eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زندگی من سلام بنام خدا ) صفحه اول( نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد....نمیخواهم بدانم
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم اونروزا من یک دختر هجده ساله بودم لبریز از انرژی سرشار از احساس بینهایت حساس به اتفاقات پیرامون .تو کل مدرسه چارصد نفره یکی نبود از من بدش بیاد همه رو دوست داشتم به همه انرژی مثبت میدادم از همه انرژی مثبت میگرفتم عاشق شعر وادبیات فارسی بودم کتابم پر بود از شعر هایی که خودم تو حاشیش مینوشتم .بابام توی یک باغ بزرگ باغبون بود مادرم و کل خواهر وبرادرام هر روز میرفتیم به کارای پدرم نوبتی کمک میکردیم تو جمع اوری محصولات باغ اونروزم نوبت من بود من چون خیلی عاشق طبیعت بودم بیشتر از همه میرفتم باغ اونروز کارا خیلی زیاد بود کلی گوجه خیار برا بردن به میدوون تو جعبه کردبم کار که تموم شد مثل یک اهو تو باغ شروع به دویدن کردم از ته باغ تا درب باغ عاشقانه میدویدم موهای بلند موجدارم از زیر روسری تاب میخورد ن...دامن بلند گلدارم با ترانهای که میخوندم تو اغوش باد میرقصید ..بازم تابستون اومد..خورشید رو ایوون اومد...شب پشت کوهها مونده..شادی غما رو برده ...گل دسته دسته رو ایوونا نشسته ...درای شادی باز و درای غصه بسته😊 در حال خوندن بودم که رسیدم به استخر اب دوییدم بالای استخر پاچههای شلوارم وبالا دادم ودامنمو تو بغلم جمع کردم و تا زانو پامو کردم تو اب صدای شر شر اب که از چاه موتور به استخر میریخت بهترین اهنگ اون دوران بود اب چاه خیلی سرد بود وتو چله تابستون جیگر و خنک میکرد.خیار قلمی کوچکی که تو دستم بود رو تو اب استخر شستم وشروع به خوردن کردم صدای شر شر اب انقدر بلند بود که متوجه باز شدن درب باغ نشدم یک ان متوجه شدم که صاحب باغ ماشینشو تو اورده بود ودرب باغ را داشت میبست هر وقت صاحب باغ میامد حالم گرفته میشد😒دستپاچه پاچههای شلوارمو پایین کشیدمو از کنار استخر بلند شدم چادر قشنگ گلگی ام اون طرف باغ رو درخت توت بود مونده بودم چی رو سرم بکشم دیدم هیچکی نیست چادرمو برام بیاره پشت استخر کنار میم های انگور خودمو مخفی کردم واز دور صاحب باغ رو تماشا میکردم  🧐😒 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زندگی من.... 💔 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم   کنجکاوانه‌به صاحب باغ نگاه میکردم که داشت ماشینشو زیر درخت توت جابه جا میکرد که با تعجب دیدم تنها نیست وانگار یک پسر لاغر اندام نحیف با شانه های افتاده وعینکی بر چشم داشت درب باغ را میبست حالم گرفته شد این دیگه کیه با خودش اورده؟!!!!بعید میدونم پسرش باشه پسراشو دیده بودم خیلی خوش تیپ و باکلاس بودند اما این یجوری بود🧐 خلاصه کمی صبر کردم تا هر دوشون رفتند ته باغ جای پدرم .منم از خدا خواسته دویدم چادرمو به سرم کشیدم و دوباره کنار استخر نشستم یه نیم ساعتی تنها بودم که دیدم اون پسر غریبه به همراه پدر ومادرم اومدند سمت من ،مادرم منو نشون پسر غریبه داد و گفت دخترمه مریم گاو مون واون میدوشه (تو پرانتز بگم ما یک گاو سیاه وسفید قشنگ داشتیم که تو باغ بود ومن روزی دوبار اونو میدوشیدم) مادرم داشت صحبت میکرد که صاحب باغ که مردی مغرور و خشنی بود از راه رسید وگفت پسرمه بهنام ، اوردمش از امروز تو باغ باشه راه ورسم گاوداری رو یادش بدین تا براش تو همین جا گاوداری بزنم حاج وواج مونده بودم بدتر از این نمیشد من خودشو نمیتونستم ببینم حالا باید هر روز پسرشم میدیم 😒با دلخوری یه نگاهی به پسرش انداختم که دیدم اونم نگاش رو من بوده 🙈 سریع چشمامو به زمین دوختم کلم پر از سوال شده بود مگه میشد این پسر با این تیپ ساده و با این جثه نحیف پسرش باشه🧐قضیه هر چی بود فقط یادمه خیلی ناراحت بودم که ازادی هایم در باغ محدود شده😞😕 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم   کنجکاوانه‌به صاحب باغ نگاه میکردم که داشت ماشینشو زیر درخت توت جابه جا میکرد
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت چهارم از فردای اونروز من هر بار میرفتم گاو و بدوشم اون مینشست دورتر وبه طرز دوشیدن گاو خیره میشد تا مثلا یاد بگیره که هیچ وقتم یاد نگرفت😆 خلاصه باباش اینو مثل بچه یتیما گذاشت و رفت تو همه کارا کمکمون میکرد انگار نه انگار که این از نسل همون بابای پولدار ومغروره هیچی از باباش‌ به ارث نبرده بود. یک‌پدیده ناشناخته بود برامون 😄حسم میگفت همسن هستیم هر روز که میگذشت باهاش راحت تر میشدیم خیلی خاکی بود صمیمی و مهربان سر به زیر‌و خجالتی☺️باباش براش یک‌تخت اورد کنار استخر گذاشت تا هر وقت خسته‌شد اونجا استراحت کند یک کتاب شعر سعدی براش گذاشته بود لب‌تخت☺️ منم که عاشق شعر بودم هر وقت چشم بهنام و دور میدبم میرفتم  کتاب و بر میداشتم و لبه تخت‌مینشستم و میخوندم چند بار منو دید دارم کتابشو بیاجازه میخونم الکی سرشو گرم میکرد  و‌طرف تختش نمیومد تا من راحت باشم و کتابشو بخونم از این حرکتاش خوشم میامد ولی همچنان از حضورش تو باغ دلگیر بودم دیگه کار هر روزم شده بود خسته که میشدم میرفتم کتاب میخوندم تا یک روز متوجه یک‌ته سیگار کنار تخت شدم دلواپس شدم با خودم گفتم شاید مال باباشه اما یکم که با‌دقت گشتم ته سیگارای زیادی پیدا کردم شاید سی تا یا بیشتر تو دلم غوغایی شد این پسر‌مهربان و سربهزیر میتونه سیگاری باشه 😞😢‌ته سیگارا رو جمع کردمو همه رو روی‌تخت یک گوشه‌گذاشتم تا بفهمه من فهمیدم‌وخجالت بکشه‌از‌کارش😞 با ناراحتی از باغ رفتم  اون دوران پسری تو اون سن کم پیدا میشد سیگاری باشه یا لااقل من سراغ نداشتم 😞فردا صبح زود با مادرم رفتم برا دوشیدن گاو با دیدنش که صبح زود اومده‌بود باغ تعجب کردم تا ما رو دید خودشو به روشن کردن‌اتیش زیر اجاق سرگرم‌کرد داشت چایی‌دودی‌درست میکرد گاو که‌دوشیدم دستامو شستم ورفتم لبه تخت بهنام نشستم، مادرم سرگرم علوفه دادن به گاومون بود چند تا برگ زرد ونارنجی از درخت سفیدال روی زمین ریخته بود برگها رو برداشتم وخواستم برطبق عادت روشون شعر بنویسم که یکدفعه چشمم خورد به کتاب شعر😳 لاش یک نامه‌بود 😳یک نامه قطور دستام شروع کرد به لرزیدن  نامه‌رو برداشتم دیدم روش‌نوشته برای کسی که‌مثل خواهر نداشتهام مهربان است به سرعت نامه را‌زیر لباسم‌پنهان کردم تا مادرم نبیندمیدونستم این نامه برای جریان دیروز است قلبم از شدت تپش میخاست از سینه ام بیرون بزند💓 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت چهارم از فردای اونروز من هر بار میرفتم گاو و بدوشم اون مینشست دورتر وبه طرز دوشیدن
قسمت پنجم باورم نمیشد پسر به این مظلومی چی میتونه برا من نوشته باشه اونروز خیلی مشتاق بودم زودتر بریم خونمون مادرم کاراش تموم شد دبه شیر رو برداشت که بریم خونه خونه که رسیدیم پلهها رو یکی دوتا کردمو رفتم روی پشت بام شاید شش صفحه پشت ورو چیز نوشته بود، با تعجب شروع به خواندن کردم اونروزا هیچی برام مهمتر از کشف این پدیده ناشناخته نبود🧐 نامه را با نام خدا اغاز کرده بود☺️و نوشته بود ته سیگارها را دیدم وعلت اشفتگی ات را فهمیدم تا حالا کسی اینطور قشنگ نگرانیاش را به من نشان نداده بود.....،همه فقط نصیحتم میکنند  من پسر همین بابای پولداری هستم که وجودم برایش سلب اسایش است تا دو سال پیش اینهمه باعث خجالت پدرم نبودم  ... اما یک روز  زمستانی اذر دختر همسایه که عاشقش بودم اومد وبهم گفت داریم خونمونو از اینجا میبریم خیلی اشفته بود بهم گفت بیا فرار کنیم من دوست ندارم از تو یک لحظه جدا باشم منم خام وساده به حرفش کردم با هم قرار گذاشتیم و صبح زود زدیم بیرون و رفتیم ترمینال اذر میگفت یک اشنا تو تهران داره باهاش هماهتگ کرده بریم جاش تا بتونه باباشو برای ازدواجمون راضی کنه😳 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت پنجم باورم نمیشد پسر به این مظلومی چی میتونه برا من نوشته باشه اونروز خیلی مشتاق بودم زودتر بر
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت ششم به هر بدبختی بود بلیط گرفتیم و راه افتادیم منم که از نصیحتای بابام خسته شده بودم قصد داشتم با این کارم یکم بابامو بترسونم.....اما بی خبر از اینکه دارم فاتحه زندگیمو میخونم اذر تو سرمای زمستون لپاش گل انداخته بود خوشگل تر از همیشه شده بود😍 موقع ظهر اتوبوس برا استراحت ونماز نگه داشت منم که حسابی از پولای بابا جیبم پر بود رفتم و کلی چیز میز خربدم تا تو راه بخوریم کاپشنمو رو دوش اذر انداختم اذر دستای سردشو تو دستم گذاشت و همه وجودمو گرم کرد توراه خیلی سخت گذشت اما بلاخره به تهران رسیدیم همول اول اذر منو برد تو یک خونه مجردی که چند تا دختر توش بود یکی از اتاقا رودادن به ما چند شبی اونجا بودیم بلاتکلیف موقع خواب به اذر میگفتم برو جای دوستات بخواب نمیخام تا تکلیفمون مشخص نشده بهت دست درازی کنم ....💔روزایی که اونجاموندیم داشت زیاد میشد اذر تو روز با دوستاش بیرون میرفت ومن تنها فیلم نگاه میکردم تا یک شب همراشون یک پسر با هیکل ورزشی وبدن تتو شده اومد تو خونه تا اومدم چیزی بپرسم اذر پیش دستی کرد و گفت نامزد دوستم هست منم که کم کم داشتم به حماقت خودم پی میبردم که چرا به حرف این دختره کردم و اومدم تهران الان دیگه راه برگشتی ام نداشتم😒 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس خانوم مرسی بخاطر کانال خوبتون پیام فاطمه خانومو که خوندم یه لحظه شک کردم نکنه این پیامو من فرستادم 😂😂 منم بعضی شبا تو فکرم یه موزیک ویدیو غمگین😭 عین اون شکلی که تو گفتی میسازم😝😂 خدا رو شکر تنها نیستم فک کردم فقط منم که زده به سرم😂😂😂😂😂 سلام یاس جونی .وای این پیام دیدم چقدر خندم گرفت این خانوم چقدر کپی منه هم زادمه😂 منم مثل ایشون قبل خواب همش میگم تو خیالم غش کردم یا مُردم یا چاقو خوردم و تو بیمارستان شوهرم همش ناراحته و دورم میگرده😜 به خودم میگم توهمی😕😅 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😍😋 ابتدا ۳۰۰ گرم آرد، ۲قاشق چایخوری بکینگ پودر، ⅛ قاشق چایخوری نمک رو با الک مخلوط کنید.دوتا بادمجون رونگینی خرد کنید و سرخ کنید یک پیاز بزرگ (۴تا۶ قاشق غذاخوری ) رو رنده و سرخ کنید یک پیمانه ذرت پخته بدون آب رو با بادمجونها و پیاز داغ، ۸ حبه سیر له شده، ۱ قاشق چایخوری پودر آویشن، ۲ قاشق چایخوری گشنیز یا جعفری خشک و نمک و فلفل مخلوط کنید و بعد سه تا تخم مرغ ،یک سوم پیمانه شیر و ۱۰ قاشق غذاخوری روغن زیتون بهش اضافه ،خوب مخلوط کنید و به مواد آردی اضافه کنید ، هم بزنید تا یکدست بشه داخل قالب های مافین یا رکین یا ظرف های تکنفره مناسب فر رو چرب کنید مواد رو بریزید داخلشون به طوری که ۳سانت از سر هر ظرف خالی بمونه روش پنیر پیتزا بریزید بذارید تو فر ۱۸۰ درجه به مدت ۲۵ تا ۳۰ دقیقه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیز دلم ممنون از کانال قشنگتون ادم با مطالبش حال میکنه 🙈 طاعات وعبادات قبول .این فکرها که به سر ادم میاد تو طب سنتی میگن مغز سرد شده به اصطلاح سودا مغز زیاده دلیلشم خوردن خوراکیها وغذاهای با طبع سرد مثل ماست پنیر شیر  دوغ زیاد که مصلح رو همراهش نخوردن .بزنن اینترنت میگه مصلح هر خوراکی چیه مثلا مصلح لبنیات نعناو فلفل و...هست .دوست داشتن برن دکتر سنتی بهشون دارو میده یه داروی ساده هست بهش میگن سودازا .حالا اگه حوصله این کارارو ندارن یه کش بندازن دور مچشون که یه کم سفت باشه هر زمان فکرای منفی میاد به ذهنشون سریع کش رو بکشن ورها کنن به طوری باشه مچشون درد بیاد این کش اگه رو دستشون چند ساعت باشه عالیه .این راهکار رو من انجام دادم یه راهکار ساده ومفید هست برای هر چی که به ذهنشون میاد وازارشون میده این جور ادما به نوعی وسواس فکری دارن .حتما انجام بدین دوستون دارم جمیله هستم 🌺 سلام یاسی جون ب اون دوستای عزیزی ک(فاطمه جون وهمزادهاش🤭) شب قبل خواب تصور مرگشون وفیلم هندی و.... میکنن میخوام بگم این کارونکنن شب قبل خواب وصبح زود بلافاصله بعد ازبیداری مغز درحالت آلفا هستش طبق قانون جذب دراین زمان ها هرچقد تصور خلاق تری داشته باشین احتمال جذب اون تصوربیشتره یعنی احتمالش خیلی زیاده اون اتفاق برای خودتون یا ی عزیزتون پیش بیاد (البته دورازجون) ازماگفتن بود ب این چیزافکرنکنید تصورش نکنید وبهش شاخ وبرگ ندید و ی چیز دیگه حواستون به آهنگ هایی ک گوش میدید باشه .اون ها باورهای شمارومیسازن موفق باشید وخوشبخت🙏🏻 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 اگر شیر و نسکافه درخانه دارید حتما این دسر خوشمزه را درست کنید.😋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
.خوب، بيا بريم !از خونسرديشان جا خوردم و باشک پرسيدم: بريم؟ .اکرم خانم گفت: آره مادر،پاشو، الان من
راهی تا خانه نمانده بود، با ذوق و شوق از لابه لای اين درخت های تناور دويده بودم. روز عقدم به يادم می آمد و اوقاتی ....که همراه محمد توی اين کوچه رفت وآمد کرده بودم. روزی که خانم جون را بر سر دست از همين کوچه برده بودند و آن قدر تصاوير سريع از جلوی چشم هايم رد می شد که جلوی پايم را نمی ديدم. چانه ام می لرزيد و مثل کسی که ازسرما .بلرزد، بدنم را رعشه ای بی امان گرفته بود. تا وسط کوچه رفتم، نتوانستم بيشتر بروم لرزان در حالی که با حسرت به در خانه مان و خانه محمد نگاه می کردم، ايستادم. افسوسی کشنده وجودم را له می کرد،کاش هنوز خانه مان آن جا بود و پشت آن در خانم جون و آقا جون نفس می کشيدند. کاش،هنوز زری توی خانه شان بود و محمد هنوز برايم محمد آقا بود و اين بار اگر، از سرقضيه آغاز می شد من ارزش همه چيز را می دانستم و با چنگ و دندان حفظش می کردم. وای که اگر هنوز پشت آن درها، عزيزهای من بودند، اگر زمان به عقب برمی گشت و من ...بازآقا جون را داشتم و محمد را طاقتم تمام شد، رو برگرداندمو در حالی که در دلم خودم را لعن و نفرين می کردم، بی اختيار انديشه ام به زبان روان شد ... و جويده جويده گفتم: خدا لعنتت کنه. منظورم به خودم بود، خودم که ولی صدای اکرم خانم که به اشتباه فکر کرده بود من محمد را نفرين می کنم، دستپاچه مرا از عالم برزخی که تويش گير .افتاده بودم، بيرون کشيد !مادر نفرين نکن، اونم جوون مردمه ...گيج وحيران گفتم: نه، من اونو باز حرفم را قطع کرد و گفت:می دونم، می دونم دلت می سوزه، ولی مادر، من اينو فهميدم، هميشه هم به همه می .گم،دلتون که می سوزه، دعا کنين، نفرين نکنين که شر نفرين اول از همه يقه خود آدمو ميگيره بالاخره هم اکرم خانم نگذاشت توضيح بدهم. باور کرده و مطمئن بود که منظورم محمد بوده و اين بهانه ای شد که برای عبرت من، داستان زندگيشان را بگويد. داستان زندگی نزديک ترين دوستم را که من فقط به همين اکتفا کرده بودم که پدرش چند سال پيش فوت کرده و مادرش سرپرستشان بوده. آخ حالم از خودم به هم می خورد، چرا توی اين دنيا غیر از !خودم و دنيای خودم، هيچ کس،حتی نزديک ترين دوستم برايم مهم نبود؟ اکرم خانم با مظلوميت برايم تعريف می کرد و از سختی دنيا می گفت و اين که جز صبوری راهی برای تحمل نيست و لا به لای حرف هايش هر از گاهی صحبت را به محمد می کشيد تا به خيال خودش من را دلداری داده باشد. خبر نداشت چه آتشی به دلم می زند وقتی که می گويد – حالا بازم، تو زودفهميدی! هنوز بچه ای، سنی نداری، تازه اول راهی. پدرت ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی و اسلامی   دوشنبه 👈20 فروردین / حمل 1403 👈28 رمضان 1445 👈8 اوریل 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خون دادن و فصد. ✅دیدار با منشیان و دفتر داران. ✅درختکاری. ✅خرید و فروش. ✅مناظره و بحث و گفتگو. ✅و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد عمر طولانی دارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️فصد و حجامت. ✳️آغاز به کسب و کار. ✳️ختنه نوزاد. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️خرید لوازم و مایتحاج. ✳️دیدار با مقامات و بزرگان. ✳️و اغاز درمان نیک است. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب: از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه خوب نیست. 🔴 حجامت: خون_دادن یا حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث قوت دل می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است. قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🦋🌹نیایش شبانگاهی🌹🦋 ⭐شب‌ها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود ⭐پس بیا دعا ڪنیم ⭐پـروردگـارا امروزمان را ⭐باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن ⭐در پیشگاهت روسفید باشیم. ⭐خـدایــا تو را بہ خدایے‌ات قسم ⭐عزیزانم را در بهترین و زیباترین و ⭐پر‌ آرامش‌ترین مسیر زندگےشان‌ قرارده ⭐مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را ⭐در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند. 🌙شب خوش دوستان مهربان     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
#آرامش همه در خواب به سر میبردن و من محکوم شده بودم به درد و عذاب. نگاهی به ساعت که از یازده هم ر
_چته؟دردت چیه؟چرا اینجوری صدام میکنی؟چی میخوای از من؟ وحشت زده قدمی به عقب برداشت و گفت: _من فق..فقط. محکم به تخت سینه اش کوبیدم و با شدت به عقب پرت شد.نمیخواستم صداشو،صدای لعنتیشو نمیخواستم بنابراین با خشم گفتم: _چرا لال نمیشی؟چرا خفه نمیشی؟ قدمی نزدیک تر شدم و از ترسش قدمی به عقب برداشت. _قصدت چیه؟میگم با من کاری نداشته باش...سعی داری چه غلطی بکنی..با تته پته و ترس گفت: _من چ.. فریاد کشیدم و محکم به ستون کوبیدمش. _جواب منو نمیدی. لال شد و بخاطر درد چشماش پر شد. محکم به ستون چسبیده و با چشمایی که ترس درونش لبخند میزد نگاهم میکرد. دستاش از پشت دور ستون چسبیده و با لبای لرزونش گفت: _م..من کاریتون ندارم که. بی پروا فاصله بینمون رو به صفر رسونده و چونه لرزونش رو بین دستم گرفتم و با حرص گفتم: _هیس..ببر صداتو..ببین منو ،من قاتلم،من هیولام...من وحشیم من آدمکشم..من قرار نیست عوض بشم..حالیته؟من عوض بشو نیستم. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و با لرزش و ناله گفت: _چ..چرا اینجوری میکنید؟ تموم بدنم خشم بود. تموم بدنم یک پارچه خواهان کشتنش بود.استخون فکش رو محکم فشردم و درد توی صورتش اخمی کردم و با غرش همیشگی گفتم: _از من دور باش...ازم فاصله بگیر...از من بترس دختر رضا چون فکر کشتنت هر لحظه توی مغزم قوی تر میشه. قوسی برداشت و همون طور که چونه اش بین دستای من بود با دلنوازی گفت: _منو میکشی جگوار؟ نفسای تندم رو توی صورتش پخش کردم و گفتم: _اگه بزنم به سیم آخر گردنتو میشکنم.و دستام از چونه باریکش به سمت گردنش رفت. بدون هیچ انعطافی انگشتام دور گردنش حلقه زد. "بکشش...حامی بکشش "صدا های توی سرم فقط خواهان نفس بریدنش بود...دریدنش. مقابل صورتش خم شدم و گفتم: _کشتنت تنها چیزی که الان مغزم دستور میده. به زور نفسی کشید و خیره در چشمای به خون نشسته ام با اطمینان گفت: _منو بکش. اصلا توقع این جمله رو نداشتم...اصلا. گردنش رو فشردم و چشماش کمی تنگ شد. با درد گفت: _اگ..اگه من دردم اگه م...من رنجم، خلا..,خلاصم کن. انگشتای دستم برای تیکه پاره کردنش به تکاپو افتاده بود. دو طرف گردنش رو محکم فشردم. به سختی آب دهاش رو بلعید و گردنش زیر دستم مرتعش شد. با خرناس گفتم: _صدات نباشه،نفسات نباشه..گردنتو میشکنم...میکشمت,واقعا میکشمت. نفسش به خس خس افتاد.. چشماش گرد شد و نفساش دیگه یاریش نمیکرد. واقعا در حال مرگ بود اما به زور و نفس بریده گفت: _من...مط...مطمئنم هی...هیولا.. سرفه ای کرد ولی من رهاش نکردم. چشمای اشکیش رو به من دوخت و همون طور که قطره های اشک از چشمش چکیده می شد با زاری گفت: _هیو...هیولا خونمو میخوره..ام...اما...نمی..نمی گیج شدم...ضربه اش کاری بود. نفساش دیگه واقعا تموم شد. چشماش داشت گرد می شد و هر لحظه امکان داشت از بی هوایی بمیره که دستام از دور گردنش جدا شد. با شدت هوا رو به سینه اش کشید و با تقلا شروع به نفس کشیدن کرد. سرفه های بلند و پیاپی کرد تا بتونه راه تنفسیش رو باز کنه. دستش رو روی گردنش گذاشته و مالش می داد. نگاهی به چشماش کردم. من آدم تحت تاثیر قرار گرفتن نبودم...نباید قرار میگرفتم. تا چشمش رو بالا گرفت با تموم جدیتی که سراغ داشتم نگاهش کردم و یخ چشمام رو به سیاهی نگاهش گره زدمو گفتم: _تو مغزت فرو کن اینو...یک بار دیگه نزدیکم بشی,نفستو گرفتم. چشمای وحشت زده اش رو به من بخشید اما من عصبی و خشمگین نگاه گرفته و از پله ها بالا رفتم. لعنتی... بطری آب رو باز کرده و تموم محتویات رو روی صورتم خالی کردم. قطره قطره های آب به صورتم پاچیده و بعد راهی موهای خیس عرقم شد سرم رو با شدت تکون دادم و قطره های آب رو به اطراف پاچیدم. بطری آب رو سمت هالتر پرت کردم. کلاه سویشرتم رو روی سرم کشیدم و آروم از پله های جیم بالا رفتم. ساعت پنج صبح بود و هوا هنوز در گرگ و میش به سر میبرد. خشم و انرژی بی امانی که توی وجودم حس میکردم باعث شده بود خودم رو سمت باشگاه اختصاصیم بکشونم و با ورزش های سنگین کمی خودم رو آروم کنم. یک سکوت دوست داشتنی در عمارت پخش بود و این باعث آروم شدنم می شد. خواستم سمت سالن بالا حرکت کنم که صدای موسیقی بلافاصله برگشتم و به اطراف نگاه دوختم. توهم نبود...صدای موزیک بود. با دقت به اطراف نگاه دوخته و کنکاش گرانه به سالن نگاهی کردم اما صدا از این سالن نبود. نگاهم به درگاه سالن دوم قرار گرفت و به آرومی اون سمت قدم زدم. با هر قدمی که بر می داشتم صدای موسیقی بیشتر به گوشم میخورد. به نرمی و بی سر و صدا در رو باز کردم. تصویر مقابلم یک جنگ نرم بود. موسیقی آرامش بخش در حال پخش؛دخترک ممنوعه روی زمین به حالت مراقبه نشسته و دستاش روی زانوهاش،چشمای درشتش رو بسته موهای فرش رو دور سرش پیچ داده و دقیقا فرق سرش جمع کرده بود. صدای موسیقی در هر نفسش ادغام شده بود. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴿۳۳﴾ 🔸 در جهان از آن کس که (چون پیغمبران) خلق را به سوی خدا خواند و نیکوکار گردید و گفت که من از تسلیم شوندگان خدایم کدام کس بهتر و نیکو گفتارتر است؟ 🔅 وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ﴿۳۴﴾ 🔸 و هرگز نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، همیشه بدی (خلق) را به بهترین شیوه (که خیر و نیکی است پاداش ده و) دور کن تا همان کس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست و خویش تو گردد. 💭 سوره: فصّلت 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خدای مهربونم 😍کسی که داره این متنو میخونه بی نهایت هواشو داشته باش! آرزوهای توی دلشو که فقط خودت خبرداری برآورده کن تا از ته دل بخنده💝🙏🤲🌸به وقت ۲۰فروردین تولدت مبارک👏🎁🎂     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 تا میتوانی شاد باش🌸☘️ و از لحظه لحظهٔ زندگی ات لذت ببر ... و خودت باش ؛ خودت حاکم و معیار و قاضیِ کارهای خودت ، خودت همه کارهٔ دنیای خودت ، و انگیزهٔ آرزوهای خودت تو نیاز به تاییدِ هیچکس نداری... 🌸☘️ صبح بخیر دوستان همراه من😍😍😍     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🦋پیشاپیش عید فطر بر شما عزیزان مبارک💐🌷✨     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام وقتتون بخیر اگ میشه سوال منم داخل کانال بذارین کسایی ک تجربه دارن جواب بدن من پسوزیاریس دارم میخام دوستان همراهی کنند و بگن کسی دچارش شده؟و درمان شده بعدش؟ کسی با طب سنتی پیش اومده براش ک درمان بشه؟؟؟من درمان با روش دکتر خیراندیش یک چیزایی دربارش شنیدم میخام ببینم کسی تجربه داره از این روش؟ گلم لطفا این عکسارو👆 هم بزار ک دوستان متوجه بشن پسوریازیس کف پا هست و با پیسی اشتباه نگیرن ❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📝 نمی‌دونم کی نیاز داره اینو بشنوه اما زمان دشمن ماست. زمان مثل ماهی از دست‌های ما لیز می‌خوره و اگه درست خودمون رو در قالب‌های ظالمانه‌اش نچپونیم یهو به خودمون میایم و فقط حسرت کارهای نکرده، جاهای نرفته، حرف‌های نزده و چیزهایی که می‌شد بشن اما نشده برامون می‌مونه‌‌ و حسرت حتی احساسی سخت‌تر از شکسته. اون وقت جوان ما معتقده عید نوروز و فروردین که هیچی و وای چرا اصلا نمی‌گذره، اردیبهشت هم که هوا دو نفره اس و اصلا مگه میشه تمرکز کرد روی چیزی، خرداد هم امتحاناس، سه ماه تابستون هم گرمه و عرق می‌کنیم و نمی‌شه، پاییز هم که پادشاه فصل‌هاست و باید ازش لذت ببریم، زمستون هم افسردگی فصلی داریم و آلودگی هوا و ترافیک زیاد و چشم بهم بزنی عیده. انگار که قراره همیشه جوون بمونیم و همیشه برای همه‌چیز وقت داریم و دنیا منتظر ماست تا یه روزی که تفریح و وقت‌گذرونی و بی‌برنامگی تموم شد، حالا شکوفا بشیم و جهانیان انگشت به دهن بمونن. برعکس بعضیا باید بگم که بدو، دیره، استرس نگیر ولی ول نکن، شل نباش، انرژی و زمانت رو برای هر چیز دم دستی حروم نکن، خودت رو جمع کن و تو رویا زندگی نکن، چیزهایی که میخوای با کار زیاد، هوشمندانه و متمرکز بودن روی هدف‌های مشخص و ممکن به دست میاد و تا همیشه برای رسیدن بهشون وقت نداری. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📃 طالع روزانه: 🌕دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳ 🌾طالع امروز متولدین : برای شما لازم است که نسبت به قبل اجتماعی‌تر باشید. خوشبختانه شما به اعتقادات خود پایبند هستید. و اکنون اگر شما بتوانید این تعصب خود را با یک پیشنهاد با انگیزه اجتماعی ارتباط دهید، حتی امکان دارد که این تعصب شما شدیدتر هم شود. اما شما باید قدری هم محتاط باشید و قبل از اینکه تعهدی را به صورت جدی قبول کنید باید در طول روز چندین بار در موردش فکر کنید. 🌾طالع امروز متولدین : ممکن است شما دوست داشته باشید که رویه خود را تغییر داده و از زندگی‌تان لذت ببرید، اما به نظر می‌رسد دیگران نسبت به شما تصور دیگری در ذهن دارند. اگرچه شما باید سعی کنید که با توجه به برنامه‌هایتان پیش بروید، اما اگر به نقطه‌ای رسیدید که فکر کردید نباید تا اینجا پیش روی می‌کردید نگرانی به خود راه ندهید. فقط چند نفس عمیق کشیده و مرزهایی را که برای خودتان تعیین کرده‌اید را به دیگران نیز بگویید تا از راهی که شما برگزیده‌اید متعجب نشوند. 🌾طالع امروز متولدین : اکنون زمان مناسبی برای تهیه کردن یک فهرست از اهدافتان می‌باشد. هر چیزی که برایتان اهمیت دارد و می‌خواهید بهش برسید را در ذهنتان مجسم کنید. همچنین هدفهای مربوط به شش ماه آینده را هم تجسم کنید. تصورات شما مثل بذرهایی هستند که در ذهنتان کاشته می‌شوند و باید آنها را پرورش دهید تا در آینده شاهد به نتیجه رسیدن آنان باشید. 🍀طالع امروز متولدین : امروز دوست دارید با سرعت زیاد زندگی را پیش ببرید و همه کارها را با شتاب و عجله انجام دهید. اما برعکس، باید آرام باشید و با تمرکز و تامل بیشتری فعالیت های خود را به انجام برسانید. شاید برخی چیزها در هاله ای از ابهام وجود داشته باشند. اما خیلی فکرتان را مشغول نکنید. بیشتر وقت خود را در کنار افردی سپری کنید که علاقه زیادی به آنها دارید. با هم بیرون بروید و از هیجانات زیادی که امروز دارید، استفاده کنید. یا با عشقتان یک فیلم خوب ببینید و یک شب عالی برای خود رقم بزنید. 🍀طالع امروز متولدین : در حالی که شما کارهای عقب افتاده‌ای را که قبلاً از انجام دادنشان طفره رفته‌اید را جبران می‌کنید، لازم است که خیلی با این مسأله راحت برخورد کنید. این اتفاق آنقدر هم که به نظر می‌رسد بد نیست، برای اینکه توجه کردن به مسئولیتهای کاری ناتمام الزاماً شما را از رویاپردازی کردن باز نخواهد داشت. شاید شما امروز آمادگی ریسک کردن را نداشته باشید، اما اگر شما به کارهای ناتمام خود سر و سامانی بدهید، خیلی زودتر از آن چه که فکر می‌کردید وقت آزاد پیدا خواهید کرد. 🍀طالع امروز متولدین : آرام باشید. استراحت کنید. احتمالا امروز کمی عصبی و بی حوصله هستید، اما آرام و ریلکس باشید. لازم نیست خودتان را مجبور کنید که طبق برنامه ریزی کار کنید. اگر خسته هستید، بی خیال همه چیز بشوید و در گوشه ای آرام و ساکت به کارهایی مشغول شوید که دوست دارید. پیش از بیان هر حرفی خوب به آن فکر کنید. امروز باید بیش از همیشه مراقب زبان خود باشید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#وفا باز هم قدم هاش کندتر شد . انگار پاهاش به اراده ی خودش نبودند .چه روزها و لحظه های خوبی رو توی
با لحن غمگینی گفت: - نمی تونم خاله پردیس، به خدا هیچی از گلوم پایین نمی ره. ولی خاله پردیس ول کن نبود. او به زور شربت رو تا تهش خورد و بعد لیوان رو به دست خاله پردیس داد. دوباره با دستمال کاغذی اشک هاش رو پاک کرد ولی باز هم بعد از پاک کردن صورتش گونه هاش خیس شد. خاله پردیس که دلیل گریه ی بیش از حد و ناراحتیش رو نمی دونست گفت: - وفا جون، همون آقایی که تو خونه اش بودی آوردت این جا؟ چی بود اسمش یادم رفت. آهان سعید، آره آقا سعید رسوندت این جا؟ با شنیدن نام سعید گریه اش شدت گرفته بود، سرش رو تکون داد و گفت: -نه خاله جون، با آژانس اومدم. خاله پردیس متعجب و ناراحت گفت: -وا چه بی فکر و از خدا خواسته، چه طوری دلش اومد تورو تنها بذاره؟ عیبی نداره، اصلا ولش کن، کار خوبی کردی اومدی عزیزم، بالاخره مدت زیادیه که تو خونه اش بودی شاید بنده ی خدا ناراضی بوده و از بودنت توی خونه اش خسته شده بوده،و نمی توانسته چیزی بهت بگه، من خیلی از این قبل ترها منتظرت بودم. اصلا دوست نداشت کسی در مورد سعید اون طوری قضاوت بکنه؟ با همون بغض و گریه گفت: -خاله جون، این طوری حرف نزنین،گناه داره، وقتی اومدم بیچاره آقا سعید اصلا خونه نبود. -یعنی بی خبر اومدی این جا؟ بهش گفته بودی که می خوای بیایی خونه ی خاله ات؟ وفا، کار بدی کردی عزیزم.لااقل باید ازش به خاطر این همه مدتی که توی خونه اش بودی و بهش زحمت داده بودی تشکر می کردی،زشته بدون قدردانی و تشکر و خداحافظی بلند شدی وسایلت رو جمع کردی و اومدی. حالا هم دیر نشده پاشو یه زنگ بهش بزن و پشت تلفن ازش تشکر کن، اصلا تو شمار شو بگیر بده من باهاش حرف بزنم و به خاطر حقی که به گردنت گذاشته ازش سپاس گزاری بکنم. دیگه نمی تونست حتی برای یک دقیقه هم سرپا بایسته،دلش می خواست تنها باشه،با چشم های اشک بارش به خاله پردیس نگاه کرد و گفت: -فعلا خسته ام خاله جون،بذارین برای بعد،اگه اجازه بدین می خوام یه کم استراحت بکنم. خاله پردیس از روی مبل بلند شد و گفت: -چرا که نه عزیز دلم، پاشو بیا بریم تو اتاق من یه کم بخواب، تا تو استراحت بکنی منم برای ناهار یه چیزی درست بکنم، حوصله ی غر زدن محسن رو ندارم .خودت که اخلاقش رو می شناسی،البته بیچاره حقم داره می گه از سال نه ماهش رو سر کاری و به خورد و خوراک و آسایش من نمی رسی لااقل تو این سه ماه تابستان که خونه ای و کاری نداری بهم برس، راستی وفا جون، با پدر بزرگت اینا تماس گرفتی ؟منظورم اینه که بهشون گفتی که داری بر می گردی؟ در حالی که روی تخت دو نفره ی زرشکی دراز می کشید گفت: -نه خاله جون، فعلا باهاشون صحبت نکردم. خاله پردیس چمدان او رو کنار تخت گذاشت و گفت: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88