ملکـــــــღــــه
#آرامش مسیح و داریوس اعلام میکردن هر چه زودتر میایم اما نمیفهمیدن که من دیگه کم آوردم. نگاهی به ه
#آرامش
فکر کردم شاید اشتباه شنیدم و دوباره ضربه ای زدم اما وقتی گوش تیز کردم و صدایی نشنیدم با عجله و هول دوباره به در کوبیدم اما هیچ پاسخی نشنیدم.یاغی شده و دلتنگی امونم رو بریده بود بنابراین فارق از همه چیز دستام رو سمت دستگیره بلند کردم و با یک ضرب کشیدم اما وقتی در تکونی نخورد و متوجه قفل بودن در شدم قلبم ناله کرد و من دوباره دستگیره رو با تموم وجود فشردم اما در قفل بود...باز نمیشد. کجا بود؟ کجا رفته بود؟ من اختیار از کف داده و با اشک هایی که پشت پلکم بود مبارزه میکردم. دستگیره رو محکم میکشیدم و با لرزش گفتم: _باز کن دیگه..چرا در باز نمیشه؟ نم اشک شمشیر کشان چشمم رو زخمی کرد و قطره ای از پلکم پایین چکید. عصبی و متشنج,دلتنگ و دیوانگی همزمان تموم مغزم رو از کار انداخت و من بی توجه به همه چیز با نوک کفشم ضربه ای به در زدم و حینی که اشک میریختم و از زور درد در حال ترکیدن بودم گفتم:
_باز شو دیگه..چرا باز نمیشی آخه. اشکام محدوده دیدم رو کم و بیناییم
رو تار کرده بود.
_دقیقا مشکلت با در اتاق من چیه؟
و تموم شد. نفسام خودشون رو به دار آویختن و سلولای تنفسیم قلبم می لرزید و من مثل یک گسل می لرزیدم. اون صدا،صدای گیراش بعد از چهل روز بالاخره به گوشم خورد.. جرأت برگشتن نداشتم اما صدای گیراش من
رو به مرگ کشید.
_قصد جواب دادن نداری دختر رضا؟؟
آخ از دختر رضا گفتن...آخ از توی لعنتی. بالاخره برگشتم و چشمای لبریزم رو به کوهستان خودش بود. حیات این بود. در سرمای شدید نگاهش خودم رو رها کردم و با حال مرگباری بهش چشم دوختم. ابهت و گیراییش دهانم رو دوخت و زمستون چشماش من رو در خودش حبس کرد. نگاهش درون صورتم گشتی زد و خیره نگاهم کرد. من مرده و خودم رو به مرگ تسلیم کرده بودم. فقط تونستم تارهای صوتیمو تکون بدم و بگم:
_جگوار.... اشک نريختم...حفظ ابرو کردم اما چشمام تار می دید. در حال خفگی بودم., دستاش رو داخل جیبش برد و گفت:
_فکر کنم باید برات ممنوع کنم حرف زدن رو.
و من مردم برای این زورگوییش.. اسم این حس کوفتی چیه اخه؟؟
**حامی
چشمای پرش.لب هایی که در حال گزیدن بود و صداش...صدایی که مثل موج طنازانه به صخره های ساحل وجودی من کوبیده میشد دقیقا تموم چیزی بود که باعث اذیت شدنم میشد. نگاهش گیر چشمام بود و نگاه من قفل مژه های پر من واقعا از این دختر بدم می اومد..از این که میتونه توجهم رو جلب کنه اذیت میشدم. نمی فهمیدم دقیقا مقابل اتاقم چی می خواد؟؟ دنبال چی بود؟ تازه یک ساعتی می شد به عمارت اومده و برای فرستادن یک سری اطلاعات به اتاق کارم رفته بودم که با شنیدن صدای کوبیده شدن چیزی از اتاق بیرون زده و متوجه این دخترک نامفهوم زندگیم شده بودم. فقط خیره نگاه کرد و در اخر با حالت معصومانه ای گفت:
_خوبید؟ خوشحالم سالم برگشتید.
کاش می شد اعلام کنن بعضی صدا ها باید تا ابد مسکوت بمونه... هیچ وقت پخش نشه..و کاش می شد صدای اين لعنتی هیچ وقت نباشه.. من امواج پاکی رو که اطراف این دختر احاطه کرده بود رو کاملا حس می کردم و موج این دختر دقیقا مخالف من بود. کنکاش بس بود... سری براش تکون دادم و سمتش حرکت کردم و نگاهم رو از چشماش نگرفتم. که اون گرد شدنش دیوانه ام می کرد. وقتی دقیقا مقابلش قرار گرفتم چشماش با تعجب به من دوخته شده بود. خواست حرفی بزنه که گفتم:
_هیس برو..فقط برو.
و اگه می موند من نمی تونستم اطمینان بدم که بلایی سرش نمیارم!! متوجه شد.لب هاش رو جمع کرد و بعد بی سر و صدا از کنارم رد شد و رفت...
**آرامش
سکوت شب عمارت دوست داشتنی بود. انگار تموم خطر ها حضور این مرد رو درک کرده بودن که فقط امنیت در سرتاسر عمارت موج می زد. قلب تپنده ی عمارت. هیولایی بود که درست در طبقه بالا آرمیده و حس حضورش ممنوع کرده بود ورود تشویش ها رو.. دل آرام بودم. حالم خوب بود و حس یک گمشده رو داشتم که بالاخره به آغوش آشنايی رسیده. خسته و گرفته بودم اما مطمنن بودم که بالاخره به امنیت رسیدم..پاهام زخمی, اما قلبم آروم بود. به بخاری که از هات چاکلت بلند می شد نگاه دوخته و پاهام رو درون شکمم جمع کردم. حس خوب هات چاکلت همراه با شکوه و زیبایی این سالن مهمونی برام شیرین بود. نور دیوار کوب ها کشمکشی بین تاریکی عمیق سالن راه انداخته و موفق شده بود کمی روشنایی به سالن اینکه چرا ساعت دو نصفه شب بی خوابی به سرم زده و خودم رو به سالن مهمونی رسونده و با هات چاکلت از خودم پذیرایی می کردم دلیلی نامشخص داشت. دستام رو دور زانوم حلقه کرده و سرم رو روی دستم قرار دادم و به باغ نگاه دوخته بودم. همه در خواب به سر می بردن و من مثل خواب زده ها به زیبایی و مخوفی باغ مقابلم خیره بودم. خم شدم و لیوان هات چاکلتم رو به در دست گرفتم و از حرارت دلنشینی که به پوست دستم خورد لبخندی زدم. موهای فر افسار گسیخته ام رو سمت شونه چپم ريختم.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈12 فروردین / حمل 1403
👈20 رمضان 1445 👈31 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🏴شب شهادت امیر المومنین سلام الله علیه و احتمال قدر بودن آن از شب نوزدهم بیشتر است.
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅دیدارهای سیاسی.
✅برداشت محصول.
✅درختکاری مخصوصا درخت مو.
✅خرید چهارپایان و حیوانات.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅آغاز ریاضات و چله های معنوی.
✅آغاز معالجات و درمان.
✅و مسافرت خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👼 مناسب زایمان و نوزاد صبور و با فضل و عالم شود.
🚘مسافرت : سفر خوب و سلامتی و خیر در پی دارد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج قوس است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️امور بازرگانی و تجاری.
✳️و امور تعلیمی و آموزشی نیک است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
شب قدر و شب شهادت امیر المومنین علیه السلام.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث صحت می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء"علیهم السلام است.
اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون...
و چنین استفاده میشود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود. به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🗓۱۴۰۳/۱/۹
🌺روی خوش زندگی همین
🌸است همین که کسی باشد
🌺صبح را بخیر کند
🌸کسی باشد که تو در
🌺کنارش قدر نفس هایت
🌸و زنده بودنت را بدانی...
🌸پنجشنبهتون گلباران و زیبا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام دوستان سال نو مبارک طاعاتتون قبول درگاه حق.میخام به اون خانمی بگم که هسر سابقشون بهش خیانت میکرده بعد جدا شدن الان همسرش پشیمونه. عزیزم شما اینهمه سال با صبوری بجه هات وبزرگ کردی تلاش کردی ولی دیگه با برگشت به اون آقا خودت وتحقیر نکن.چون قطعا پشیمون میشی.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا باخته بود، هوتن وفای من، عشق من، هستی من، نفس من، عمر من، عاشق ایلیاست، اونو می پرسته، اونا قر
#وفا
سعید جان من رفیقتم، از دلت خبر دارم، تو رو جون هوتن دیگه دست روی دست نذار، وفا اون قدر ارزش داره که
به خاطرش جلوی خونواده ات بایستی، من حاضرم قسم بخورم که وفا هم تو رو دوست داره، دیوونه اگه دوسِت
نداشت که این همه مدت تو خونه ات و کنارت زندگی نمی کرد. تو رو خدا یه بار فقط یه بار تویِ عمرت به حرف من
گوش کن. تردیدها و بدبینی ها و افکار مالیخولیاییت رو بذار کنار، ازش خواستگاری کن، مثل یه مرد. من بهت قول
می دم تا تو بخوای به وفا بگی که با من ازدواج کن اون حتی نذاره حرفت تموم بشه و با کله بهت جواب مثبت بده.
تازه خیلی هم باید دلش بخواد که زن آقایی مثل تو بشه، پولدار، خوش تیپ، خوش هیکل، خوش اخلاق، خوش
رفتار، خوش سر و زبون، خوش برخورد، ملایم، مهربون، ایراد نگیر، گیر نده، امروزی، باکلاس و مدرن، دروغ می گم
بگو دروغ می گی.
او که از حرف های هوتن و تعریف های دروغین و مضحکانه ی اون در مورد اخلاق و رفتار خودش خنده اش گرفته
بود گفت:
- می گم هوتن، چه طوره تو عوض من و به نیابت از من از وفا خواستگاری بکنی، باور کن اگه همین طوری پیش وفا
ازَم تعریف و طرفداری بکنی شبونه همون که پامون برسه تهران وسایلشو جمع بکنه و از خونه ی من فرار بکنه. آخه
مرد حسابی، این چیزهایی که تو پشت سر هم ردیف کردی و طوطی وار گفتی تعریف و تمجید بود یا مسخره
کردن؟
هوتن با لحن پر تمسخری گفت:
- الهی که هوتن فدای اون اخلاق خوب و خنده های دلگرم کننده ات بشه، سعید جون به خدا اگه فقط یکی دو بار
جلوی وفا و وقت حرف زدن باهاش این طوری بخندی و سعی کنی به جای بهونه گیری و کج خلقی یه کم باهاش
ملایم باشی و بهش مهربونی بکنی باور کن اون طفلک هم یخش آب می شه. خدا رو چه دیدی شاید دل و جرأت
پیدا کرد و خودش بهت پیشنهاد ازدواج داد.
او جلوتر از هوتن راه افتاد و گفت:
- برو بابا دیونه، برو خودتو مسخره کن، نمی خواد تو یکی خیرخواه و حامی و طرفدار من باشی.
ترانه و وفا توی اتاق ریزان بودن و داشتن برای جشن خودشون رو آماده می کردن. ریزان دو ساعتی می شد که به
آرایشگاه رفته بود. ترانه کت و شلوار سفید خوش مدلی پوشیده بود و موهای بور و لخت و کوتاهش رو زیر شال
سفید پنهان کرده بود. بعد از این که صورت سفید و لاغرش رو با آرایش ملایمی تمیز و مرتب کرد آینه رو کنارش
روی تخت گذاشت و به وفا نگاه کرد. او هم صورت خوش ترکیب و زیباش رو با آرایش محدود و ملیحی زیباتر و
دلرباتر کرده بود. موهای بلند و موج دارش رو دم اسبی از بالای سرش بست و بعد شال حریر آبی کمرنگش رو
روی سرش انداخت. به طرف ترانه برگشت. ترانه با دیدنش با دهان نیمه باز و چشم های باز حیرت زده و پر از
تحسینش به اون خیره شد. با کت و دامن ساتن براق آبی رنگ و آرایش مالیم همرنگ لباسش درست مثل مجسمه
های تزئینی و زیبای عروسکی شده بود. اون قدر جذاب و ملیح شده بود که ترانه نمی تونست ازش چشم برداره.
هیکل خوش فرم و کشیده اش با کت و دامن چسب و تنگش نفس گیر و اغواگر شده بود. صورت سفید و مهتابیش
با رنگ آبی شال و لباسش خیلی زیباتر و مهتابی تر شده بود. لب و گونه های برجسته اش از شدت زیبایی و شرم
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیز در جواب اون دوست عزیز که از پانزده سالگی از جوش صورت و لک رنج میبرن میخواستم بگم از محصولات ارگانیک خانم ملایی استفاده کنن.به سه ماه نرسیده پوستشون عالی میشه.من خودم هم استفاده میکنم از محصولات ایشون و اقوامم هم عضو کانال کردم و تقریبا یکسال هست مشتری ایشون هستیم.انشالله خدا خیر دنیا و آخرت و نصیبتون کنه که بانی این کانال شدین یاس عزیز.
گوگل سرچ کنید محصولات ارگانیک و گیاهی ملایی میتونین عضو بشین .
لینک کانال ایتا رو هم میزارم که پی وی ایشون میتونین برین و مشاوره بگیرین که چه محصولاتی باید استفاده کنین.
@admin 1275
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خدمت خانمی که گفتن نوشون بعد از واکسن اسهال شده،بفرمایید که بشتر بچه ها تو سن پایین با یه ضربه کوچیک که میتونه حتی به خاطر نوپا بودنشون به ناف و روده وارد میشه اسهال میشن میتونید بچه رو پیش افراد یداوی محلی که به این کار وارد هستن ببرید .یا اینکه خودتون به پشت بخوابونید و وقتی عضلات شکمش رو که شل کرده آرام زیر کف دستتون فشار بدید متوجه میشید که نبض میزنه .به سمت عقربه ساعت شکمش رو با دست چند دقیقه ماساژ بدید. بعد از اولین دفع روده به حالت عادی کار میکنه وبه اصطلاح محلی ناف سر جاش میشینه وسعی کنید بعداز اینکار یه تخم مرغ اب پز ترجیحا محلی بهش بدید .دیگه هر وقت اسهال شد اول این رو امتحان می کنید 😊 تجربه شده
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرشته های آسمانی.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام زندگی من از اونجایی یادم میاد که مادرم پشت ب پشت پدرم کار میکرد برنج کاری ریسیدن پشم کشاورزی و...کارهای مردونه میکرد جوری که تونست کمک پدرم کنه و خونه بخرن مادرم چنان کارهای مردونه کرد تا بچه هاش سر گرسنه زمین نزارن پدرم هم کار میکرد ولی مادرم نزاشت تنهابار زندگی رو بدوش بکشه کم کم حال مادرم بد شد و فهمیدیم دیابت داره و هرروز حالش بدتر از دیروز میشد هرماه مادرم چند روزی رو بستری میشد متاسفانه از شانس بد ما و مادرم اونموقع دیابت درمانی نداشت اگر جای از بدنشون زخم میشد 😔 دیگه خوب نمی شد و اون زخم اگر رسیدگی کافی نمی کردی کم کم سیاه میشد که دوتا از انگشت های مادرم 😭بخاطر سیاه شدن قطع شدن (صحنه های اون موقع یادم میاد مثل یه فیلم جلوی چشمم عبور میکنه چه گریه ها چه زجر ها کاش مادر جووونم این همه درد نمیکشید تو همون سن کمم شاید ۱۰ ساله ارزو میکرد ای کاش ذره ای از دردهای که میکشید رومن می کشیدم که مادرم فقط آروم بخوابه😭
خواهرم بخاطر مادرم ترک تحصیل کرد و همراه مادرم روزگارشو توی بیمارستان سپری میکرد خواهرم۲ سال از من بزرگتر بود وخواهر بزرگمون ازدواج کرده بود چندسالی گذشت و مادرم با مریضش سر میکرد پا درد و هزار درد دیگه بجونش افتاده بود راه رفتن هم براش مشکل شده بود 😔 طوری که ما ارزومون بود ببینیم مادرمون تو خونه راه می ره گذَشت وا ماهم بزرگتر شده بودیم و میتونستم کمکش کنیم یه روز دیگه که مادر عزیزم کف پاش هم از شانس بد ما سیاه شده بود و قرار بود برای بستری اونو ببرن بیمارستان روز عجیبی بود دلگیر بود مادرم توی اطاق خواب بود من توی حیاط بود یه لحظه صدای جیغ به گوشم رسید نمیدونم چطور خودمو از پله ها به بالا رسوندم خواهرم از تو حمام بیرون اومد دوتامون وحشت زده فکر کردیم برای مادرم اتفاقی افتاده رفتم نگاه کردم دیدم سینش تکون میخوره یعنی چیزی نشده بود وصدا هم از بیرون بوده خدایا وقتی نفس کشیدندشو می دیدیم چقدر خوشحال شدم ولی زجر کشیدندشو که میدیم غم وجودمونو میگرفت شب همون روز دلگیر مادرمم چشمهای قشنگشوتوسن۳۸سالگی بست دردهاش تموم شد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرشته های آسمانی.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دردهای مادرم تموم و درد بی مادری و بی کسی ب جون ما افتاده بود خواهرم از بس توی بیمارستان صحنه های دلخراش دیده بود و مرگ مادرم باعث شده بود خواهرم ناراحتی اعصاب بگیره جوری حالش بد میشد که دستو پاهاش قفل میشدتوی زندگی فرازو نشیب های زیادی داشتیم تنگ دستی زیادی کشیدیم حتی برای نون شب وقتی به پدر می گفتیم مثلا چیزی برای شام نداریم میگفت چه اشکال داره فعلا خداروشکر کنید بالاخره باهر چیزی شکم پر میشه جوری باهامون صحبت میکرد و رفتار میکرد که نداری برامون معنایی نداشت همیشه خداروشکر کنید چون کسایی هستند از ما بدتر باشه پس هیچوقت خودتون نگین فقیر خدای بزرگم هیچوقت نذاشت پدرمون شرمنده بشه و ما گرسنه بخوابیم منو خواهر برادرام بعد از مرگ مادرمون بشدت به پدرم وابسته شده بودیم پدرم و میپرستیدیم موقعی که برای من خواستگار اومده بود پدرم بلند بلند گریه میکرد پدرم بیش از اندازه مهربون بود بعد از سال مادرم ازدواج کرد وزن بابام که اصلا برامون زن بابا نبود کنارمون زندگی میکرد دو دختر ب دنیا اورد و زندگی خوبی رو سپری میکردیم ولی بازم وضع مای خوبی نداشتیم پدرم با اینکه سنش زیاد بود بازم کار میکرد هرچی اسرار میکردیم که دیگه کار نکن از تو گذشته یه تیکه زمین بفروش پولشو بخور ولی کار نکن قبول نمی کرد میگفت این زمینها رو بر ای بچه هام خریدم برای ایندی بچه هام *کار میکرد ما همه ازدواج کرده بودیم و هر کدوم یه شهر زندگی میکردیم به ۱ ماه نمی کشید پدرم زنگ میزد میگفت چرا نمیاین بلند شین بیاین خیلی وقته نیومدین قربون دل مهربون پدرومادرا برم وقتی می رفتیم شهرمون پدرم ما رو بووو میکرد موقع که می گفتیم میخوایم برگردیم پدرم دوباره غمگین میشد
خونه پدری برای ما مثل بهترین مسافرتها بود اینق د بهمون خوش می گذشت دوست نداشتیم برگردیم خونه خودمون هر وقت میرفتیم کمتر از ۲۰ روز نمیموندیم😍 عاشق پدرمون بودیم یه روز که پدرم سر کار رفته بود قرار بود شب باهم بریم عقد یکی از اقوام خواهرم گفت بزار به گوشی بابا زنگ بزنم زودتر بیاد وقتی زنگ زد کسی دیگی جواب داد گفت صاحب گوشی تصادف کرده حالشم خوب نیس😭😭 خواهرم گوشی رو پرت کرد و فقط جیغ میزد گوشی و گرفتم دوباره حرفشو تکرار کرد بدون روسری فقط چادر سر کردم و رفتیم سمت بیمارستان توی راه فقط خداروقسم میدادم عمرموبنداز سر عمر پدرم رسیدیم بیمارستان 😭😭 کاش من بجای پدرم بودم اره دوباره سرنوشت برای ما بد نوشته بود تمام سر و صورت پدرم خونی بود چشمهاش کبود پاهاش میبوسیدمو التماس خدا رو میکردم دوباره داغ روی دلم نذاره ولی سرنوشت نوشته بودهرچی دلش میخواست پدرم هم رفت تو سن۲۲ سالگی یتیم شدم و دنیا بدجور برام تیره وتار شدخدا میدونه مرگ پدرم چطور زندگی ما رو نابود کرد زن بابام بشدت مریض شد برادرام بلاتکلیف شدن نمیدونستن چکار کنن غم از درو دیوار خونه بالا میرفت با رفتن پدر همچی خراب شدواقعا پدر مگر تو چند نفر بودی جای خالی پدر اصلا پر نمیشد.تو خیابون کسی رو به سن بابام میدیم گریه میکردم که ای کاش بابای منم بود ای کاش بازم کسی باشه بهم زنگ بزنه کسی منتظرم باشه ولی تمام شده بود یه خواب شیرین بود بیدار شده بودم خونه پدریم آرزوی شیرینم پایان خوشی نداشت ۶ سال از مرگ پدرم میگذر انگار۶ روز که پدرم و از دست دادم هرچی سنم بالاتر می ره بیشتر از نداشتن پدر و مادر حسرت میخورم خدا داغ هیچ پدرو مادری رو به دل بچه هاش نذاره من تنها امیدم تو شهرمون دوتا سنگ قبره😔 خدا عمر طولانی و با عزت ب همه ی پدر و ها عطا کنه همیشه قدر پدر و مادرتونو بدونین تا توان دارین بهشون محبت کنید دستشونو ببوسین من حسرت کلمه بابا ی دلم مونده دلم پررر می کشه وقتی کسی از خونه پدری حرف میزنه خداوند روح همه پدر و مادرهای آسمانی رو شاد کنه روحشون قرین رحمت الهی ازتون خواهش میکنم اگر داستان زندگی منو خوندین برای شادی اموات صلوات بفرستین
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از تبلیغ های خصوصی رنج کشیده ها ❤️
ــــــــــــ . . . ﷽ . . . ــــــــــ
. . . ـــــسلامــــ . . .
ــــسُــوالـــِ ـــــبــیــــســـتـــمــــــِ رمــضــانـیـــهــ
سلام مجدد، نماز روزه هاتون قبول باشه انشاءالله... خیلی مخلصیم 🤠🖐
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . . . . . . . .
📌این قسمت: چه شکلیه؟ 🟡🟠
🔸به تصویرِ معما دقت کنید.
اگر از بالا به شکل مورد نظر نگاه کنیم چه تصویری میبینیم؟
. . . . . . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🕰 پاسخ خود را تا ساعت ۱۸ برای ادمین کانال با این آی دی بفرستید:
👉 @Khooban_parssi
📺 انشاءالله در پخشزنده امشب هم ساعت ۲۰:۳۰ قرعه کشی داریم و به سه نفر از عزیزانی که پاسخ صحیح داده باشند هدایایی اهدا خواهد شد. 🎁
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ°•••°ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معماهای روزانه _ لینک معما:👇
https://eitaa.com/ehssan_zarei/1361
ملکـــــــღــــه
اوايل ترم دوم بود که يک روز، بعد از تمام شدن کلاس، خانم مدبر با من هم قدم شد و سر صحبت را باز کرد و
#جدایی_مهناز_و_محمد
گرفتنش وسردی و بی تفاوتی که نشان می دادم، او با نگاه ها و کارهايی که به نظرم بی نهايت بچگانه و لوس بود، نشان
می داد که سر حرفش هست. تا اين که اواخر ترم، باز خانم مدبر سراغم آمد. وقتی دوباره خونسرد و بی خيال گفتم که
:لطؾ کند و به او بگويد
.نه، من قصد ازدواج ندارم
:نرگس خندان گفت
ببخشيد ها، شما دو تا انگار پستچی مفت گير آوردين. خوب الان که من دوباره برم بگم، نه، ايشون باز چند روز ديگه به
.... اصرار خواهش می کنند که فقط يک ربع شما اجازه بدين باهاتون صحبت کنن و
باز من بيام و دوباره.....؟! خوب چرا دليل اصلی ات رو رو راست نمی گی؟ قصد ازدواج ندارم بيش تر به نظرم تعارف
و ناز کردن می آذ تا دليل. از قيافه اش خوشت نميآد؟ چه می دونم شايد اصلا کسی رو دوست داری؟
مانده بودم چه بگويم. صورت محمد جلوی نظرم نقش بست و درمانده فکر کردم– آره کسی را دوست دارم، کسی که ديگه
نيست، و نمی خوام ازدواج کنم چون هنوز... –مسئله عيب و ايراد اين آدم يا کس ديگر نبود. من نمی توانستم به کسی به
:چشم شوهرنگاه کنم. توی ذهنم دنبال جواب می گشتم که خانم مدبر، با همان لحن شوخ هميشگی اشگفت
!خيله خب، نمی خواد بگی، خودم فهميدم
با ترديد و خندان گفتم: چی رو؟
:با چشم هايی شيطنت از آن ها می باريد، گفت
!اين که گير کار کجاست؟
!کنجکاو پرسيدم: خوب، کجاست؟
!در حالی که به قلبش اشاره می کرد، گفت: اين بی صاحاب، البته ببخشيدها،که همه گيرها، هميشه از همين جاست
ادامه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام برای کانال ملکه خانمی که همفکری میخواست که برگرده باشوهرش یا نه
داستان زندگی من هم تقریبا به همین صورت بود بعد از چند سال شوهرم پشیمان شدو برگشت چند صباحی خوب بود باز برگشت به روال قبل وشروع خیانت البته خودشان را با مسایل توجیه میکنن کهمن این بار تحمل نکردم وچون سه بار طلاق گرفتم از زندگیم بیرون انداختم الان آنقدر باحسرت به زندگی من نگاه میکنه ولی خودش کرد وحقشه اینو بدون هر کس هر خصلتی داشته باشه تا آخر عمر با هاشه انشالله که موفق باشی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
۹جملهٔ اصولی
۱- تا لحظهای که خواستههات تحقق پیدا نکرده، با کسی در موردشون صحبت نکن!
۲- کلامتان را عوض کنید تا جهانتان عوض شود؛ زیرا کلامتان جهانتان است!
۳- شما تنها چیزهایی را به خود جذب میکنید که همواره به آنها فکر میکنید!
۴- کسی که با خدا همراه میشود، شکستناپذیر میشود!
۵- خداوند به زمان نیاز ندارد و هرگز دیر نمیکند!
۶- تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج میبرد، افکار منفی خود اوست!
۷- اگر خودتان را باور داشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت!
۸- دشمنان شما همه در درون خودتان هستند!
۹- هر آنچه آدمی احساس یا به وضوح تجسم کند، بر ذهن نیمههشیار اثر میگذارد و مو به مو در صحنهٔ زندگی ظاهر میشود!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
🎥سفارش آیت الله فاطمینیا برای شب های قدر و سرّی که در آن نهفته است.
🔹«یک بار سوره واقعه، یک بار سوره توحید، هفت مرتبه یا الله پس از آن حاجات خود را از خدا بخواهید.»
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش فکر کردم شاید اشتباه شنیدم و دوباره ضربه ای زدم اما وقتی گوش تیز کردم و صدایی نشنیدم با عج
#آرامش
و لیوان هات چاکلت رو چرخوندم و طعم دلکشش رو پذیرا شدم. هنوز غرق از طعم مطبوعش نشده بودم که صدای گیرایی حکم ایست صادر کرد.
_تکون نخور. و من ماتم برد.
**حامی
شش سالم بود. عصبی و آزرده خاطر از نزاعی که با پانول دوست مهد کودکم داشتم,وارد خونه شدم. از بچگی پسرک شر و تخسی بودم که فقط و فقط با یک نفر رام می شدم...مادرم. صورتم زخمی و تنم کوفته بود اما دوبرابر کتکی که خورده بودم زده بودم و این باعث لذْتم بود. تا چشم مادرم به من کبود و زخمی شده افتاد با وحشت نگاهم کرد و خودش رو به من رسوند. ابتدا محکم در آغوشم کشید و بعد از اینکه متوجه شد چه اتفاقی افتاده من رو با خودش به حمام برد. رُزا خدمتکار مخصوصم رو مرخص و خودش من رو استحمام کرد. ِ وان رو از آب ولرم پر کرده و من زخمی شده رو داخل وان قرار داد. ازم خواست چشمام رو ببندم و خودم رو به آرامش دعوت کنم. هنوز بدنم از تنشی که چند ساعت پیش اتفاق افتاده بود درگیر شده اما وقتی مادرم ازم خواست چشمام رو ببندم و خودم رو آروم کنم چشمام رو باز کردم و به مادرم که همون طور باسر انگشت هاش موها و کتفم رو ماساژ نیداد نگاه دوختم در خیال کودکی خودم گفتم:
_ماما آرامش چه شکلیه؟ لبخندی زد و موهای فرش رو پشت گوشش فرستاد و با صدای زیباش گفت:
_حامی,تو از نوازش من لذت می بری؟ و با مهر دریاییش کتف کبود شده ام رو ماساژ داد. لبخندی زدم و گفتم:
_آره. لبخند پاکی زد و خم شد گونه کفی شده من رو با لذت بوسید و گفت:
_پس آرامشو شکل من تصور کن پسرم..مثل قیافه من...فکر کن من آرامشم..به من فکر کن و چشماتو به موهای فر و چشمای درشت تیره اش که زیبایی ازش تابیده می شد نگاه دوختم و گفتم:
_ماما پس آرامش یه دختر به خوشگلی توئه؟ خنده شیرینی کرد و
کمرم رو نوازش کرد.
_حامی.چشماتو ببند و فقط به من فکر کن که نشستم قهومو می خورم موهام رو روی شونه ام ریختم و تو داری با فر موهام بازی می کنی..کاری که خیلی دوسش داری...آرامش یعنی چیزی که تو اوج عصبانیت با دیدنش یه لحظه مکث کنی و اون چیز بتونه به خشمت غالب بشه. و من بلافاصله چشمامو بستم و مادرم رو تصور کردم با موهای فرش که روی مبل نشسته و من در آغوشش با فر موهاش بازی میکنم. آرامش درون ذهن من فقط تصویر همون زنی شد که با موهای فر قهوه می خوره و من در حال بازی با فر موهاشم. و حالا تصویر آرامش شش سالگی های من.روی مبل نشسته موهای فرش رو روی شونه چپش ریخته لیوان نوشیدنیش در دست و با موجی از آرامش که از وجودش تابیده می شد به مقابلش خیره بود. من عصبی از یک قرار کاری بودم و برای لحظه ای آروم شدن از اتاقم گریخته و پا به سالن گذاشته بودم اما برق دیوارکوب های سالن مهمونی توجهم رو جلب کرده و بعد من.با تصویری از آرامش روبه رو شده بودم. چشماش؛ آرامش رو با دلنوازی به اطراف می تابید و لب های پرش مزه نوشیدنیش رو به خودش آغشته کرده بود. پاهاش رو درون سینه اش جمع کرده و اونقدر معصومانه و مظلومانه نشسته بود که برای لحظه ای تصویر آرامش شش سالگی هام به ذهنم پرت شد. ژستش دقیقا همون چیزی بود که من هميشه تصور می کردم و از تموم حرکاتش آرامش منعکس می شد. با تر کردن لبش قصد داشت طعم نوشیدنیش رو
مزه کنه که بی اختیار گفتم:
_تکون نخور. لحظه ای ماتش برد و بعد با استرس و ترس خواست سمت من برگرده که با غرش گفتم:
_جرأت داری تکون بخور تا نفستو بند بیارم...گفتم بی حرکت بمون. و دیدم که با وحشت نفس کشید. از قسمت تاریک سالن به سمتش قدم زدم. نگاه ترسانش رو به من دوخت و خواست گردنش رو تکون بده که گفتم:
_بچه حق نداری حتی نیم سانت تکون بخوری..همونجوری که هستی بشین. بهتش برده بود. با قدم های استوار فاصله رو طی کرده و مقابلش قرار گرفتم.نزدیکش شدم لیوان هات چاکلت در دستش و با کمی ترس و تعجب به من نگاه می کرد. نگاهم چرخی توی صورتش و موهای فرش خورد. مادرم با اون زیبایی خیره کننده اش مقابل چشمم اومد و تصوير آرامش بخشش. نگاهش کردم و گفتم:
_اگه تکون بخوری خودم می کشمت..حالیته؟ تصویرش تداعی تصوير مادرم می شد. فقط با وحشت به من نگاه کرد و خواست حرفی بزنه که گفتم:
_لال میشی و حرفم نمی زنی...همین طور که نشستی,دقیقا همون طور که نشستی می مونی. لحظه به لحظه بیشتر ترسش عیان تر و چشماش فراخ تر می شد. با سخط نگاهش
کردم و گفتم:
_حالا لیوانتو بلند کن بخور., از اضطراب نمی تونست تکون بخوره. لباش لرزید و با لرزشی که توی دستاش عیان بود لیوانش رو بالا برد و به لب هاش نزدیک تر کرد. تصویر مادرم با آرامش آرام کننده اش مقابلم چشمم اومد و من نفس عمیقی کشیدم. جرعه ای از نوشیدنیش نوشید و بخاطر حیرت ثابت موند. دستام رو دو طرف مبل قرار دادم
_مزه مزه اش کن. با سردرگمی به من نگاه کرد و چشم هاش رو جمع کرد که توپیدم بهش.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
تقویم نجومی اسلامی
✴️ دوشنبه 👈13 فروردین /حمل 1403
👈21 رمضان 1445👈1 آوریل 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شهادت مولی الموحدین یعسوب الدین امام العالمین امیر المومنین علی علیه السلام.(40 هجری)😭
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴وفات حضرت موسی علیه السلام.
💠بیعت مردم با امام مجتبی علیه السلام.
🔥به درک واصل کردن ابن ملجم ملعون توسط امام مجتبی علیه السلام.
🔥کشتن قُطام ملعونه توسط مردم.
🍀روز طبیعت.
📛تقارن نحسین ، صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست :
📛از منازعه و مسافرت پرهیز شود.
🚘 سفر: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶مناسب زایمان نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️جا به جایی و نقل و انتقال.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️و شراکت و امور بازرگانی و آموزشی نیک است.
✳️ شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: شب سه شنبه شهادت در راه خدا نصیب چنین فرزندی شود.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث دولت می شود.(ولی احترام امروز را نگه دارید)
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث روشنی دل می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه "حج " است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد صدقه بدهد تا برطرف گردد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
▪️باورم نیست
که خیبرشکن از پا افتاد
حضـرت واژهی برخاستن از پا افتاد
▪️شهادت
حضرت امیرالمؤمنین
مولا علی علیه السلام تسلیت باد🏴
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
#روز_۳۶
دوستای همراه کانال طبق قرارمون چله زیارت عاشورا برای اول ظهور حضرت مهدی (عج) و بعد هر کسی هر نیتی تو دلش داره بخونه
هم به صورت صوتی هم تصویری و هم متنی پست میکنم با هر کدوم که راحتین شروع کنین.منو هم از دعای خیرتون محروم نکنین🙏❤️
به امید ظهور آقامون❤️❤️❤️
#یاس
#زیارت_عاشورا
روز۳۶
🍃🍃🍃🍃🍂🍃
💚✨زیارت عاشورا✨💚
🌺«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
لطفا یک دقیقه مطالعه بفرمایید
حرمت پدر واجب است !
امام علی(ع) همیشه برای ما عزیز است.
همانطور که میلاد امیرالمومنین را جشن گرفته و بنام روز پدر گرامی میداریم، حفظ حرمت شهادتش نیز لازم است.
او پدر امت است....
۱۳ فروردین، سالروز شهادت مولاست .
من ندیدم کسی سالروز وفات پدرش به گردش و طبیعت و تفریح برود، آنهم پدری بالاتر از تمام مخلوقات!
بالاخره تفریح رفتن، بگو بخند و شادی هم دارد، شاید آنروز اطراف شما توسط دیگران، روزه خواری و پایکوبی و... هم بشود،
شاید دلتان به درد بیاید...
شاید دل حضرت زهرا (س) بشکند...
بیاییم یک امسال را به احترام و عشق مولا،
۱۲ یا ۱۴ فروردین به دامان طبیعت برویم و به حرمت نان و نمکش، روز ۱۳ را از تفریح و بگو بخند اجتناب کنیم...
این یکروز میگذرد و تمام میشود
اما ما تا قیامت با این پدر کار داریم...
کاش رویمان بشود یا علی بگوییم....
(نشر این مطلب، صدقه جاریه است)
#پویش_همگانی_حرمت_شهادت_مولا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88