باران میگوید
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
خنده اي كردم و واسه اينكه جو از حالت جدي خارج بشه گفتم -خلاصه از هر سمتي نگاه كنم يه ربطي به من داري
+بعدا ايشون چند سالشه؟!
توي دلم داشتم بهش ميخنديدم…خيلي سعي داشتم جلوي خودم رو بگيرم و نخندم …اروم سرمو انداختم پايين و گفتم
-خوب حدودا ٢٧،٢٨ سالشه …
اينو كه گفتم ، مثل فنر بلند شد و سرجاش نشست …اخماش توي هم بود و معلوم بود ناراحته …با اخم گفت
+يعني چي اون وقت؟! يعني انقدر سريع جايگزين گذاشتي واسم؟! اره البته ميدونم …حقمه …بد كردم …بدتر از اين بايد سرم بياد…ولي تويي كه دلت جاي ديگه هست ، چرا از ديشب حرفي نزدي…چرا اميدوارم كردي؟! چرا دوباره عاشق ترم كردي؟! اهااان فهميدم ، حتما ميخواستي تلافي كني…باشه باران …باشه…ازت هيچ گله اي نيست…هر بلايي سرم بياد حقمه …هر كاري باهام بكني حقمه ..من بدترين كارو با تو كردم …الانم حقمه …
بغض كرده بود…ديگه طاقت نداشتم …فكر نميكردم انقدر عصبي و ناراحت بشه…زدم زير خنده …با ناراحتي نگام كرد و گفت
+اره خوب اين حال و روزم خنده هم داره…
سعي كردم خودم رو كنترل كنم …داشت هر لحظه عصبي تر ميشد…خندم رو جمع كردم و گفتم
-خيلي ديووونه اي…واسه خودت بريدي و دوختي؟!
منو اينجوري شناختي خدايي؟! من توي اين مدت هر شب با فكرت خوابيدم ، هر صبح با فكرت بيدار شدم …با اينكه ديگه هيچ اميدي به داشتنت نداشتم ، ولي حتي چشمم پسر ديگه اي رو نديد توي اين مدت …ماني يه پسر بچه كوچولوي بامزه هست ..داستانش طولانيه …ولي ميتونم بگم ماني و پدرش ، اين مدت تكيه گاه، حامي، خانواده و همه كس من بودن…توي بدترين شرايط و بدترين حال باباي ماني من رو جمع و جور كرد…
ماني يكمي مريضه …يعني يكمي مثل بچه هاي عادي نيست..و من در وهله اول به عنوان پرستارش رفتم خونشون …ولي باباش ، يعني احمد اقا ، باعث پيشرفت من شد…كارايي واسه من كرد كه من تا اخر عمر مديونش هستم …حالا الان نميشه كامل تعريف كرد، خلاصه بخوام بگم الان هر روز خونشون هم كنار ماني هستم ، هم كاراي حسابداري شركت رو انجام ميدم…و با حقوقي كه بهم ميده توي شركت خودشون واسم سرمايه گذاري كرده…
توي چشم هاي ميلاد بوق تحسين كاملا مشخص بود…گفت
+وروجك حالا منو سر كار ميزاري؟! كه ماني يه پسره ٢٧،٢٨ ساله هست…
تا اومد منو بگيره از دستش فرار كردم ،..شروع كردم دويدن و ميلادم دنبالم كرده بود ….از شدت خنده كم مونده بود غش كنم اخر سر هم توي خونه كوچولوم ميلاد خودشو رسوند بهم، دوتايي باهم ولو شديم كف زمين ، ميلاد شروع كرد كلي منو قلقلك دادن…از خنده اشكم راه افتاده بود…
🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 پیر نشو مامان.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💞 هفتم آقام، عموم دست گذاشت روی شونم گفت: غصه نخوریا، مرد باش. هفت ساله غصه نخوردم، هفت ساله مَردَم. تا دیشب، که نصفه شب پا شدم آب بخورم، دیدم نشستی روی مبل و پاهاتو دراز کردی. گفتم: چی شده؟ چرا نخوابیدی؟ گفتی: از شدت زانو درد خوابم نمیبره. یه غم به بزرگی کل اون هفت سال یه جا نشست تو دلم. هفته ی قبلش که برده بودمت پیش دکتر، گفته بود: غضروفای مفصل زانوهات تموم شده. نباید از پله بالا پایین بری. نباید بیشتر از ده دقیقه مداوم راه بری.
آقام خدابیامرز تا زنده بود مدام بهم میگفت: پسر یه بار برای همیشه بشین با خودت خلوت کن ببین میخوای تو زندگیت چی بشی. تا ده سالگی فکر میکردم میخوام خلبان بشم. بزرگتر که شدم فکر کردم بهتره مهندس بشم. اونروز ولی بعد از حرفای دکتر، تازه فهمیدم بیشتر از همه میخوام غضروف بشم، برم تو زانوهات. که شبا آروم بخوابی. که بازم بتونی از پله ها بیای بالا و سرزده بیای تو اتاقم. یه بار فاطمه بهم گفت: غمگین ترین آهنگی که تا حالا شنیدی چی بوده؟ یاد تو افتادم. گفتم: «صدای ترق توروق زانوهای مامان. تا حالا وقتی از پله ها بالا پایین میره به آهنگ زانوهاش گوش دادی؟» بعضی وقتا با خودم میگم: همه جا پر از نسرینه، تو کوچه، تو خیابون، تو کافه، تو دانشگاه. مامان ولی کمه. پیر نشو مامان، پیر نشو.
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#رفتار_نازیبا_نداشته_باشیم
سلام عزیزم خانم عشق و مهربونی
در رابطه با اون خانمی که گفتن سخت نگیریم و به بچه مهمون چیزی نگیم.منم از مادرم یاد گرفتم مهمون نواز باشه ولی به خدا یه وقتایی بعضی مهمونا که سر زده میان و وقتی میرن عین یه صاعقه که خورده باشه وسط خونم اونجوری میشه زندگیم من به ریخت و پاش کاری ندارم.ولی خداییش درست نیست بچه مهمون بیاد تو اتاق خواب منو از توی وسایلم لاک برداره تا به خودم بجنبم تموم زندگیو با لاک یکی کنه تازه از قصد بیاد به فرش بماله مادرشم بخنده بکه بچم هوشش زیاده میخواد عکس العمل تو رو ببینه.یا مهمون بیاد بره سر کمدت تمام لباساتو پرو کنه حتی لباسای خونگیتو در صورتی که وقتی من با دعوت میرم خونشون سرجام میشینم یا واسه کمک کردن بلند میشم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_?_۲۳ قسمت دوم نامه شماره بیست و سه«قصه ها!» . بیشتر از اینکه ختنه سو
🍃🍃🍃🍂🍃
#چگونه_با_پدرت_آشنا_شدم_؟_۲۴
قسمت اول
نامه شماره بیست و چهارم «از ختنه سورون تا عروسی!»
با من ازدواج میکنی؟!» این جمله را وسط میهمانی ختنهسورون پسرعموی فسقلیام، درحالی که یک کیسه یخ گذاشته بودم روی سرم شنیدم. پسری با کت قهوهای و موهای کجشده که روی پیشانیاش ریخته بود و شال گردنش را دور گلویش پیچیده بود، این را گفت. روبهرویم ایستاده بود و یک کیسه آب گرم در دستش گرفته بود. یک چیزی در بدنم شروع کرد به لرزیدن. انگار که دندههایم قصد داشته باشند از هم بپاشند و بریزند وسط میهمانی. حقم این نبود که این جمله را بیمقدمه بشنوم. آن هم از جنتلمنی که آنطور شال گردنش را دور گردنش گره ضربدری زده و دلبری میکند. اینهایی که شال گردنشان را اینطوری میبندند، آدمهای معمولی نیستند. سر و تهشان را هم که بزنی باز هم یک چیزی برای اطوار ریختن دارند. رعشههایم بیشتر شد و صدای از جا درآمدن یکی از دندههایم بلند شد. نزدیک آمد و کیسه آب گرم را به طرفم گرفت. کیسه یخ همچنان روی سرم بود که دستم را دراز کردم و کیسه آب گرم را از دستش گرفتم. پشت سرش را خاراند و گفت: «من شایانم. حالا گرم کن دماغتو.» یک دنده دیگرم هم صدایش در آمد! این محبتهای الکی در قاموس من نبود. یعنی به شکلی تربیت شده بودم و شکست عشقی خورده بودم که اگر کسی یکهو توجهی به من میکرد یا دندههایم از هم میپاشید یا باید با او ازدواج میکردم. گره شالگردنش را کمی باز کرد و به دیوار پشت سرش تکیه داد و ادامه داد: «دوباره بپرسم با من ازدواج میکنی؟» خودم را منقبض کردم تا از شدت لرزش لگنم از جا کنده نشود و فکم نلرزد. دلیلی برای نه گفتن وجود نداشت. هم مرد بود، هم شالگردنش ضربدری بسته شده بود و از همه مهمتر داشت در روز روشن، بدون هیچ تهدید و اسلحهای از من خواستگاری میکرد! کیسه یخ را از روی سرم برداشتم و کیسه آب گرم را گذاشتم روی صورتم و چشمهایم را بستم و از پشت کیسه گفتم «بله». همه جا ساکت شد. چشمهایم هنوز بسته بود. ترسیدم نشنیده باشد و دوباره گفتم«بله ازدواج میکنم!» همچنان همه جا ساکت بود. کیسه آب گرم را از روی صورتم پایین آوردم. همه فامیل در راهرو روبهرویم ایستاده بودند و جز جابهجاشدن دندان مصنوعیهای عمو اسدالله که داشت سیب میجوید، صدای دیگری نمیآمد. شایان از حال رفته بود و روی زمین پخش شده بود و بقیه شبیه آدمهایی که گندخورده به باورشان اما نمیخواهند باور کنند که توانستم بالاخره شوهر پیدا کنم به من خیره شده بودند. دنبال کلمهای میگشتم که فضا را از شک و هیجان دربیاورم که امین پسرعموی ختنهشده، درحالی که دامنش را هوا میداد، گفت: «مامااان میسوزه!» واقعا به جا و به موقع سوخت! همه تکانی به خودشان دادند و شایان را از روی زمین بلند کردند. باورم نمیشد آنقدر من را دوست داشته باشد. از وقتی بله را گفتم دیگر حالت عادی نداشت. آن یک هفتهای که تا عروسیمان مانده بود، هربار چشمش به من میافتاد، چشمهایش سیاهی میرفت و غش و ضعف میکرد.
تابعد_مادرت
ادامه دارد......
🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
میدانی؟
برای قضاوت دیگری
تنها ڪفشش را پوشیدن و با آن قدم زدن ڪافی نیست
تو با این ڪار تنها خار های رفته در پایش را حس می ڪنی
خنجر هایی ڪه از پشت می زنند می ماند
بلاهایی ڪه بر سرش نازل می شود می ماند
درد هایی ڪه باعث لنگر انداختن زانوانش می شود می ماند ...
پس با خودت تڪرار ڪن
من "او " نیستم
نمی توانم جایش باشم
قرار نیست مانند او باشم
پس حق قضاوت هم ندارم..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#خاطرات_اعضا 😂
منم یه جاری دارم دوست داره خونه ی همه بره ولی خونش که میری اوایل که قالیهاشو تازه خریده بود وقتی اگه عید یا افطار دعوت بودیم وقت غذا خوردن یه روفرشی مینداخت زیرمون که خدایی نکرده قالیاش کثیف نشه و یا جلومون با جارو نپتون جاهایی که کثیف شده بود و جارو میکرد یا اگه قرار بود آجیل بیاره به بهونه ی اینکه هوا خیلی خوبه میبردمون تو حیاط 😒😒که پوست تخمه روی قالیهاش نریزه کلن خونش اینقدر به آدم بد میگذشت که اصلا دلمون نمیخاست بریم و تازگیها که پیج داره خونش که میری دائم سرش تو گوشیه و احساس میکنی داره بهت توهین میشه 😒
یه توصیه به خانمها لطفا اگه مهمونی میرید و یا مهمون دعوت میکنید سرتون تو گوشی نباشه آدم بهش برمیخوره یجوری انگار غیر مستقیم دارید به مهمون میگید که زیاد با شماها حال نمیکنم و آدم معذب میشه 😊
دختر اردکانی 🙋♀️🌹
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
یاس عزیزم این مطلب خیلی قشنگ بود اینو تو کانالت بزار و به خانوما بگو اینارو همیشه تو ذهنشون داشته باشن
.
چقدر زیباست این متن✌️
🌸سه چیز، زن را ملکه می کند...
۱- وقتی لباس سفید عروسی
برای عشقش بپوشد.
۲- وقتی اولین بار مادر شود
۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد
🌸سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند.
۲- از دست دادن کسی را که دوست دارد.
۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.
🌸سه چیز که زن به آنها محتاج است...
۱- آغوش گرم وبا محبت.
۲- تایید شدن،
که انگیزه اش را هم، بالا می برد.
۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش.
🌸سه چیز که زن را می کشد...
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، و فرزندش...
🌸سه چیز که زن به آنها افتخار می کند...
۱- زیبائیش
۲- اصل و نصبش
۳- نجابتش...
🌸سه چیز که زن را وادار می کند،
از زندگی شخصی، برود...
۱- خیانت به او.
۲- عیب جویی از او
۳- عدم احساس امنیت...
🌸سه چیز راز یک زن را فاش می کند...
۱- نگاهش. ۲- نگاهش. ۳- نگاهش...
🌸زن گرانبهاترین اعجاز خداوند است
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88