eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸عصر عید 🍰با عطر و بوی یاس 🌸کنار خانواده 🍰حال خوشی دارد 🌸دنیا را برایت شاد 😀و شادی را برایت 🌸دنیا دنیا آرزومندم 😀عصرتون پراز  شکوفه های اجابت💫     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
سلام یاسی جون من ۲۰ سالمه و یه ساله که تو دوران عقدم قبل عقد خیلی میترسیدم شوهری داشته باشم که بعد از رابطه بفهمه من بکارت ندارم چون من ورزش حرفه ای کار مکنم و رزمی و به این خاطر بکارتم رو تو ۱۳،۱۴ سالگی از دست دادم برگه ورزشی هم داشتم که این قضیه رو تایید کنه ولی میترسیدم در آینده شوهرم این قضیه رو باور نکنه و خیلی پایبند به عقاید باشه تا اینکه با این اقا عقد کردم و نمیدونستم چطوری قضیه رو بهش بگم اما از ترسم هیچی نگفتم بعد از عقد اولین رابطه که باهم داشتیم متوجه شد اما اصلا چیزی نگفت یعنی به روم نیوورد و همش حس مکردم فکرایه منفی کنه اما هرروز با من مهربون تر و عشقش به من بیشتر میشد ولی بعده چند ماه خودم مسئله رو پیش کشیدم و توضیح دادم همه چیرو و شوهرم گفت من متوجه این قضیه شدم  و نیاز نبود توضیح بدی وقتی از تو نپرسیدم یعنی نمیخاستم راجبش بدونم هرچی که بوده گذشتت به من مربوط نیس آیندت برام مهمه اعتمادم به تو کامله وگرن انتخابت نمیکردم خواستم بگم همه مردها مثل هم نیستند و مردایی با طرز فکر خیلی خوب و باز هم هستند که نخان بخاطر مسئله بکارت  یه دختر رو تحقیر کنن.. و واقعا ما زندگی عاشقانه و خوبی داریم که هرروز بهترتر میشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❌❌❌پارتهای مهمونی به دلیل حساسیتهای ایتا حذف شد و تو کانال روبیکامون میزارم که علاقه مندانش بخونن🙏🌺
سینی رو بین دستام گرفتم و کشیدم. خالد و عدنان نزدیک شدن اما من فریاد کشان سینی و محتویاتش رو روی زمین ریختم و پشت میز سنگر گرفتم و با ناله و فریاد گفتم: _نمیا!!اام...کثافتا دست از سرم بردارید. صندلی رو محکم بین دستام گرفتم و رو به اون نامردی که بی حرکت ایستاده بود با گریه گفتم: _خیلی نامردی....خیلیپیییی نامردی. اشک ها و گریه هام امونم رو بریده بود. تار می دیدم. انگار یخ زده بود و بی واکنش به من نگاه می کرد. محو نگاهش بودم که عدنان از پشت دستم رو گرفت و صدای فریادم به هوا رفت. جیغ و فریادم بلند شد اما عدنان و خالد تموم تلاششون رو می کردن من رو ساکت نگه دارن. ترس خشم.رنج ،درد تموم سلول هام رو در بر گرفته بود. قبل اینکه حتی بتونم کاری از پیش ببرم، هیستیریک وار بدنم رو لرز فرا گرفت. لرز تموم بدنم رو در خودش گرفت و من بین دست های عدنان لرزیدم و بعد صدای فریاد مسیح و بعدشم جسمی که محکم به زمین خورد. تموم شد. **حامی ویران شدم..بند بند وجودم چنان از شدت درد می لرزید که هر لحظه ممکن بود از عصیان بمیرم. من شاهد بدترین اتفاقات توی بیست سال زندگیم بودم ولی صدای جیغ و فریاد اون لعنتی من حامی رو به مرگ کشید. ناله هاش تموم اراده ام رو در هم می شکست. لعنتی بفهم چاره ای نداشتم... اشکاش سند مرگم میشد...حالم رو از خودم بهم میزد. وقتی با التماس صدام میکرد می خواستم زیر همه چیز بزنم و سمت اون خالد کثافت یورش ببرم. از درون متلاشی میشدم ذره ذره فرو می ریختم و وقتی جیغ کشید که ازت متنفرم فرو ریختم. نابودش کرده بودم!!! تو پس نگاه مرده اش.چیزی شکسته شده بود. چیزی از بین رفته بود. من درد اون دختر بودم و اون عاجزانه ازم تقاضای کمک می کرد اما نمی تونستم کاری از پیش ببرم. دست و پاهام رو ثابت نگه داشته بودم که جسم لرزونش رو در دست نگیرم و گاف ندم اما وقتی هیستریک وار لرزید و از بین دست های خالد به زمین افتاد،دیگه همه چیز برام تموم شد. مسیح فریاد زنان خودش رو به اتاقم رسوند اما من چشمام به جسد بی جونی که روی زمین افتاده بود گیر کرده بود. خالد با خشم و ترس دهان باز کرد اما مسیح سمتش یورش برد و با یک حرکت بی هوشش کرد. با تموم سرعتی که سراغ داشتم،سمت اون دخترک نیمه جون حرکت کرده و بعد بی توجه به هیچ چیز,دستام رو زیر زانو و کمرش کشیده و با یک حرکت بلندش کردم. ناله می کرد. محکم به خودم فشردمش و سمت اتاق کارم رفتم. دل دل می زد و می لرزید. جسم نیمه جونش رو روی تخت گذاشتم و به رد اشک هایی که روی صورتش نقاشی شده بود نگاه کردم. کشته بودمش... با دست های خودم امشب کشته بودمش!! لرزش بدنش باعث شد سردرگم بمونم. هق می زد و ناله می کرد. تا مرز استخون ترسیده بود..نابود شده بود. دستای کوچکش رو بین دستام گرفتم و خم شدم دم گوشش به آرومی گفتم: _خوب شو...اینجوری نلرز خوب شو. سه روز پیش،شب ساعت دو و نیم بود که مسیح باهام تماس گرفت. آدم های من دستور گرفته بودن که تو هر ساعتی از شبانه روز اگه خبر مهمی داشتن باید من رو در جریان بذارن. مسیح گفت خبر عجیبی شنیده و من دستور دادم هر چه سریعتر خودش رو به عمارت برسونه. مسیح و داریوس سراسیمه وارد عمارت شدن. مشتاق نشسته و منتظرشون بودم که مسیح گفت یک ایمیل از طرف یک نفر بهش ارسال شده. ایمیلی با این مضمون. _خبر مهمی از خالد و همایون دارم. ابتدا مسیح باور نکرده اما وقتی بار دوم طرف خودش رو معرفی کرده بود مسیح مردد شده بود. عدنان!!! عدنان تماس گرفته و به مسیح گفته بود اطلاعات فوق العاده مهمی داره..اطلاعاتی که به دختری که درون عمارت من زندگی میکنه؛بر می گرده. گفته بود تنها و در یک صورت راضی به گفتن اطلاعات ميشه که شخصا با خود من صحبت کنه. داریوس ترسیده و مسیح بی اندازه نگران بود. ابتدا قبول نکردم اما عدنان وقتی برای حسن نیتش،صدای ضبط شده خالد و همایون رو ارسال کرد،باورش کردم. صدایی که در اون همایون و خالد از نقشه ای علیه من حرف می زدن. شاید کمی شک داشتم اما بالاخره قبول کردم و تماسی تصویری با عدنان برقرار کردم. من چیزی از دست نمی دادم اما همون اول به عدنان گفتم اگه متوجه بشم داره غلط اضافه می کنه دودمانش رو به باد میدم. عدنان مو به مو با سند و مدرک همه چیز رو برام تعریف کرد. عرب تموم روابط تجاری و سیاسیشون رو با همایون قطع میکرد ارحام یکی از بزرگترین اشراف عرب بود. همایون پیغامی به خالد می فرسته که کسی که ارحام رو کشته اون نیست و ماجرا چیز دیگه ایه. به اصرار های پیاپی همایون،فرصتی به همایون داده ميشه و اون همه چیز رو با اسناد جعلی کاملا تغییر میده. همایون از خودش رفع اتهام می کنه و میگه که اون شب اگه پژمان و آدماش از ویلا بیرون زدن فقط به این دلیل بوده که دختر رضا شرقی اون ها رو بازی داده و باعث شده پژمان از عمارت بیرون بزنه و ارحام تنها بمونه. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 *
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
قسمت اول منو دادشم سلام منم میخوام قصه ی زندگیمو براتون تعریف کنم منم مثل خیلی ها توی زندگیم سختیهایی داشتم ناراحتی هایی بوده اشکهای شبانه ای بوده پدر مادرمو وقتی خیلی کوچیک بودم از دست دادم من موندمو یه برادر که کل زندگیم شد چه شبهایی تو بغلش گریه‌میکردم و بهونه ی مامانمو میگرفتم اون موقع که من ۵ سالم بود داداشم ۱۶ سالش بود چیزی کم نداشتیم جز پدر مادر که خداروشکر داداشم هیچ وقت نزاشت کمبود پدرمادرمو حس کنم در همه ی شرایط کنارم بود هیچ وقت اشکمو درنیاورد ناراحتم نکرد روزها که میگذشت ومن بزرگتر میشدم حسم به داداشم بیشتر میشد انگار دنیامه یا اینطوری بگم انگار بابام بود یه شانس دیگه ای هم که آورده بودیم از لحاظ مادی چیزی کم نداشتیم که محتاج کسی باشیم برای همینم صبر داداشم خیلی بیشتر شده بود تمام وقت داداشم برای من بود هیچ وقت برا خودش زندگی نکرد همه جوره هوامو داشت کلاس اول بودم که روز اول مدرسه رو با داداشم رفتم گریه میکردم نه اینکه از مدرسه بترسم از اینکه نکنه داداشم بره و منو اونجا تنها بزاره😔داداشم منو بوسید و بهم قول داد که وقتی مدرسه تموم شد اون اولین نفری باشه که من میبینم 😍 ادامه دارد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت اول منو دادشم سلام منم میخوام قصه ی زندگیمو براتون تعریف کنم منم مثل خیلی ها توی زندگیم سختیه
قسمت دوم منو داداشم همینطوری هم شد هر روز منو مدرسه میبرد و موقع تعطیلی اولین نفر بود یادمه آخر هفته ها منو شهربازی می برد کلی بهمون خوش میگذشت شبها پیش داداشم میخوابیدم اما صبح که چشمهامو باز میکردم اون تو اتاق خودش خوابیده بود همه چی قشنگ بود داداشم بعد از تموم شدن درسهاش شروع به کار کرد علاقه ی زیادی به ورزش های رزمی داشت برای همین کارشو در زمینه ی ورزشهای رزمی شروع کرده بود کم کم یه باشگاه بزرگ راه انداخت که همه کاره ی اونجا خودش بود شخصیت جالبی داشت هیچ وقت ناراحت و عصبی بودنشو خونه نمیاورد با همه کس رفت و آمد نداشت اهل هیچی نبود جز سیگار 🤦‍♀که اونم بعدها فهمیدم میکشه  بامن خیلی خوب بود تمام حرفهام درد و دلهام و به اون میگفتم یه وقت هایی از دوستهام میشنیدم که با برادرشون دعواشون شده تعجب میکردم 😐مگه میشه آدم با برادرش دعوا کنه یا با هم قهر کنن 🤔یادمه یه روز ازخواب بیدار شدم قرار بود صبح ساعت ۸ داداشمو بیدار کنم طفلی خسته بود چند بار صداش زدم تا بیدار شه اما خواب بود که یهو شیطنتم گل کرد یه لیوان آب ریختم روش 🤦‍♀از خواب پرید صداشو بلند کرد که اح چیکار کردی 😔ترسیدم اون اولین ترسی بود که تجربه کردم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت دوم منو داداشم همینطوری هم شد هر روز منو مدرسه میبرد و موقع تعطیلی اولین نفر بود یادمه آخر ه
قسمت سوم منو داداشم همون موقع داداشم بغلم کرد ازم عذر خواهی کرد تا حالا ندیده بودم که عصبی بشه میدونم اشتباه از من بود ولی بغض عجیبی تو گلوم بود دبیرستانم تموم شد واسه کنکور آماده میشدم استرس زیاد داشتم اما تنها کسی که آرومم میکرد حرفهای داداشم بود درسهام عالی بود همیشه شاگرد اول بودم دختر آرومی بودم جز بعضی وقتها که شلوغ میشدم ولی رو هم رفته همه ازم راضی بودن خیلی از دوستهام دوست پسر داشتن اما من نه همه بهم میگفتن مثل این عقب افتاده ها چرا از دوست پسر فراری 😒یادمه به داداشم گفتم😂 اینطوری گفتم 😁داداش من اگه دوست پسر داشته باشم تو ناراحت میشی 😉داداشم خیلی خونسرد و آروم بهم گفت خوشگله هر چیزی راه رسمی داره بشین تا یه چیزی و بهت بگم منم نشستمو اینطوری بهم گفت که دختر یعنی زیبایی خدا یعنی احترام یعنی پاکی یعنی عشق ☺️اگه پسرها واقعا اونارو بخوان مطمئن باش همه کار میکنن که به عشقشون برسن واسه به دست آوردن هر چیزی مخصوصا عشق باید قید خیلی چیزهارو زد و تمام تلاشتو بکنی که به عشقت برسی🤷‍♀اگه هم برای سرگرمیه که امروز عاشق میشی و فردا فارغ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا خاله پردیس ناراحت و نگران از اتاق خواب خارج شد و روبری محسن پشت میز غذاخوری نشست. محسن آروم
منو عذاب می دی، ما که غیر از تو دلخوشی دیگه ای نداریم، به فکر ما هم باش دخترم، حالا هم ازت می خوام که بلند بشی و اول یه آبی به دست و صورتت بزنی بعدش هم مثل دخترهای خوب و فهمیده و قوی بیایی بشینی سر میز و با ما غذا بخوری باشه؟ هیچ وقت روی حرف محسن خان حرف نمی زد، همیشه حرف ها و نظرها و عقیده ی اون رو قبول داشت و بهش احترام می ذاشت، حالا هم نمی تونست روی حرفش حرف بزنه و نه توی کارش بیاره. به سختی از روی تخت پایین اومد و همراه محسن خان از اتاق خارج شد. خاله پردیس که بی تابانه چشم دوخته بود به در به محض این که او رو کنار محسن دید با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و به استقبال وفا رفت و با مهربانی گفت: - فدات بشم خاله جون، به خدا اگه نمی اومدی دق می کردم. محسن خان گفت: - خانم تا شما غذا رو بکشی وفا جان هم یه آبی به دست و صورتش می زنه و میاد سر میز. **** خاله پردیس و وفا کنار هم روی تخت دراز کشیده بودن. وفا آروم از بودن خاله در کنارش محکم دستش رو چسبیده بود و باهاش حرف می زد. خاله پردیس از ظهر می خواست دلیل گریه ها و بی تابی او رو ازش بپرسه ولی هر بار به سختی جلوی کنجکاویش رو گرفته بود و حرفی نزده بود. ولی حالا که با او تنها بود و او هم آروم گرفته بود و دیگه اشک نمی ریخت فرصت رو مناسب می دید که باهاش حرف بزنه. خودش رو باالا کشید و به سمت او برگشت و دستش رو تکیه گاه سرش کرد و گفت: - وفا جون، اگه ازت یه سؤال بپرسم قول می دی که ناراحت نشی و بهم راستشو بگی؟ با تعجب نگاهش کرد و گفت: - چی می خواین بپرسین خاله جون؟ - اول قول بده که بهم دروغ نمی گی. - قول می دم خاله جون، قول می دم که دروغ نگم. - از ظهر که رسیدی داری گریه می کنی، حوصله نداری، دوست داری تنها باشی و غصه بخوری و اشک بریزی همه ی این ها دلیل داره، بی دلیل که نمی شه این همه کارو کرد. می خوام دلیلشو بدونم، محسن می گفت که به خاطر خالد و به هم خوردن ازدواجتون ناراحتی، ولی من که می دونم این طور نیست، پس خواهش می کنم راستشو بهم بگو. چشم هاش رو به سقف دوخت و گفت: - باور کن خاله جون، اصلاً چیز مهمی نیست، شما که باید به گریه کردن و ماتم گرفتن های من عادت کرده باشین. - نه خاله، قرار نشد منو از سرت باز کنی، تو خواهر زاده ی منی، جلوی چشم من بزرگ شدی و قد کشیدی و خانم شدی، من می تونم نوع گریه کردن و غصه خوردن تو رو تشخیص بدم. من سال هاست که با دخترهای هم سن و سال تو دارم زندگی می کنم. این گریه های جگر کباب کن و پر از آه و حسرت تو معنی خاصی داره، یه جوریه، از ته دله، ته ته قلب، درست می گم خاله؟ ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🕊🌹چهار جمله کوتاه و پرمفهوم... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام.نماز روزه هاتون قبول حق والتماس دعای زیاد. دیدم دوستان از تشییع جنازه جوجه رنگیاشون گفتن؛منم یادیه خاطره از بچگی شوهرم افتادم.4؛5ساله بودن وزمان جنگ وشهادت وهرروز تشییع جنازه ی یه شهید عزیز.وبچه هاهم یه جورایی تواین حال وهوا بودن.یه روز ظهر یه گنجشک رو پیدا میکنن ودسته جمعی میخوان که به قول خودشون تشییع جنازه کنن.جمعیت زیادی از بچه ها جنازه ی گنجشکو میذارن رویه تخته و(لا اله الا الله)گویان به سمت مزار محله حرکت میکنن.تومسیر یه استخر آبی بوده که بچه ها از کنارش رد میشن واینقدر سیل جمعیت زیاد بوده وبچه ها تو.حال وهوای خودشون بودن که متوجه نمیشن ویکی از بچه ها میفته تو استخر آب.جمعیت تشییع کننده هم متوجه نشدن وبه مسیرشون ادامه دادن.تا اینکه یه نفر اتفاقی از کنار استخر رد میشده؛ واحساس میکنه یه تیکه لباس تو آب داره بالا وپایین میره.اول اعتنایی نمیکنه ولی بعد متوجه میشه که لباس نیست وبچس.وسریع میپره تو آب وخداروشکر بچه رو نجات میده.وبعدش بچه هارو دعوا میکنه وبایه چوب دنبالشون میفته وتارومارشون میکنه.تشییع جنازشونم نصفه نیمه موند.دوباره فرداش بچه ها جمع شدنو ادامه ی مراسم تشییع جنازه😊😊.خداروشکر بخیر گذشته بود.و شب هم به جای شام عزاداری؛شام جشن ولیمه ی سلامتی داشتن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
آن روز تا نزديک غروب شيون کردم و به خاکی که باور نداشتم پدرم را در دلش پنهان کرده باشد، چنگ انداختم
نرگس يکدفعه آدمی ديگر شد، با چشم هايی از حدقه درآمده و لحنی که تا حالا نه از او ديده بودم ونه باورم می شد که اصلا داشته باشد، به طرفم پرخاش می کرد و من ناباورانه نگاهش ميکردم. حرف هايش را جويده جويده می زد و به .زور سعی می کرد، صدايش را پايين نگهدارد بدبختی؟! تواصلا می دونی يعنی چی؟! يک عمر راحت و آسوده زندگی کردی، هر چه خواستی حاضر و آماده بوده، هر کاری دلت خواسته کردی، نگذاشتن آب توی دلت تکون بخوره مبادا در يمانی از چشم هايت بريزه!!! تا بوده که خونواده ات برات غش و ضعف کردن و بعد هم شوهرت، که اونم آخر سر به قول خودت، بازم از خريت تو گذاشت رفت. وقتی هم رفت، اونجوری رفت که مبادا کسی به خانم طعنه بزند. کی تا حالا به تو از گل نازک تر گفته؟!تا حالا کی طعم بدبختی رو چشيدی؟ کی گفته، بدبخت ها دست و پاشونو رو به قبله درازمی کنن تا بميرن؟! بی چاره، تو چه می دونی بدبختی ... يعنی چی؟ اگه می دونستی، هر دفعه يا يک تلنگر، اين طوری مثل جنازه رو به قبله نمی خوابيدی من متعجب و حيران فقط توانستم بگويم – نرگس؟! – باورم نمی شد، نرگس اين طوری، با اين لحن نيشدار و تلخ حریف ... بزند. برای همين فکرم درست کار نمی کرد تا کلمات را رديف کنم.بريده بريده گفتم: تو که نمی دونی :دوباره حرفم را بريد من می دونم،خوب هم می دونم. چون خودم کشيدم و اونچه رو هم نکشيدم اندازه موهای سرم دوست و رفيق دارم که شرح بدبختی هاشون رو شنيدم، ولی تو چی؟! الان سه ساله منو می شناسی،اصلا به ذهنت خطور کرده از زندگی من سوال کنی؟! وقتی اين قدر توی خودت غرقی،معلومه يک باد که به سرت بخوره فکر می کنی دنيا رو طوفان کن فيکون کرده! ...اگه تو هم يکدفعه گريه اش گرفت، رويش را برگرداند، دستش را جلوی صورتش گرفت و گريه کرد. گريه ای آن قدرسوزناک و .مظلوم که دل آدم را ريش می کرد آن شب نرگس پيش من ماند و من ناباور و گيج با يک داستان زندگی ديگر، داستان يکی از عزيزترين کسانم آشنا شدم. .پرده ای ديگر از جلوی چشم هايم کنار رفت و ما بيش از پيش به هم نزديک شديم :برايم تعريف کرد که پدر و مادرش دختر عمو – پسر عمو بوده اند و پدرهايشان از خان های سرشناس دزفول که از بچگی ناف بچه هايشان را به نام هم بريده بودند. با اين که پدرش، صابر، دوازده سال بزرگتر بوده، ولی وقتی اولين دختر و تنها دختر خانواده عمويش، يعنی مادر نرگس به دنيا ميآيد، دو تا برادر با هم توافق می کنند که آن دختر، که اسمش را اختر گذاشته بودند،همسر صابر شود. بالاخره سال ها می گذرد، ولی وقتی اختر خانم تازه دوازده سالش بوده، پدر نرگس عاشق دختر ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام قشنگم در رابطه ب اون دوست ۱۹ ساله ک صورتش میزنه میخاستم چندتا مطلب بگم اول از همه استفاده از روتین پوستیه یعنی چی از ارایش داشت با میسلار واتر پاک کن بعدش شوینده پوست و بعد تونر و بعد هم مرطوب کننده دوما اینکه حتماااااا از ضد افتاب استفاده کنه حتی تو خونه و سوما از ماسک گیاهی استفاده کنه من تو کانالتون خوندم ی عزیزی گفته بودن ابلیمو واییی اصلا فاجعس شاید یک مدت خوب باشه ولی اصلا مناسب پوست صورت نیست و پوست صورت داغون میکنه و نهایت باید ازمایش هورمونی و کلی بده تا ببینه مشکل از چیه چون اگه داخلی مشکل داشته باشن مث این میمونه روی ی چیزیو درست کنی اما زیرش خراب باشه و اینکه یک روتین پوست چرب مینویسم اگر دوست داشت استفاده کنند میسلار شون شوینده درمالیف,سینره,یونی تونر سیبر الارو خیلی عالیه یا تونر سیگل و مرطوب کننده مثل درمالیفت یا فیس دوکس❤️❤️ دوستون دارم امیدوارم جواب بده منتظر پیام های بعدی من درباره پوست باشید😍❤️💋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌸خدایا ✨در این شب زیبای بهاری 🌸خانواده، دوستان ✨و عزیزانم را عاشقـانه 🌸به تو می سپـارم ✨پناهشان باش 🌸ڪه آغوشی امن تر ✨از تو سراغ ندارم شبتون بخير و شادى ✨🌸 ‌‌‌‌‎     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
سینی رو بین دستام گرفتم و کشیدم. خالد و عدنان نزدیک شدن اما من فریاد کشان سینی و محتویاتش رو روی زمی
و اسم رضا شرقی برای خشم عرب ها کافی بود. رضا یکی از کسانی بود که سه سال پیش باعث سقوط عمده سهام اون ها و کشته شدن شیخ ابواحد رییس قبایل عرب هنگام فرار از مرز ایران بود. رضا و جمعی از دوستاش,فساد مالی اون ها رو آشکار کرده و بعد هم باعث رسوایی شدن. ابواحد بخاطر ترسش فرار کرد و در مرز کشته شد. من اونجا با رضا آشنا شدم...رضایی که بی باکانه و شجاعانه یکی از عاملین اصلی همایون رو زمین زده بود. اعراب خشمگین و در پی انتقامی از رضا بودن..این چیزی بود که ارحام جانشین ابواحد گفته بود. کشتن رضا صرف نظر کرده و حکم ممنوعیت قتل ارسال کرده متوجه شدم کار اون نیست. همایون به سران قبایل گفته بود که دختر رضا شرقی چون فکر میکرده مرگ خانوادش کار ارحامه خودش رو به جگوار نزدیک کرده و جزوی زیر مجموعه من شده. همایون با یک سری مدارک جعلی از دختر رضا اون ها رو به اطمینان رسونده بود که مرگ ارحام کار داریوس و آرامشه. اعراب رو بر علیه من شوریده بود. هفت حیوون که اشراف عرب, عدنان. خالد و همایون هم جزوی از اون ها بودن سوگند میخورن دختر رضا رو پیدا کرده و تک ب تک و گروهی بهش.....کرده و بعد جسد تیکه پاره اش رو بسوزونن, طبق یک قانون مافیا ؛ خون در برابر خون. این سندی بود که ما همگی امضا کرده بودیم. سه نفودذی در بین افراد من وجود داشته که تموم امور مربوط به آرامش رو گزارش میدادن. سه قاتلی که به دستور همایون منتظر بودن در اولین فرصت اون دختر رو بدزدن. عدنان با من تماس گرفت و همه چیز رو تعریف کرد. گفت اشراف شوریده و منتظر فرصتی برای انتقام عدنان گفت همایون از خالد خواسته تا پیش من بیاد و بگه آرامش رو در قبال خون ارحام ببخشم. مسلما من میتونستم مخالفت کنم اما ماجرا وقتی حیاتی شد که عدنان گفت با این کار یک تیر و دو نشون میزنیم. اگه من مخالفت کرده و دختر رضا رو نمیدادم؛یک. قانون مافیا نقض میشد. همایون گفته بود سه نفودذی در بین ما داره و در صورت مخالفت چند روز بعد آرامش رو با استفاده از نفوذی هاش میدزده. و سوم رابطه تجاری من و اعراب بهم میریخت. از عدنان پرسیدم میدونه نفوذی بین ما کیه اما گفت اطلاعی نداره. همایون حرفی نزده. گیر کرده بودم. نمیتونستم دست روی دست بذارم و فردا روزی شاهد کشته شدن و یا غیب شدن اون دختر باشم. باید نفودذی رو پیدا میکردم. امکان نداشت اون رو بهشون تحویل بدم اما باید پیداش میکردم. به عدنان گفتم دقیقا در قبال این کار ها چی میخواد و اون جواب خوبی داد. کشتن خالد و جانشینیش. چند سالش پیش خواهر عدنان توسط خالد مورد ت ج اوز قرار گرفته و بعد خودکشی کرده اما هیچکس نتونسته ثابت کنه ت ج اوز کار خالد بوده. من قدرت این رو داشتم از عدنان پشتیبانی کرده و به قدرت برسونمش. من نفوذی ها رو میخواستم و عدنان به دست گرفتن قدرت رو. نقشه کشیدیم وقتی خالد به عمارت اومد درخواستش رو مطرح کرد. بخشیدن دختر رضا و بسته شدن پرونده..اون ها جوری رفتار کردن که از من شاکی نیستن بلکه خواهان دختر رضا بودن... اگه قبول نمیکردم اول اون دختر رو توی خطر می انداختم و بعد هم باید بازار عرب رو به همایون میدادم و نکته مهم تر اينکه همایون متوجه رابطه منو رضا میشد و میفهمید مدارکی که گمشده و دست رضا بوده الان در دست منه. اگه برای ندادن دختر رضا پا فشاری میکردم همه چیز بر باد میرفت. همایون بازار رو به دستش میگرفت و تموم سعیش رو می کرد متوجه ارتباط منو رضا بشه و این هیچ وقت نباید اتفاق می افتاد. من باید قبول می کردم. برای اینکه بتونی بپری،اول باید چند قدم دورخیز کنی. من دور خیز کردم. وقتی خالد گفت دختر رضا رو می خواد خون در برابر خون قبول کردم. عدنان بهم خبر داد بعد از رفتن از عمارت.خالد با همایون تماس گرفته و همایون گفته که وقتی دختر رضا رو گرفت.تماس رو برقرار کنه و نفوذی همایون خودش رو به اون ها می رسونه. وقتی مهمونی تموم شد.خالد با شنودی که توی ساعتش کار گذاشته بود وارد اتاقم شد. این چیزی بود که عدنان گفته بود. همایون می خواست کاملا متوجه ربط من به این دختر بشه و خودش همه چیز رو بشنوه. لحظه ای دست از پا خطا می کردم همایون متوجه همه چیز میشد وقتی صدای جیغ و ناله های اون دختر بلند شد من مثل یک جونور داشتم دریده می شدم اما باید کوتاه می اومدم. و بالاخره وقتی عدنان وارد اتاق شد و اعلام کرد همه چیز آماده است و صدای جیغ و فریاد ناراضی اون دختر بلند شد طبق نقشه عدنان همون لحظه شنود از کار افتاد و همایون به اطمینان رسید که من ربطی به دختر رضا ندارم. از طرفی داریوس به عربستان رفت.تموم هفت نفری رو که علیه من برخواسته بودن رو با نقشه ما و عدنان شبانه حمله کرده و همشون رو گیر انداخته بود. خالد که بیهوش شد.عدنان با نقشه به همراه پارسا و کیان از عمارت خارج شدن و وفتی نفودذی همایون به استقبالش اومد به وسیله بچه ها دستگیر شدن. ادامه دارد .. 🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 |ارسال کن برای دوستانت🤚🥰| 🍃🌸تقدیم با بهترین آرزوها 🎀آخرهفته تون پر از مهر خدایی 🌸غم هاتون کوتاه 🎀عمرتون بلند و باعزت 🌸آرزوهاتون دست يافتنی 🎀لبتون خندون 🌸و دلتون شاد 🎀دست مهربون خدا 🌸همیشه به همراهتون 🎀آخر هفته خوبی داشته باشید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ﴿۱۶۶﴾ 🔸 هنگامی که بیزاری جویند رؤسا و پیشوایان (باطل) از پیروان خود و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه وسیله و اسباب از آنها قطع شود (و روابط باطل به جا نماند). 🔅 وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا ۗ كَذَٰلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ ۖ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ﴿۱۶۷﴾ 🔸 و آن پیروان گویند: کاش دیگر بار به دنیا باز می‌گشتیم و از (اطاعت) اینان بیزاری می‌جستیم چنان که اینها (گرهی از کار ما نگشودند و) از ما بیزاری جستند! این گونه خدا، کردار (زشت جاهلانه) آنها را مایه حسرت و پشیمانی آنان کند و آنها از عذاب آتش جهنّم بیرون شدنی نباشند. 🔅 يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۱۶۸﴾ 🔸 ای مردم، از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه را تناول کنید و پیروی نکنید و ساوس شیطان را، محققا شیطان از برای شما دشمنی آشکار است. 🔅 إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹﴾ 🔸 این دشمن است که به شما دستور زشتی و بدکاری می‌دهد و بر آن می‌گمارد که سخنانی از روی جهل و نادانی به خدا نسبت دهید. 💭 سوره: بقره 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جان، اگر امکانش هست این اپلیکیشن عالی رو بذارید داخل گروه تا خانومایی که غذا بلد نیستن از این برنامه استفاده کنن، مخصوصا خانومی که گفتن اصلا 15 سال دارن و هیچی نمیدونن، این برنامه یکی از کامل ترین برنامه هایی هست که دیدم، همه چی داره.خیلی ازت ممنونم❤️💐😊 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 با پنهان کاری نوجوانان چه کنیم؟ کلیدهای طلایی ارتباط موثر با نوجوان بچه ها در سنین نوجوانی ویژگی های منحصر به فرد و متمایزی پیدا می‌کنند که خیلی از والدین به خاطر فراموش کردن این دوران و تفاوت نسلی نمی‌توانند آن درک کنند، بنابراین صمیمت بین والدین و نوجوان کاهش پیدا کرده و فرزندان گرایش به بیرون از منزل پیدا می‌کنند. نوجوان در این سن پنهان کارتر می‌شود اما چرا؟ با هم علل این پنهان کاری را بررسی می‌کنیم. ❇️شنونده خوبی برای نوجوانان باشید. طبق تحقیقات روان شناسی ، نوجوانان براساس ویژگی های سنی شان نیاز به یک هم صحبت و به عبارتی گوش شنوا دارند، اگر در خانواده این گوش را پیدا نکنند، سراغ دیگرانی می روند که حال مشخص هم نیست مناسبشان باشد یا خیر. والدین باید خیلی مراقب باشند که این صمیمیت و به عبارتی شنونده بودن برای احساسات و عواطف نوجوانان را از دست ندهند. اگر نوجوان شما برای گرفتن یک نمره پایین از سوی شما توبیخ شود و مورد بی توجهی قرار بگیرد، تنها صمیمیت بینتان از بین می رود و باعث می شود که دفعه بعدی نمراتش را پنهان کاری کند . بهتر است صمیمانه با هم صحبت کنید و اگر درس هایش ضعیف هم شده، به جای توبیخ و تنبیه به او کمک کنید تا خودش را به سطح مناسب برساند و شما آن آدم شنونده و مناسب برای درددل هایش باشید. گوش دادن به احساسات نوجوانان باعث می شود تا آنها حس کنند، شما همیشه کنارشان هستید، درکشان می کنید و احساساتشان را می فهمید و این فرصتی برای صحبت کردن بین شما ایجاد می‌کند. حتی گاهی هم می توانید پای گریه هایشان هم بنشینید به جای قضاوت و یا سرزنش تنها گوش دهید. ❇️از نوجوانتان تعریف و تمجید کنید. به برخی از والدین وقتی می‌گوییم که از پسر و دختر نوجوانتان تقدیر و تمجید کنید، می‌گویند: «لوس می‌شود» یا اینکه «به اندازه کافی تحویلش می‌گیریم، جنبه اش را ندارد!» اینها عبارت‌های اشتباه و نادرستی است. همه ما نیاز به تحسین و تمجید داریم با توجه به اینکه سنین نوجوانی هم حساس است و بچه‌ها با هر بادی ممکن است تغییر راه و روش بدهند، شما بهتر است بچه‌هایتان را در دست داشته باشید و آنها را برای فعالیت هایشان تأیید کنید ، حتی اگر کار اشتباهی هم کردند، یا نادیده بگیرید یا کمکشان کنید که آن ضعف را برطرف کنند». نخستین نکته در زمینه تأیید نوجوان این است که ابتدا جنبه های مثبت اخلاق و رفتار او را در نظر بگیرید و مطرح کنید سپس کمک کنید تا این جنبه ها را خودش بیشتر ببینند تا افسرده نشود یا دیگران را بی جهت الگوی خود نکند. خیلی از والدین هستند که خجالت می‌کشند این دوست داشتنشان را ابراز کنند مثلا پدر خانواده تنها عید به عید بچه ها را می بوسد و در آغوش می گیرد، در حالیکه حتی یک نوجوان هم نیاز به در آغوش کشیده شدن دارد تا شما عشقتان را به او نشان دهید و او پایگاه امن و محبت را در خانه پیدا کند. گاهی حتی لازم است که جلوی دوستانشان از آنها تعریف کنید. مثلا بگویید که «پسرم ماشالا زرنگ است، خانه داری هم بلد است، دست به آچار است یا اینکه دخترم به مادرش خیلی کمک می کند و من خیلی راضی هستم» و از این دست حرف‌ها که باعث تحسین و خوشحالی بچه ها می شود. حتی گاهی با هم کتاب بخوانید و با صدای بلند در کنار هم آواز خوانی کنید، اینها همه محیط خانواده را عاشقانه و پرمحبت می‌کند. یک اخلاق بدی که خانواده های ایرانی دارند این است که به بچه‌ها تا کودک هستند خوب عشق و محبت می ورزند اما همین که به سن نوجوانی می‌رسند، بچه ها را رها می‌کنند و دیگر از این چیزها خبری نیست!» برخی پدر و مادرها مدام از بچه ها انتقاد می‌کنند مثلا: «این چه تیپی است زدی، این چه قیافه و شکلی است، چرا نمره هات اینطور شده تو همیشه لنگ می زنی» و هزاران انتقاد دیگر که نوجوان را از آنها فراری می دهد. گاهی اگر کدورتی بین شما و فرزند نوجوانتان پیش می آید و نمی توانید مستقیم با او صمیمانه درباره اش صحبت کنید، می توانید برایش نامه بنویسید. خیلی موثر است و قطعا غافلگیرش می کند که شما چقدر محبت آمیز درباره مسائلتان صحبت می کنید و برای او ارزش قائل هستید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت سوم منو داداشم همون موقع داداشم بغلم کرد ازم عذر خواهی کرد تا حالا ندیده بودم که عصبی بشه م
قسمت چهارم منوداداشم بهم گفت تو الان تمام فکرت باید به کنکورت باشه نه چیز دیگه ای مطمئن باش اگه کسی تو رو بخواد با زمین و زمان میجنگه که تو رو به دست بیاره آخرش هم بهم گفت 😤برو یه چایی برام بریز از این حرفها هم دیگه نشنوم 😅 همون شد اما امان از دل داداشم چند وقت بود که با یکی رفیق شده بود آقا رضای خودمون 😜وای نگم براتون هزارماشالله تمام خصوصیاتش با داداشم یکی بود انگار جفت هم بودن داداشم اسمش علی یه وقتهایی دوستهاشون به اسم علیرضا صداشون میکردن مثل یه روح در دو بدن 💪هر دو ورزشکار هردو مودب هردو خوشتیپ هر دو جیگر 😉 از اولین باری که من دیده بودمش بگم براتون که من از کلاس برمیگشتم که داداشم و آقا رضا خونه بودن🙈داداشم یه اخلاقی داشت محال بود دوست و رفیق بیاره خونه اما آقا رضا یه چیز دیگه ای بود 🙊اومدم تو خونه از جاش بلند شد سلام کردم و جواب سلاممو داد سرش پایین بود طفلی 😍اونجا بود که دلم لرزید بدبخت شده بودم واسه هر لحظه دیدنش دعا میکردم باور کنین همه چی تموم بود خب هر دختری هم جای من بود عاشقش میشد 🤦‍♀یه آقا رضا بهش میگفتم صدتا آقا رضا از بغلش بیرون میزد 😍کنکورمو دادم موقع نتایج هیچی برام مهم نبود اصلا انگار نه انگار  آدم عاشق نمیدونه روز و شب چیه تا اینکه اسممو دیدم 😍پرستاری قبول شده بودم از این خوشحال شده بودم که اون روز مطمئنم رضا رو میبینم😅به داداشم خبرشو دادم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منو داداشم.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت چهارم منوداداشم بهم گفت تو الان تمام فکرت باید به کنکورت باشه نه چیز دیگه ای مطمئن باش اگه ک
قسمت پنجم منو داداشم کلی خوشحال شد رضا هم پیشش بود گوشی رو از داداشم گرفت و بهم تبریک گفت حالا منو میگی ذوق داشت خفه ام میکرد نه برای قبولی برای حرف زدن با رضا 🙈اون شب ۳ تایی رفتیم بیرون خیلی بهمون خوش گذشت عه عه عه یادم رفت بگم اینو داداشم تازگیا با یه خانمه آشنا شده بود که از همسرش جدا شده بود خیاط بود یه دختر ۳ ساله هم داشت که با پدرش زندگی میکرد و فقط هفته ای یه بار اونم جمعه ها میتونست دخترشو ببینه نرگس اسمش بود خانم خوبی بود اما من نمیدونم حسادت بود یا چیز دیگه ای احتمالا دلم نمیخواست داداشمو باهاش قسمت کنم 😁روزهامون همینطوری پشت سر هم میگذشت مهمونی ها گشت و گزار مسافرت ها دور همی ها بعضی وقتها هم تو خودمون بودیم و کسی با کسی کاری نداشت و زندگی رو میگذروندیم داداشم قرار عقد و گذاشته بود حالا من حسودیم‌گل کرده بود از اینکه باهاش بیرون میرفت یا براش چیزی میخرید یا حتی تلفنی باهاش حرف میزد من اشکم درمی اومد خیلی لوس بودم 😝داداشم برا اینکه بیشتر از این عذابشون ندم یه کاری میکرد که بیشتر با من باشه تا با نرگس خانم 😤 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88