4_6012665949079998370.mp3
4.76M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🍁آدم هایی که روح بزرگی دارند
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند
و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید،🍁
🍁آدم های کوچک و حقیر
با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن
به دیگران هراسی ندارند!!
🍁چقدر این جمله دلنشینه:
افکار هر انسان
میانگین افکار پنج نفری است
که بیشتر وقت خود را
با آنها میگذراند.
#رادیو_انرژی😊🍁🍂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
باران میگوید
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
اين همه ساعت مشخص بود كه حرفا خيلي جالب نبوده و گرنه حرف زدن مهراد ، خيلي طولاني نبود… ديگه هر چي سا
🍃🍃🍂🍃
با صداي سرفه مصلحتي به خودمون اومديم و فوري خودم روازمیلاد جدا كردم…
ديدن مهراد و محيا ، كافي بود واسه سرخ و سفيد شدن من…
شروع كردم تند تند و هول زده تعارف كردن كه بيايد تو…
مهراد و محيا زير زيركي ميخنديدن…
بچه ها اومدن داخل ، من بدو بدو رفتم توي اشپزخونه …محيا خودشو بهم رسوند و گفت
+دخترررر ميزاشتي برسين به هم…بعد ....!!!
-عههه بي ادب
+من بي ادبم ؟! يا تو ؟
محيا چايي هاروریخت و برده بود…رفتم كنار بچه ها و كنار ميلاد نشستم …همين كه نشستم دستشو قفل كرد توي دستم و با لبخندي جون دوباره بهم داد…
چند دقيقه كه گذشت مهراد صداشو صاف كرد و گفت
+باران…تمام حرفايي كه لازم بود به ميلاد بگم گفتم …من ديگه وجودم خاليه خالي…خالي از كينه و عقده…خالي از كثيفي…خالي از هر چيز بد…و الان تمام روحم پر شده از عشق به محيا…و علاقه و محبت به برادرم و خواهرم …
من به دست و پاي ميلاد افتادم …كه منو ببخشه …ميدونم كه بد كردم …ولي ميلاد بزرگي كرد و منو بخشيد …
ميلاد ميون حرفش پريد و گفت
+داداش نزن اين حرفو …هر چي بودن تموم شده …اشتباه بوده …و مهم اينه كه تو اشتباهتو فهميدي…قسمت اين بوده كه الان تو و محيا هم كنار هم باشين…
مهراد لبخندي زد و گفت
+باران …ابجي منو ميبخشي؟!
لبخندي بهش زدم و گفتم
-داداش گلم فراموش كن…پاك كنيم گذشته رو ..بريزيم دور…از امروز تو اول از همه داداش ميلاد هستي كه ميلاد هم عزيز منه…عشق منه …همه زندگي منه …پس تو هم برام با ارزشي…و از سمت ديگه تو عشق كسي هستي كه توي اين مدت پناهم بود…خواهرم بود…خانواده بود …حاميم بود…پس از اين سمت هم جايگاه ويژه اي داري …پس بدون از امروز تو هم خانواده مني…برادر مني …
خنده اي كردم و واسه اينكه جو از حالت جدي خارج بشه گفتم
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ارسالی اعضا
دلنوشته های فاطمهی عزیز
❤️دلم کمی بارون میخواد کمی صدای شرشر ابی که از ناودون میچکه طراوت درختا و تمیزی هوا را میخواد دلم بوی نم خاک را میخواد ولی جایی که من زندگی میکنم همیشه افتابه شهرم کویره و خورشید بی امان میتابه تابستان گرم گرم و زمستان سرد و خشک ولی من شهر و دیارم را دوست دارم چرا که مردمانی ساده و بی الایش داره انگار همه ما با بوی بارون و رنگ برف غریبه ایم .
❤️خانه ای دارم کوچیک خیلی کوچیک سقفش کوتاهه و دیوارها نزدیک به هم یه اتاق داره و یه اشپزخونه ولی بینهایت دوسش دارم روزهای بدون تو را در اینجا سر کردم فقط به امید اینکه غروب میایی شاید نمیدانی که چقدر بودنت در این کلبه کوچیک برکت داره و چراغش به امید ساکنانش روشن میشه خدای تنهایی هایم از تو میخواهم این کلبه کوچیک را با تمام ساکنانش حفظ کنی ای مهربان و ای تنهای بی همتا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس جون خوبی دلم امشب خیلی گرفته از خودم متنفرم عشقم پای کسی خرج کردم که اصلا علاقه ای به من نداشت هیچ وقت طرف من نداره همیشه طرف مادرش میگیره با اینکه میدونه اون مقصر ولی همیشه طرف اون میگیره خیلی دوست ندارم جدا بشم ولی تو فامیل پدریم همه منتظرن من طلاق بگیرم همه اش سر کوفت بزنن.تو میگی چکار کنم بخدا خسته شدم از خدا خیلی میترسم وگرنه خیلی راحت کار خودم تمام میکردم
سلام وقت بخیر ببخشید من در مورد موهام سوالی داشتم آیا واقعامیزوتراپیجواب میده به همه یا اونم شرایطی داره که جواب بده
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال حافظ... 🍃🍃🍂🍃
🏛فال روزانه حافظ
💖تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402💖
♥️فال حافظ امروز #فروردین
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
💞تعبیر:
قاصدی خوش خبر به سمت شما می آید که به همراه خود رسیدن به مراد و لطف یار را مژده می دهد. مدت درازی صبر کردید و از خدا طلب حاجت نموده اید. گوهری با ارزش به شما بخشیده اند سعی کنید آن را با کمال و جمال حفظ کنید.
♥️فال حافظ امروز #اردیبهشت
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی
فدای خاک در دوست باد جان گرامی
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
من المبلغ عنی الی سعاد سلامی
💞تعبیر:
خبری را که برایش انتظار کشیده اید بزود می رسد که سرشار از سعادت و سلامت و خوشبختی می باشد. انتظار به سر رسید و الان وقت سلام و خیر مقدم است نه گریه کردن. قدوم یار برای شما بسیار پر خیر و برکت است. دلتان شاد می شود. امیدتان که به یار می نشیند دولت به سراغتان می آید.
💚فال حافظ امروز #خرداد
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
💞تعبیر:
به عهد و پیمانی که بسته ای پایبند باش. حریم خود را حفظ کن وگرنه خیلی زود آبرویت می رود. عشق را در دل خود جاودانه کن تا هیچ وقت دلت تیره نگردد. محبت و عشق تو همه را حیران می کند و نامت را بر سر زبان ها می اندازد.
♥️فال حافظ امروز #تیر
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
💞تعبیر:
به مراد دل خود می رسی و این از برای دعاهای سحریت می باشد. فکر نکن همه کارها را تنها انجام داده ای بلکه بقیه نیز سبب ساز بوده اند تا بتوانی به مقصود برسی. بر عهد خود وفادار بمان. روزگار بر وفق مراد توست پس رضای خداوند را هم در نظر بگیر و تو هم برای دیگران سبب ساز باش.
💚فال حافظ امروز #مرداد
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
💞تعبیر:
در کاری که می خواهید انجام دهید بسیار پافشاری می کنید و از خود نیز شجاعت و شهامت به خرج می دهید. خودتان می توانید بدون کمک، همه ی کارها را سر و سامان ببخشید و کارهای بزرگ انجام دهید از چیزی نترسید. در همه حال خداوند به شما کمک می کند و شما بر همه ی دشمنانتان غلبه می کنید.
♥️فال حافظ امروز #شهریور
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او
ابروی دوست گوشه محراب دولت است
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
💞تعبیر:
برای گشایش در کار خود از دوستانتان کمک بگیرید هر چند که می ترسید آنها دست رد به سینه ی سما بزنند. اخلاق و رفتار پسندیده تان اعتبار شما را صد چندان نموده است. به خدا پناه ببرید از شر شیطان که راه پیشرفت برایتان باز است. بسم الله بگوئید و قدم بگذارید و از یاد خدا غافل نشید
🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال حافظ... 🍃🍃🍂🍃
♥️فال حافظ امروز #مهر
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
💞تعبیر:
شکست تو در این راه پله ی صعودی است در راهی و هرگونه نقصان حکمتی دارد. چه بسا سلامتی تو در فقر باشد. امیدت را از دست نده. فعلاصلاح در این است که روزگار را اینطور طی کنی و یقین بدان راز بودن تو در این است که با روزگار صلح کنی.
💚فال حافظ امروز #آبان
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده میرسد
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
💞تعبیر:
خوابی را که دیده اید تعبیر بسیار خوبی دارد که رسیدن به مراد است. فالی بس مبارک و فرخنده ای دارید. از راهنمایی اطرافیانتان نهایت استفاده را بکنید. مال .و ثروت هنگفتی نصیبتان می شود اما یادتان باشد که گذشته ی خویش را فراموش نکنید. ظلم نکنید که باز همه چیز را از دست خواهید داد.
♥️فال حافظ امروز #آذر
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
💞تعبیر:
یاد یار لحظه ای از تو جدا نمی شود به خاطر جفایی که دیده ای مدام غصه می خوری پیمان را با تو شکسته اند و بار غم روی دلت سنگینی می کند. برای اینکه از این بار غم رهایی پیدا کنی و از سرگردانی نجات یابی فکر نکن. با خدایت به رازو نیاز بپرداز تا دلت دوباره شاد شود.
💚فال حافظ امروز #دى
عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام
و از خدا دولت این غم به دعا خواستهام
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
💞تعبیر:
برای رسیدن به دولت و مقام و ثروت کاری که انجام داده اید دعا کردن است وای خداوند می گوید از تو حرکت از من برکت. هنرهای بسیای دارید که فقط آنها را برای خودتان حفظ کرده اید پس همت کنیدتا وقت تلف شده را جبران کنید. غم دلتان از بین می رود.
♥️فال حافظ امروز #بهمن
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
💞تعبیر:
از رسم روزگار بسیار گله مند هستید مدام در پی برآورده شدن حاجتتان می باشید. به زودی خبری به شما می رسانند که باعث حل شدن مشکلاتتان می شود. بسیار سخت و دشوار به مرادتان خواهید رسید طوری که در این راه پخته می شوید و تجربه های فراوان به دست می آورید. ماه رمضان ماه پر برکت و رسیدن به حاجات شما می باشد.
💚فال حافظ امروز #اسفند
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
💞تعبیر:
به عقل خودتان اعتماد ندارید و درایتتان را منکر می شوید. کارهای خودتان را که بسیار خوب هم هستند پنهان می کنید. لطف خدا همیشه با شماست. در هر کاری از هدایت بزرگان استفاده می کنید تا از نادانی رهایی یابید. غصه هایتان برطرف می شود به شرط آنکه دست از شکایت بردارید.
🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس جان
خوبین
منم میخواستم پیرو توضیحات دیروز که راجب نوره گذاشته بودین بگم
برای از بین بردن موها
از نوره استفاده کنید نوره با موبر های بدون بو یا تیز بر فرق داره ورنگش تقریبا زرد رنگه
طرز استفاده نوره
از عطاری تهیه کنید،تو یه ظرف بریزید بعد با اب جوش قشنگ قاطی کنید یه کم که سرد شد به بدنتون بکشید بعد حدود ۷دیقه ،البته نگاه کنید ببینید موها رو ازبین برده یانه بعد قشنگ بشورین
علاوه بر کسانیکه پاهاشون یا پشت وکمرشون دردمیکنه حتی اوناییکه تو سینه وتخمدان کیست دارن
میتونید به قسمت مورد نظربذارین
هفته ای یکبار،به مرور درمان میکنید
شادوسلامت باشین❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دردناکترین خداحافظی جهان را از زنی دیدم که پس از سالها مدارا با مردی، خیانت دیده بود و بدون هیچگونه مشاجرهای فقط یک تکه کاغذ از خودش به یادگار گذاشتهبود با این مضمون:
غمگینم از اعتمادی که به تو داشتم!
مهری که به پای تو ریختم و عمری که به پای تو گذاشتم!
و من مردی را دیدم که در تمام خیابانها دیوانهوار به دنبال زنی میگشت و پیدایش نمیکرد.
میخواست همه چیز را جبران کند اما مگر میشد؟!
بَم را زلزله فرو ریخت و هرگز چیزی شبیه به قبل نشد!
با هرچه ترمیم و با هرچه تلاش! یک چیزهایی اگر فرو ریخت، فاتحهی همه چیز را باید خواند.
👤نرگس صرافیان طوفان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نکته_گفتنی_اعضا
سلام وخدا قوت خیلی محشره کانالت به اون دوستانمون که #یبوست داشتن میخواستم بگم برگ سنا ازعطاری بگیرن بشورن وبعد خشک کنن واسیاب کنن میتونن با ماست یا دوغ یا شیر بخورن اب روی اتیشه زیاد نریزن مثل نعنا روی ماست میریزن من خواهرشوهرم عمل کرده بود یه پرستار اینو گفت ممنون
🚨مصرف زیادش برای روده مضر هست مواظب باشین 🚨
💖🅾💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاسی جون میخواستم اگ بشه مزوتراپی تو تهران اگ کسی رفته و راضیه معرفی کنه و هزینشو بگه .ممنون از همه
✅سلام یاس جانم
لطف کنید بگین ادرس دکتر مزوتراپی مشهد رو بدن ممنون میشم❤️
✅سلام یاس جان از دوستان می پرسید برای پاک کردن تاتو ابرو چه راه حل خانگی دارند
✅سلام یاس عزیز ممکن است از دوستان عزیز کانال بپرسید دکتر مغز و اعصاب خوب متخصص بیماری الزایمر و پارکینسون که تهران باشد و جواب گرفته اند معرفی کنند.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍂🍃 #چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_?۲۲ قسمت دوم نامه شماره بیست و دو«داماد شب کار» «شما نمیخوای
#چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_؟۲۳
قسمت اول
نامه شماره بیست و سه «قصه ها!»
با اینکه چند وقتی هست از ایران رفتی ولی میدانم چقدر سنتها و آیین ایرانی برایت ارزش دارند؛ اما بیانصافی است که برای این آیین ذوقزده شوی؛ «ختنه سورون!» اینکه اولینبار کدام آدم بیکار فکر کرده برای این اتفاق باید شام بدهد، بماند اما درد آنجاست که هنوز آدمهایی در قرن ۲۱ باقالیپلو با گوشت و سالادالویه و ژله به خورد فامیل و همکار و همسایه میدهند و تا صبح خودشان را میلرزانند که پسرشان اولین جراحی زیباییاش را با موفقیت پشت سر گذاشته. آن شب هم پشت در خانه عمو شوکت با یک سبد گل ایستاده بودیم و نعرههای عمو که میگفت «آماشالا! بیا وسط» خانه را میلرزاند. مامان از ته کیفش کاغذی بیرون آورد و به دیوار راهرو چسباند و رویش نوشت «امین جان، آراستگیات مبارک. از طرف عمو منصور و خانواده» و چسباند روی سبد گل که عمو در را باز کرد و طبق معمول همیشگیاش که در خانهاش را روی هرکس و ناکسی باز میکند فقط بلد است بکوبد پشت کمرت و بگوید «بههه» خودش را کنار کشید تا وارد خانه شویم. اما بدترین اتفاق این است که وقتی وارد یک میهمانی میشوی، یک مشت آدمی که قرار بوده روزی شوهرت شوند سرت هوار شوند. عمو اسداللهِ زن مرده داشت وسط میهمانی لزگی میزد و پسرش بهروز تلاش میکرد با قوسوخیز خاصی بخاطر رقص پدرش طوری ریسه برود که هربار بیفتد روی شانههای نامزد جدیدش، تا آن نامزد دماغ عقابیاش لپش را بکشد. خانوادگی مستهجن بودند! داشتم زیر لب فحش نثارشان میکردم که من باید جای آن دخترک مزخرف با آن شال پلنگیاش نشسته بودم و لپ آن بیلیاقت را میکشیدم که یک کیفدستی کوبیده شد توی صورتم. کلهام داغ شد و خون زیر پوستم قُل قُل کرد. دستم را روی دماغم فشار دادم. چشمهایم را باز کردم که دیدم خلبان کامران با دختری مو طلایی که پروتز لبهایش، دهانش را شبیه دونات کرده بود، روبرویم ایستاده بودند و هردو با چشمهای گشادشان تلاش میکردند دماغم را معاینه کنند و دخترک با صدایی که شبیه ناله بود، گفت: «کامی دماغش چیزی نشده باشه!» وقتی حرف میزد با آب دهانی که گوشه لبهایش جمع میشد حباب درست میکرد. کامران بدبخت هم که نمیدانم یک مشت تف حباب شده چه جذابیتی میتوانست برایش داشته باشد درحالیکه انگار یک اثر هنری را دید میزد، گفت: «تو حالا حرص نخور. استرس واسه پروتزت خوب نیست ماهی کوچولو. واسه کامی ماهی شو» دستم را از روی دماغم برنداشتم و سرم را چرخاندم تا شاهد ماهی شدن خانوم نباشم و به سمت آشپزخانه رفتم بلکه کیسه یخ پیدا کنم که زنی درحالیکه به کابینت تکیه داده بود و آلبالو در دهانش پرت میکرد، جیغ زد«سینااا داره تکون میخوره!» ژاله غولی بود. بعد از اینکه تخم اژدهای سینا را ترکانده بودم، تصمیم گرفته بود ژاله را بگیرد تا برایش به جای تخم اژدها پسر به دنیا بیاورد. سینا هم با آن قد و قواره زپرتیاش زیر شکم ژاله را گرفته بود و فکر میکرد این غول هم به اندازه تخم اژدها شکننده است. زن گنده هم از هیکلش خجالت نمیکشید و هر تکانی را توی بوق میکرد. یک تکه یخ از یخچال بیرون آوردم و به دماغم چسباندم و روی مبل گوشه خانه نشستم. داشتم دانهدانه آدمها را میشمردم که مجردهایشان را سوا کنم و رویشان طرح و برنامه بچینم که پسرعمو فرهاد دیپلمات با یک زن خارجی چشم بادامی روبرویم نشستند.
تا بعد_مادرت
ادامه دارد......
📕 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_؟۲۳ قسمت اول نامه شماره بیست و سه «قصه ها!» با اینکه چند وقتی هست از
#چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_?_۲۳
قسمت دوم
نامه شماره بیست و سه«قصه ها!»
. بیشتر از اینکه ختنه سوران باشد نمایشگاه زوجین بود. زنش از آن ژاپنیهایی بود که دمپایی لاانگشتی با جوراب میپوشد و از قیافهاش معلوم بود از آن اوشینهای بدبخت روزگار است که هر روز زمینهای خانه را حوله خیس میکشد و با آستین کیمونویش عرق پیشانیاش را پاک میکند. از پشت کله جفتشان میشد فهمید که شبها کف زمین، روی بالشت آجری میخوابند. کف دستهایش را بهم چسباند و یک احترامی نثارم کرد. زورکی لبخندی تحویلش دادم. عمو اسدالله درحالیکه همچنان داشت زیر و زبرش را میلرزاند، داد زد «به افتخار امین جان بزن کف قشنگه رو» انگار نه انگار زنش ترکیده! سرم را برگرداندم تا پسرعموی کوچولوی درد کشیدهام را ببینم که سیمین با معلم خصوصیاش وارد خانه شدند. سیمین روی ویلچر بود و نیمی از موهایش کنده شده بود و فک پایینش با یک دستگاه مکانیکی جابهجا میشد تا بتواند حرف بزند. معلوم بود مادرشوهرش نمیگذارد آب در دل سیم سیم تکان بخورد! دماغم تا رودهام تیر میکشید. پیرزنی که کنارم نشسته بود و تا منتهی علیه حلقش شیرینی فرو کرده بود با آرنجش کوبید به پهلویم و با دهان پر گفت: «شما مجردی؟» گردهای شیرینی که از دهانش روی صورتم پاشیده شده بود را پاک کردم و گفتم «شما پسر داری؟» شیرینیاش را قورت داد و کوبید روی شانهام و گفت: «یکی داشتم توی تلفن گویای شهرداری صحبت میکرد. دیروز با پاسخگوی هفتاد و سه ۱۱۸ قول و قراراشونو گذاشتن.
حیف شد.» دماغم یخ زده بود و احساس میکردم هر لحظه ممکن است که از جا کنده شود که یک نفر سینی کیک را جلویم گرفت. واقعا کیک این مراسم خوردن ندارد. سینی را با دستم عقب زدم. کیسه یخ را روی مغزم گذاشتم و از روی مبل بلند شدم که صدای مردی از پشت سرم آمد «با من ازدواج میکنی؟» سرم را برگرداندم. پسری با کت قهوهای که یک کیسه آب گرم در دستش بود پشت سرم ایستاده بود. حیف مچ دستم درد گرفت تا بقیهاش را برایت بنویسم و مجبوری تا هفته بعد و نامه بعد صبر کنی….
فعلا – مادرت
ادامه دارد.......
هرروز دو قسمت ازاین داستان شیرین وطنزبرروی کانال قرارمی گیرد
🌺باماهمراه باشید🌺
باران میگوید
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍂🍃 با صداي سرفه مصلحتي به خودمون اومديم و فوري خودم روازمیلاد جدا كردم… ديدن مهراد و محيا ، كافي
خنده اي كردم و واسه اينكه جو از حالت جدي خارج بشه گفتم
-خلاصه از هر سمتي نگاه كنم يه ربطي به من داري ، و مجبورم تحملت كنم …
بچه ها همه خنديدن …باورم نميشد…يه نصفه شب…توي اين خونه ، كه شاهد تنهايي هام بود…شاهد اشك هام بود كه واسه ميلاد ميريختم …حالا كنار ميلاد نشستم …و دارم بدون ترس و دلهره از مهراد ، بدون ترس از نگاه بدش بهم ، باهاش ميگم و ميخندم …و محيا ، خواهر مهربونم ، با كلي عشق به مهراد نگاه ميكنه …
يك ساعتي كنار هم مونديم …تا اينكه محيا به مهراد اشاره كرد كه برن ….قلبم به تالاپ تولوپ افتاده بود…يعني قرار بود ميلادم بره؟! طاقت نداشتم …دور شدنشون نميخواستم ..دلم ميخواست كنارم باشه…رومم نميشد بهش بگم بمون…
محيا و مهراد بلند شدن و ميلاد اروم گفت
+ميشه كنارت بمونم؟! نمي تونم ازت دل بكنم؟!
لبخندي زدم و گفتم
-بله با كمال ميل…
مهراد و محيا انگار ميدونستن ميلاد موندني ميشه بدون حرف خداحافظي كردن و محيا منو توي اغوشش كشيد و گفت
+خوشگل خانوم خوشحال باش
مشتي به بازوش زدم
خنديد و چشمكي زد…و ازم دور شد خداحافظي كردن و رفتن…با رفتنشون ميلاد اومد کنارم نشست وگفت
+باران نميدونم اين چند ماه چه جوري بدون تو زنده موندم…همه وجودم تورو ميخواد…ديوونه وار دلم واست تنگ شده…
نمیدونم چه حالی داشتم اونشب…دلتنگي بودنمیدونم…فقط كلي عشق توي وجودم داشتم ، كه ميتونستم تقديمش كنم …كلي حس خوب داشتم كه ميتونستم بهش بدم…اروم زير لب گفتم
میلادعاشقتم
لبهاش به خنده باز شد و گفت
من بیشتر
توي دلم فقط قوربون صدقش ميرفتم …انقدر دلم واسش تنگ شده بود ، كه احساسم نميزاشت عاقلانه رفتار كنم …خيلي دلم ميخواست ، بشينم و باهاش حرف بزنم…ازش گلايه كنم …حتي …
حتي سرش جيغ بكشم و داد بزنم كه چرا ازم گذشت …چرا بيخيالم شد…ولي نميتونستم …تواناييشو نداشتم .،.قدرتشو نداشتم …
تمام جونم پر بود از حس عشق به ميلاد ..
…هر چي ميگذشت بيشتر ميفهميدم ، چه عذابي داشتم ميكشيدم بادوریش باکنارمیلادبودن
ارامشي به قلبم سرازير شد كه مدت ها بود ازش بي بهره بودم …
خودمو به کنارميلاد سپردم…بدون فكر …بدون خيال…بدون ترس …بدون نگراني…ميلاد مهربونم كنار گوشم زمزمه كرد
+ميدونم كه خيلي وقت پيش توي اون عمارت كوفتي مال خودم شدي، خانمم شدي، ولي دلم ميخواد تجربه دوبارمون بمونه واسه بعد از ازدواج …با فكر راحت…دلم نميخواد چيزي توي دلت باشه …من ادم بي دركي نيستم …ميدونم كه بايد كلي باهات حرف بزنم …دلتو اروم كنم …منتتو بكشم و نازتو بكشم ..ايني كه توي خيلي راحت قبولم كردي ميدونم از دل بزرگ و مهربونته …
جواب تمام حرفاشو با نوازش موهاش ونگاهی عاشقونه دادم..
کنارش…حس ميكردم روي ابرا هستم …سبك بودم …راحت بودم …يكي از راحت ترين خواب هارو اون شب داشتم …صبح با صداي الارم گوشي چشممو باز كردم …و چشمم افتاد به صورت مهربون ميلادم …لبم به لبخند عميقي باز شد…بهترين حس همين بود كه ادم صبح چشمش رو کنار كسي باز كنه كه عاشقشه …
اومدم که برم بیرون اروم گفت
+كجااا دلبر دل من؟!
واااي خدايا قلب من قوي نبودا…هر لحظه ممكن بود با اين حجم از عشق و خوشي وايسه..،
دلم خواست يكمي سر به سرش بزارم و اذيتش كنم، پس گفتم
-عزيزم خيلي دوست دارم كه پيشت بمونم ، ولي بايد برم ، ماني منتظرمه ، خوب ميدوني توي اين مدت كه نبودي، همش با هم بوديم ….
چشماشو باز كرد و اخماشو كرد توي هم و گفت
+بله؟!!!چه حرفا!!! ماني ديگه كيه؟!
با اين رفتارش فهميدم از چيزي خبر نداره…نقشم گرفته بود …شيطون شده بودم …ميتونستم سر به سرش بزارم واسه همين گفتم
-خوب ، راستش نميدونم چي بگم …ماني يكي از دوستامه ، كه خيلي واسم عزيزه …اين مدت خدايي خيلي حواسش بهم بود..و خوب خيلي بهم عادت كرديم..،
🍃🍃🍂
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#اقا_هستم
سلام به شما خانوم محترم
کانالتون از عالی هم فراتره بهتون تبریک میگم برای مدیریت و برنامه ریزی عالی که دارین 👏👏👏
منو زنم هم خرید مشترک نداریم : هم داریم : خریدهای خونه با منه
زنم بخواد چیزی برای خودش و بچه ها بگیره پول در اختیارش میذارم
جالبه اعتراف کنم برای منم اون لباسهامو انتخاب میکنه تاجاییکه سلیقه خودمو توی خرید قبول ندارم 🙈🙈
بقول دوستام مهر تایید باید بزنه🆗
💖🅾💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حکایت الاغ و الاغ دار... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💞حکایت الاغ و الاغ دار
شخصی بود بنام عباس گچی که صاحب
بیشترین الاغ بود، و برای خودش صاحب اسم ورسمی بود.
آدم خوش مشرب و مردم داری بود،
و همه اورا بخاطر درست کاریش دوست داشتند، و
با وجودی که مشروب زیاد میخوردکسی کاری بهش نداشت، و همیشه به دنبال
الاغ هایش، با صدای دلنشینش
آواز هم میخواند،
بعداز مدتی ورشکسته شد
و از مال دنیا هیچ چیز برایش باقی نمی ماند، و مجبور
به فروش الاغ هایش میشود، و محل زندگی خودرا ترک
نموده، و عازم سفری بدون مقصد، باجیب خالی، و بدون
هیچ امیدی، سر به بیابان میگذارد...
پس ازطی یکی دو روز پیاده روی، تشنه و گرسنه
به شهرکوچکی میرسد،و بخاطر اینکه جایی نداشته،
وارد مسجدجامع شهر میشود و درگوشه ای مینشیند،
و تاچندروز توسط خادم مسجد پذیرایی مختصری میشود و
کم کم وارد صف نماز جماعت شده، ساکن مسجد میشود ،
و دراین مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده..، و از
کتاب های مذهبی مسجد جهت کسب دانش مذهبی استفاده
میکند، و خیلی زود در دل مردم جا باز میکند.
پس ازمدتی...
ملای مسجدفوت نموده، و مردم اورا به عنوان جانشین
ملای فوت شده به امام جماعت مسجد انتخاب میکنند..!
روزگار بدین منوال میگذرد، وبعد از چهار - پنج سال،
گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد،
و برای ادای نماز، عازم مسجدجامع میشود، و به صدای
دلنشین موعظه و تلاوت قرآن توسط ملای مسجد گوش
میدهد، و شک میکندکه آیا این، همان عباس گچی است؟
پس از نماز، سراغ امام جماعت رفته، و ضمن سلام و
احوال پرسی میگوید : حاج آقا...! شما شباهت بسیار
زیادی به یکی از آشنایان سابق من دارید...؛ به اسم
عباس گچی..
ملا پاسخ میدهد :
من همان عباس گچی هستم، که میگویی...
شخص میگوید ؛
آخر چطور میشود که یک آدم عرق خور، که همیشه
کارش پشت سر الاغ ها، آوازخواندن بود..،کارش
به اینجا برسد که به یک مرد خدا...!، و روحانی...!،
تبدیل شود..؟!، این یک معجزه ی الهی است....!!!!
عباس گچی میگوید :
زیاد شلوغش نکن، و هندوانه زیر بغل من نگذار...
من هیچ فرقی نکرده ام، و همان عباس گچی هستم.
تنها فرقی که پیش امده
جابجایی من و الاغ هاست
قبلا من پشت سر الاغ ها بودم
حالا الاغ ها پشت سر من هستن ... همین !!!!
✅نتیجه گیری :معرفت و درک کامل که نباشه ملا هم که بشیم باز همون عباس گچی هستیم
بر گرفته از کتاب کشکول طبسی
#طنز
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان قاضی... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💞داستان واقعی و عبرت آموز از یک قاضی مصری
یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند:
15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.
وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بوم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم.
تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم.
آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم.
او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم.
خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم.
من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم.
خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم.
وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی.
خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید.
بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم.
یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند.
به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت.
بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی.
گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش.
گفتم: شاهد داری؟
گفت: نه
گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟
گفت: زنم زود از خانه فرار کرد.
گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند.
گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟
گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته.
آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم.
گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم.
و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم.
"به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند "
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیزم😍❤️من اولین بار پیام میدم.میخاستم یه نکته راجب بارداری بگم.من ۵ماه اقدام کرده بودم ب بارداری نمیشد😞دیگه نگران بودیم حالم بد بود میدونستم تایک سال طبیعی ولی فکرمیکردم مریضی دارم.خلاصه ماه 5م شوهرم گفت ول کن هی میگی چی بخور چیکارکن یا میگی چله دارم یا پاهامو بالانگه میداشتم ۲۰دقیقه میگفت فقط بگو خدا بخواد.منم اون ماه ول کردم ناامید بودم دیگه کاری نمیکردم فقط سرنماز میگفتم خدایا منو درگیر دکتر و دارونکن😔دیدم نشد نزدیک پریود شوهرم گفتم باید بریم دکتر رفتیم تو راه گفتم خدایا دعاهامو نشنیدی😭کارم ب دکتر کشید قرص داد گف قبلش یه بی بی بزن بعد قرص بخور.منم😏😏😏شوهرم بی بی گرفت گفت حالا همینجوری بزن خطرناک نباشه یه موقع قرص میخوری.منم با ناامیدی زیاااااد زدم یهو دیدم مثبت شد😍😍😍باورم نمیشد اون ماه انقد ناامید بودم ک تاریخمو یادم رفته بود☺️ازمایش دادیم مثبت شد.چقد خوشحال شدم و از خدا بخاطر حرفم طلب بخشش کردم و ب بزرگیش ایمان اوردم.❤️میخام بگم اگه مشکلی ندارین توروخدا بیخیال بشین یه ماه بسپارین بخودش حتی کوچیک ترین فکرم راجبش نکنید.همون ماه نتیجه میگیرین.همین ک بعد رابطه پاهارو میدیم بالا و چن دقیقه بلندنمیشیم و چی بخوریم و...اینا ینی بهش فکر میکنین.ب اینا نیس من ماه اخر اصلا خیلی عادی بودم مثل قبلا ک رابطه داشتیم.😊ایشالااااا همه منتظرا نی نی دار میشن❤️😍 خوشگلا🥰
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نکته_گفتنی_اعضا
سلام عزیزم
درمورد روغن بنفشه برای دوستان
میخاستم یه چیزی بگم
روغن بنفشه میتونه بر پایه ی کنجد باشه یا زیتون.
که اگر بر پایه کنجد باشه صورت جوش می زنه.
و اگر روزها روغن رو بزنید صورت را تیره و سبزه میکنه و اگر شب ها استفاده کنند روشن و سفید میشن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مریم جون میگه
بعضی از ماها جرممون اینه که زود دلبستهی محبت آدمها میشیم، شایدم جرم آدمهاست که یه حجم زیادی از محبت رو به طرفمون سرازیر میکنن که مثل بهمن زیرش گیر میکنیم. بعد ناگهان چراغ اون محبت خاموش میشه. نه میفهمی از کجا اومد، نه میفهمی کجا رفت، نه میفهمی چطور شد. فقط هجوم ناگهان اون حضور و محبت رو در مقابل این دوری و سردیِ پررنگ درک نمیکنی. این میشه که هزار سال وسط یه علامت سوال زندگی میکنی. خودتو میخوری به خاطر رفتن و اومدن بیحسابِ یه آدم دیگه و هر لحظه، گاهی با بغض، گاهی با غم، گاهی با خشم، فقط از خودت میپرسی «چرا؟».
و میپرسی: یعنی واقعا، واقعنِ واقعا، جام اصلا خالی نیست؟ هیچیِ هیچی؟
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88