۶.〰️ میفهمید یه مسئله مهم رو پیش نکشید مگه خودتون و طرف مقابل استراحت کرده باشین و استرس یا عجله نداشته باشین
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 نگاه خدا... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نگاه_خدا_به_زندگیم۱
سلام به همه ی دوستان عزیزم این داستان برا خواهرمه که برای ما مثه معجزست ...
از زبان خودش.......تو یه خانواده هفت نفره به دنیا اومدم و بچه شیشم هستم وقتی به دنیا اومدم ریفلاکس کلیه داشتم یعنی برگشت ادرار تا بزرگ شم همیشه مریض بودم و کسی از این ماجرا خبر نداشت تا اینکه روز اول مدرسه که اول دبیرستان بود سرصف غش کردم و بردنم دکتر کلی بهم سرم نمکی زدن که برام سم بود ولی چون هیچکس نمیدونست بیماریم چیه حتی خودم اهمیت نمیدادیم و من همیشه تب داشتم 17 سالم که شد رفتم شهر دکتر حالم خیلی خراب بود اوجا بهم گفتن هر دوتا کلیت پس زده و باید دیالیز بشی خیلی حالم بد شد تو اوج جوانی من رفتم دیالیز زیر دستگاهی که رفتنش با خودته بذگشت با خدا چندبار رفتم کما همه جا برا پیوند رفتم ولی نصف راه همه پشیمون میشدن رفتم تهران بیمارستان اونجا مرگ مغزی ثبت نام کردم همه میگفتن اونجا باید پارتی داشته باشه یک سال شد و من نا امید شدم دقیقا روز تولدم برام زنگ زدن بیا برا پیوند و من اونجا بود که فهمیدم چقد خدا دوسم داره و میخواد یه زندگی دوباره بهم بده با پدر مادرم رفتم و پیوند کردم کلیه رو از یه پسر 24 ساله که مرگ مغزی شده بود گرفتم و بهم گفتن خانوادش میخوان گمنام باشه کلی براش دعا کردم تو این مدت همه چی مثه ی معجزه تموم میشد و من انگار خدارو حس میکردم ..
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 نگاه خدا...۲ 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
تو مدتی که دیالیز میکردم یه پسر عاشقم شد و همیشه بهم سر میزد ما با هم دوست بودیم اون از همه چیم خبر داشت و همچنان عاشقم بود حتی میخواست کلیه بده که گروه خونش به من نمیخورد ..خلاصه بعد دو هفته اومدم خونه دیدم که تپش قلب دارم وقتی رفتم تهران برا چکاپ خیلی اتفاقی از دوستم قرص گرفتم گفتم تو چرا پنج میل میخوری من پنجاه میل میخورم و اونم گفت یا خدا اون خیلی خطرناکه وقتی رفتم دکتر بهم گفت تو الان باید بهشت زهرا باشی نه اینجا و بازم یه معجزه دیگه من زنده بودم ..بعد چندماه اون پسره اومد خواستگاریم و نامزد کردیم خانواده با فرهنگی داشت و پسره خیلی دوسم داشت..بعد از دوماه دیدم خیلی پاهام درد میکنه و کم کم دیگه نمیتونستم راه برم خیلی خجالت میکشیدم حتی خونه نامزدم نمیتونسنم برم و اون هیچ شکایتی نداشت خلاصه خیلی سختی کشیدم و رفتم پیش ی دکتر با نامزدم رفتم دکتر گفت بخاطر اون قرصایی که پرستارا اشتباه بهت دادن دوزش بالا بود تو برای همیشه باید رو ویلچر بشینی خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم نامزدم گف من همجوره میخامت انگار اون ی فرشته از طرف خدا بود تا منو امیدوار کنه به زندگی ..رفتم پیش ی دکتر دیگه گفت رییسک بالایی داره ک عملت کنم ولی من عملت میکنم ب امید خدا من باید تو سن 23 سالگی تعویض مفصل انجام میدادم باید لگن مصنوعی میزاشتم بازم گفتم خدایا خودت میدونی عمل کردم هردوتا لگنو استخوان شکوندن و اهن گذاشتن و بعد از کلی استخر و فیزیوتراپی خوب شد بازم معجزه شد و دکتر کارش حرف نداشت همه بعد عمل لنگ میزنن ولی من سالم بودن خدا کاری کرد ک خجالت نکشم پیش خانواده شوهر خجالت نکشم ..من تو 23 سالگی 15 تا عمل بیهوشی داشتم اخرین عمل دکتر گفت ممکنه برنگردی باید امضا بدین همه ولی بازم معجزه شد من بهوش اومدم.ِ. من بعد از سه سال عروسی کردم همه میگفتن این بچه دار نمیشه دکتر گفت باید خرج کنی تا بچه بیاری ولی بعد از دوسال بدون هیچ درمانی بچه اوردم خیلی راحت و بدون مشکل بازم ی معجزه بود الان ی دختر خیلی ناز دارم و زندگی پر از عشق خیلی عوارض دارم و هنوزم درد دارم و مشکل ولی همیشه خدا کمکم کرد من تموم این اتفاقا رو با مادرم که بیسواد بود تنهایی انجام دادم بدون هیچ پشتوانه ای بخاطر ی اشتباه پدر مادرم که منو نبردن زود دکتر ی عمر تاوان پس دادم ولی خدا خیلی هوامو داشت انگار خدا تو تموم این سختی ها دستمو گرفت و منو خوشبخت کرد هیچوقت نا امید نشید هردقت کسی ناراحتم کنه و دلم بشکنه طور بدی تقاص میده در صورتی که من نفرین نمیکنم خدا واقعا بزرگه هیچوقت فراموشش نکنین ..من همه رو خلاصه گفتم امیدوارم که همیشه سالم باشین ِ..😘😘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88