eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان عشقی من..... قسمت سوم 🍃🍃🍂🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان عشقی من..... قسمت سوم 🍃🍃🍂🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم 3⃣خلاصه بعد اون شب قرار شد بره سربازی نگم براتون ک دوری ازش چقدررررر سخت بود ما ک رابطمون فقط ی تلفن بود خانوادش دیگه همه پیر و جوون و دوست و آشنا و فامیل و غریبه از عشقش ب من خبر داشتن بماند ک هر کدوم ی چیزی میگفتن یکی میومد ب خانواده من میگفت این کارو نکنید دخترتونو بد بخت میکنه یکی میگفت پسر خوبیه یکی میگفت از گرسنگی میکشه دخترتونو یکی میگفت باباش بده یکی میگفت مامانش بده وووو.......ادامه داشت آموزشی ک اصلا زنگ نزد اون شب ک فردا اعزامش بود تا صبح گریه کردیم بش گفتم نری فرار کنی یکی از شرط های بابام سربازیش بود گفتم اگه فرار کنی دیگه محاله بابام رضایت بده ب این ازدواج.بعد آموزشی دیگه شهر خودمون بود بقیه سربازیش یک روز در میون خونه بود و زنگ میزد ۴ماه از خدمتش مونده بود ک دوباره خاستگاریها شروع شد کم کم بابا جونم راضی شد یعنی مامان بزرگم اومد باش صحبت کرد ک این دختر اگه دلش نبود مث قبلا هرکه میومد خواستگاری داد و بیداد میکرد من چند بار خونتون بودم هرکه از طرف اینا میاخیلی بشون احترام میزاره دوتا دل ک با همن سومیش خداست و.....ترم ۴ عقد کردیم ۴ ترم بقیه درسمو خونه شوهرم خوندم خیلی دوستش دا رم کلا شدیم لیلی و مجنون طایفه همه میدونن چقد سختی کشیدیم تا ب هم رسیدیم آخه قربونش برم خییییلی دل نازکه انقدر برا من اشک ریخت و همه رو خبر کرد که نگو😂سختی ها مون زیاد بودن اما همین ک عشقو تجربه کردیم والان بعد از بیست سال زندگی هنوزم با شور و شوق از عشقمون حرف میزنیم ب نظرم عشقمون مقدس بوده وهست حاصل ازواجمون دوتا پسر گل بوده خدارو شکر همسری برام هییییچی کم نزاشته با تلاش خودمون خونه وماشینو مغازه خریدیم تا دلتون بخا حسود داریم ک الحمد لله هیچ کاری هم ازشون بر نیومده ک بخا آسیبی بمون بزنن ب امید خوشبختی همه ی عاشقا و همه ی جوونای سرزمینم ببخشید خیلی تلاش کردم خلاصه بگم از خییییلی خاطره ها گذشتم از سختیهای عشق و عاشقی ولی در کل شیرینه عشق خیلی شیرینه راستی اون سوء تفاهمه ک گفتم یکی این بود ک باباش اصلا عادت داشت همه دختر هارو خواستگاری کنه ک ب بابای منم گفته بود دختر تو بده پسرم یکی این بود ک ی دختر دیگه زنگ زده بود مغازشون خندیدن من ودوستام توخیابون با عث شده بود همسری فکر کنه منم خلاصه دو نفر باعث خوشبختی من شدن یکی خواستگاری الکی پدر شوهر که علنی شد یکی مزاحمت اون دختره ک زنگ زده مغازشون خلاصه وقتی ی چیزی قسمت باشه ابر وبادو مه و خورشید وفلک در کارند.....شوهر من هیییییییچی نداشت ن خونه.ن ماشین. ن پول فقط ی دل پاک داشت با ی ذات خوب همه چیزو با تلاش همدیگه بدست آوردیم تا الانم خداروشکر دستمون جلو هیچ کس دراز نشده و ب حق پنج تن هیچ وقت هم نمیشه ✅راستی اون سوء تفاهمه ک گفتم یکی این بود ک باباش اصلا عادت داشت همه دختر هارو خواستگاری کنه ک ب بابای منم گفته بود دختر تو بده پسرم یکی این بود ک ی دختر دیگه زنگ زده بود مغازشون خندیدن من ودوستام توخیابون با عث شده بود همسری فکر کنه منم خلاصه دو نفر باعث خوشبختی من شدن یکی خواستگاری الکی پدر شوهر که علنی شد یکی مزاحمت اون دختره ک زنگ زده مغازشون خلاصه وقتی ی چیزی قسمت باشه ابر وبادو مه و خورشید وفلک در کارند.....شوهر من هیییییییچی نداشت ن خونه.ن ماشین. ن پول فقط ی دل پاک داشت با ی ذات خوب همه چیزو با تلاش همدیگه بدست آوردیم تا الانم خداروشکر دستمون جلو هیچ کس دراز نشده و ب حق پنج تن هیچ وقت هم نمیشه پایاااااان 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 با من ازدواج میکنید...قسمت سوم _پیشنهاد_مدیر 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 با من ازدواج میکنید...قسمت سوم _پیشنهاد_مدیر 🍃🍃🍂🍃
برای خواندن سایر قسمت های این داستان بر روی هشتگ زیر کلیک کنید و فلش بالا را بزنید: تمام شرط هات هم قبول لباس پوشیده می پوشم. شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم. با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم. تو هم که قصد موندن نداری بهم که زدم برو . سرش پایین بود نمی دونم چه مدت سکوت کرد! همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید. من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ... برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت اما فایده ای نداشت ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود . چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت. خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست آبروی من رو بردی فقط این طوری درست میشه بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم .یه معامله است هر دو توش سود می کنیم. اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه.. وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مانلی دوست صمیمیم. به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ما جز خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن. چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر. اومد خونه مانلی دنبالم و رفتیم , برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد. بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم تا نزدیک غروب کارها طول کشید ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و.... اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود. با محبت بهم نگاه می کرد. اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود . سعی می کرد من رو بخندونه اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام. از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن. از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد . و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه . نفرت از چشم هام می بارید. شب تا در خونه مانلی همراهم اومد. با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم. خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی. هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی. چند قدم ازم دور شد دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی و رفت ... رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... . چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم جلوی چشم های گیج و متحیر مانلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم. تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم. فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛ آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت.. بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی... بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت. جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم. با رفتنش بچه ها بهم ریختن هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... کلا درکش نمی کردم ... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلااام دیدم بحث سوتی ها خیلی داغ گفتم منم دو تا از سوتیامونو بگم(کلا سوتی زیادمیدیم الان فقط دو تا شو یادمه😂) عرضم به خدمتتون یه بار منو همسرمو ابجیم دورهم بودیم یه بازی هست اسمش کوییز.. ابجی خواست بگه کوییز بازی کنیمو اینا گفتش کوزی😂دیه ادامه ی جملشو نگفته بود که ما کلی خندیدیم شوهرمم که آتو گیر اورده بود وا نمیداد، بعدش خودش خواست بگه گوشیش رو بدم گفت گوزیمو بده😂😂حالا ابجیم بیخیال نمیشد قشنگگ تلافی کردخخ. سوتی بعدی مربوط به عیدهای سال پیش. رفته بودیم خونه ی عمم، دخترعمم اومده بودداشت باهمه از یه طرف روبوسی میکرد رسیدبه من سلام عزیزم عیدت مبارک گفتم عههه سلام خوبی😃قربونت خدافظ😆😐😐😂البته خداروشکر شلوغ بود کسی نفهمید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان آشنایی اعضا...قسمت اول 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان آشنایی اعضا...قسمت اول 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون عزیز و دوست داشتنی❤️ منم خاستم داستان زندگیمو بگم شاید گذاشتی کانال داستان ازاونجا شروع شد که من ترم سه دانشگاه بودم که عروسی دوستم دعوت شدم اونجا بود که متوجه نگاه های سنگین یکی نسبت به خودم شدم انقدم تابلو نگام میکرد که همه دوستام متوجه شدن اما اهمیت ندادم چون تا اون روز غرورم اجازه نداده بود که با پسر حتی حرف بزنم همه میدونستن،چن هفته گذشت که همون دوستم بهم زنگ زد و گف این آقا پسر دوست همسرش هست و ازمن خوشش اومده و قصدش ازدواجه منم قبول نکردم اما دوستم انقد اصرار کرد و از خوبیای خودشو خانوادش گف وگف که میخاد باهات حرف بزنه ک آشنا بشید وبیاد خاستگاری،منم بعداز چن هفته قبول کردم باهاش حرف بزنم، و این شروع عاشقانه ما بود انقد خوب و مودب و باوقار بود که هرروز بیشترازقبل عاشقش میشدم و اونم همین طور،چن ماهی گذشت گف میخاد با خانوادش درمیان بذاره بیان خاستگاری اما من میگفتم بابام تا وقتی شغل نداشته باشی قبول نمیکنه چون دانشجوی ارشد بود و شغلی نداشت،بلاخره بعداز چن مدت راضی شدم بیان خاستگاری وقتی اومدن از قضا باباهامون خیلی وقت پیش همکار سابق بودن و بابام هم با اینکه رو شغل حساس بود اما راضی شد چون باباش گفت من تاوقتی که نامزد باشن وقبل عروسیشون یه خونه براشون میسازم و یکی از ماشین هام رو به اسمش میزنم و تاوقتی شغل پیداکنه نمیذارم آب تو دلشون تکون بخوره چون تنها پسر بود و به گفته خودش میخاست خیلی خوشبخت بشه ما یکسال نامزد بودیم بهترین دوران بود چون هنوز سختی های زندگی رو نچشیده بودم و تاوقتی خونه پدرم بودم نمیدونستم سختی چیه... نزدیک عروسی شد اما نه از خونه خبری بود نه از ماشین! پدرش گف فعلا بیاید با ما زندگی کنید قول میدم شروع کنم خونه روبسازم آخه خیلی ثروتمنده، منم بخاطر همسرم قبول کردم چون خیلی دوسش داشتم، ما عروسی کردیم و رفتیم پیش پدرشوهر اینام تو یکی از اتاقاشون زندگی کردیم اما تازه شروع شد پدرش اصلا با من حرف نمیزد به زور جواب سلاممو میداد و مدام با شوهرم دعوا میکرد که دارم خرجتون رو میدم یکسال گذشت و ما انقد حرف شنیدیم و ناراحتی دیدیم ک تصمیم گرفتیم ازاونجا بریم اما تنها سرمایه ما طلاهام بود شوهرمم کار ثابتی نداشت قراردادی موسسه درس میداد مجبور شدیم نصف طلاهارو بفروشیم یه خونه 50 متری اجاره کنیم،پدرش حتی یه هزاری هم بهمون کمک نکرد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان آشنایی اعضا...قسمت دوم 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان آشنایی اعضا...قسمت دوم 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم 2⃣خیلی سخت بود اجاره خونه، خرج زندگی و بدتر از همه نداشتن درآمد چندان شوهرم بیشتر ازمن غصه میخورد مخصوصا اینکه بافوق لیسانس بیکار بود و پدرش باهامون اون رفتار رو کرد ما با سختی زندگی میکردیم اما پدرشوهرم یکبار بهمون کمکی نکرد با اینکه اونموقع قول داده بود نذاره آب تو دلمون تکون بخوره اما خودش باعث این زندگی سخت شده بود غصه م این بود که داره و کمک نمیکنه اگه نداشت منم انتظاری نداشتم دوسه سال گذشت تا اینکه بلاخره خدا جواب صبر وتحمل ما رو داد و شوهرم تو استخدامی قبول شد انقد خوشحال بودم که تمام اون سختی ها رو فراموش کردم،تصمیم گرفتیم خونه رو عوض کنیم که بذاریم بچه دار بشیم آخه تو اون خونه ها نمیشد اوضاعش خیلی بد بود وقتی شوهرم از پدرش کمک خاست بازم دریغ کرد و گف ندارم! با اینکه کلی ثروت و زمین و درآمد داشت کمک نکرد واقعا مونده بودم چرا؟ این که میگف نمیذارم آب تو دل تنها پسرم تکون بخوره! بازم رفتیم سراغ طلاهای من کل طلاهارو فروختیم و یه مقدارم از بابام قرض گرفتیم و تونستیم یکسال پیش یه خونه بهتر اجاره کنیم و بعدش حامله شدم جالب اینجا بود پدرشوهرم همش میگف پسر باشه خوبه! انقد ناراحت بودم آخه تو واسه پسر خودت هیچ کار نکردی حالا چطور میگی کاش پسر باشه، بازم گذشت و خدا خاست و گل پسرم سلامت ب دنیا اومد و من بعد از هفت سال زندگی خدا رو بخاطر این زندگی صادقانه و عاشقانه و این هدیه ارزشمند شاکرم،راستی پدرشوهرم ک میگف کاش بچه ما پسر باشه وقتی پسرم ب دنیا اومد حتی یه چشم روشنی بهش نداد فقط ادعاش میشد فقط اما دیگه برام مهم نیست.مهم شوهرمه ک خداروشکر خیلی با درک و شعوره و برعکس پدرش خیلی دست و دلباز، اینم قصه من عزیزان ممنون که وقت گذاشتین دوستون دارم❤️❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5978548713155465309.mp3
6.31M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎵 🎙    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم. مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است. دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است! نگذاریدزبان شمااز افکارتان جلوتربود 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون ممنون از کانال بی‌نظرتون در رابطه با پیام اون دوستمون که گفتن میخوان پیاز سرخ کنن باید بگم خیلی عالی میشه و اصلا هم مزه ی پیاز تغییر نمیکنه ما همیشه اینکارو انجام میدیم سلام یاس جان خداقوت در مورد پیاز داغ که دوستمون پرسیدن ، اگر بزارن فریزر هیچی نمیشه میتونن تو زیپ کیپ بریزن بعد با خط کش تقسیم کنن که موقع استفاده بشکونن که لازم به زور نباشه😁 من یبار حالت عسلی گذاشتم فریزر عالی بود 😜 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88