تقویم نجومی اسلامی
✴️ شنبه 👈25 فروردین / حمل 1403
👈4 شوال 1445👈13 آوریل 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅خرید وسیله سواری.
✅مسافرت.
✅آشتی دادن افراد.
✅خرید کردن.
✅و داد و ستد وتجارت خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد محبوب و دوست داشتنی خواهد بود.
💑مباشرت امشب: شب یکشنبه سندی مبنی بر استحباب و کراهت ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید کالا و ملک.
✳️دیدار مسولین و روسا.
✳️مبادله سند و قولنامه.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️شروع نگارش کتاب و مقاله.
✳️و امور تعلیمی و آموزشی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث درد در سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
_م..من نکشم..,نکشمت.تو اد.,.آدما رو می ک...می کشی بدون هیچ تعللی گفت: _شک نکن..میکشم..,خیلیا رو میک
#آرامش
چشمای خونینش رو باز کرد و با جنون گفت:
_دفعه آخری باشه که لبات میلرزه دیگه چشماتو گرد نمیکنی.
چشمای یاغیش رو به من مرده دوخت و با نفسی بلند گفت:
_حالا نفس بکش...میخوام صداتو بشنوم پارادوکس.
**حامی
گنگ و گیج... چشمای درشتش,نفسای تندش و حالت عجیب توی چشماش روانم رو بهم ریخت. من دقیقا چی کار کرده بودم؟ نفساش ...... اونقدر خلسه آور بود و صدای نفساش رو بشنوم. نگاهم بی اختیار روی لب زخمیش گیر کرد. گوشه لبش کمی اماس شده بود. ......... سکر آور و نابودگر, اغوا شده بودم. تماس چشمیمون سوزان و بران بود.
با وحشت و کمی گیجی گفت:
_چی کار کردیم؟
نمی دونستم...واقعا گیج بودم. چشماش دو دو می زد و در آخر با شدت خودش رو از حصار ......بیرون کشید. نگاهم به چاقویی که روی زمین افتاده بود گیر کرد. نقشه ام جواب داده بود.
بدون اینکه سرم رو بالا بگیرم با حالت سردی گفتم:
_اومده بودی منو بکشی. پشیمون شدی؟ میخ نگاهش رو حس میکردم. با لحن خشکی و با پوزخند گفت:
_اشتباه میکنی جگوار. تو رو نه خودمو می خواستم جلوی چشمات بکشم تا ابد قولی که به پدرم و دادیو شکستیش یادت بیفته.
سرم رو بالا گرفتم و به چشمای بی حسش دوختم. عمیقا ناراحت بود. سری
تکون داد و با غم عجیبی گفت:
_خیلی نامردی.
فقط نگاهش کردم و در آخر بدون اینکه منتظر جوابی از جانب من باشه رو برگردوند و با حالی خراب از اتاق بیرون زد. رفت.به همین سادگی!
**آرامش
نگاهم به تلوزیون بود اما فکرم شلوغ و درگیر...مجری حرف میزد و من فقط حرکت لب هاش رو می دیدم.. سوزش لعنتی لب هام یاد آور حماقتی بود که چند ساعت پیش مرتکب شده بودم. من احمق چطور اجازه همچین کاری بهش دادم؟ به کسی که قصد فروختنم رو داشت..سرم رو بین دستام پنهون کردم و واقعا احتیاج داشتم فریاد بزنم. سرم رو ماساژی دادم و نگاهم به تیتر اخبار گیر کرد. "راس ساعت نه امشب»یک ماه گرفتگی خواهیم داشت. به گزارش ک" بقیه اخبار از نظرم پنهون موند و من فقط تصویر حلال ماهی که پشت کمر یک هیولا نقاشی شده بود فکر کردم. من به حد مرگ عصبی بودم..بازی خورده بودم و احمقانه بازی رو ادامه داده بودم. صدای ضربه ای که به در خورد باعث شد با گیجی سرم رو بالا بگیرم. با استفهام به در نگاه دوختم که دوباره ضربه ای به در خورده شد و بعد صدای نگران مسیح:
_آرامش,منم. میخوام باهات حرف بزنم.
با حرص بلند شده و شالم رو روی سرم کشیدم. طوفان وار قدم برداشته و در رو باز کردم و با غیض گفتم:
_ وقتشه؟باید منو تحویل بدید؟ نگاه ناراحتش چرخی توی صورتم خورد و گفت:
_بذار بیام تو توضیح میدم.
وقتی از اتاق اون لعنتی بیرون زدم وارد سالن مهمونی شدم و خودم رو به اتاق همیشگیم رسوندم. بغض درون وجودم چمبره زده بود و من با خس خس رو تخت افتادم.
_ قیمت فروشو میخوای توضیح
بدی؟بارکد زدید روم؟ چشماش
رو بست و با ناچاری گفت:
_قضاوت نکن. مجبور شدیم.
خنده بلندی کردم و گفتم:
_وای حتما بخاطر امنیتم مجبور شدید حراجم کنید آره؟ عصبی گامی درون اتاق گذاشت و با هیس هیس گفت:
_آره چون سند ت ج، اوز گروهیت امضا شده بود مجبور شدیم. چون یه قاتل دقیقا زیرگوشت زندگی می کرد مجبور شدیم.
خشکم زد. چی داشت میگفت؟ اونقدر ترسیده و متعجب شده بودم که با تته پته گفتم:
_چی داری میگی؟ با محبت نگاهم کرد و با دستش به تخت اشاره کرد و گفت:
_بشین؛آروم باش..همه چیزو برات توضیح میدم.
تنشستم بلکه روی تخت افتادم...چی شده بود؟؟ تحیر برای یک لحظه از حس بی انتهایی که دامنم رو گرفته بود توصیف می شد.
ادامه دارد .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
#آرامش
کیش و مات شده بودم. آنچنان کمرم به خاک کشیده شده که حتی نمیتونستم کلامی حرف بزنم. مثل احمق ها با دهان باز و چشمان گشاد به مسیح نگاه دوخته بودم.
_چاره ای نداشتیم. تموم تلاشمون رو کردیم کمتر آسیب ببینی.
درمونده نالیدم.
_باورم نميشه..مبینا چطو... نتونستم ادامه بدم و چشمام رو بستم. حس اعتمادم پرپر شده و تموم صحنه هایی که با مبینا داشتم به یادم اومد...من چندین ماه در کنار یک قاتل نفس می کشیدم و حتی بغلش کرده بودم؟ چرا؟ نگاه متاسفش به من شکسته خورد و گفت:
_قابل درک نیست ولی حقیقته!
با بغض گفتم:
_مبینا چطور تونس..
_ایلا..ایلا منفرد.
_چی؟ موهای مشکیش رو با دستش شونه ای کرد و گفت:
_اسمش ایلاست نه مبینا.,مبینا اسم
قلابیش بود.
چقدر نفس کشیدن سخت شده بود..با حال خفه ای گفتم:
_حس میکنم دارم میمیرم. کمی نزدیک تر شد و با ملایمت گفت:
_آروم باش سایلنت. تموم شد رفت. برات سخت تموم شد میدونم ولی باور کن چاره ای نبود. اگه این بازیو راه نمی نداختیم تورو از یه جایی از دست میدادیم. من حتی حدسم نمی زدم همکارت جاسوس همایون باشه, نگاه به اون حالت جلادانه رییس نکن..من می دونم چقدر براش سخت بود بازی کردن. اون به پدرت قول داده مراقبت باشه و وقتی تو بیهوش شدی.قبل اینکه من بتونم نزدیکت بشم خودش اومد جلو و بلندت کرد. آرامش اون آدم ظالم هست ولی نامرد نیست. یه حس نامترادفی توی قلبم شکل می گرفت. کم کم داشت کار دستم میداد. با منگی گفتم:
_راست میگی؟ سری تکون داد:
_راست میگم. اون خیلی زرنگه یادت نره هیچکاریو بی دلیل انجام نمیده.
دستی به شالم کشیدم و گفتم:
_پس قفل نکردن در هم دلیل داشت؟ چشمکی زد و گفت:
_اون که جای خود...اون حرفا و اون نمایشی که دیشب میشنیدی هم دلیل داشت. چشمامو تنگ کردم و گفتم:
_یعنی چی؟ ریز خندید و گفت:
_وقتی وارد اتاقت شدیم به سادگی فهمید تو خواب نیستی. تو شمشیر رو از رو بسته بودی و اجازه نمی دادی کسی نزدیکت شه.به من اشاره کرد و منم بازیو شروع کردم. تو نیاز داشتی تخلیه بشی و رئیسم بهت این فرصتو داد از حصار خودت بیای بیرون و اجازه صحبت بدی.. الانم جمع کن بریم که باید تا قبل غروب اونجا باشیم.
و با لبخند بلند شد. حرفاش توی سرم چرخ می خورد. با استفهام نگاهش کردم و روی تخت چرخیدم و گفتم:
_بریم؟کجا بریم؟ کمد لباس هام رو باز کرد و مانتو مشکی رنگ جلو بازی بیرون کشید و همون طور که سمت من می گرفت گفت:
_باید بیای بریم انبار..پاشو که وقت نداریم. متوجه منظورش نمی شدم اما با سردرگمی مانتو رو تن زدم و چند لحظه بعد از عمارت خارج شدیم.
**حامی
سطل آب یخ ناگهانی روی صورتاشون پاچیده شد و صدای هراس و ناله اشون باهم بلند شد. مخلوط خون و آب از سر و صورتشون چکه میکرد. ماهیچه دور چشمای اون آشغال به قدری کبود شده بود که چشماش قابل رویت نبود. دستش شکسته و لباسش بخاطر کتک های بی شماری که خورده بود تکه تکه شده بود. پام رو روی پا انداخته و به جویبار خونی که از زیر بدنش جاری شده بود چشم دوختم. سیگارم رو از جیب شلوارم بیرون کشیدم. اشاره ای به داریوس کردم و وقتی فندک رو مقابل سیگارم قرار داد روشن کردم و پوک بزرگی زدم. نگاهم به روی هر پنج نفرشون بود...ح ،،،روم زاده های رذل. بوی خون تموم فضای انبار رو مسموم کرده بود. اونقدر شکنجه و آزار شده بودن که همشون از شدت درد بیهوش شده بودن. نگاهم به عدنانی که با نفرت مقابل خالد ایستاده بود خورد. تسویه حساب کرده و انتقام خواهرش رو به خوبی گرفته بود. هفت نفر حکم تجاوز و کشتن اون پارادوکس رو امضا کرده بودن. هفت نفری که شامل خالد. همایون،چهار نفر از سران قبیله و در آخر عدنان که بخاطر لو نرفتن هویتش مجبور به امضا شده بود. حالا مقابل من هر پنج نفرشون به صندلی بسته و تا آخرین حد ممکن شکنجه شده بودن. همه چیز طبق برنامه پیش رفت. عدنان با چهار نفر از هر قبیله صحبت کرده و اون ها رو جایگزین این حروم زاده ها کرده بود. وقتی دو شب پیش عدنان به همراه پارسا و کیان به سمت محل قرار با نفودذی های همایون رفت؛درگیری رخ داده و بعد هر سه نفر اون ها دستگیر شدن. عدنان اون موش نفوذی هارو مجبور کرده بود که به پژمان نوچه همایون خبر برسونن که همه چیز امن و امانه. عدنان شب به همایون پیغام داد که خالد گفته بنا به دلایل سیاسی و امنیتی بهتره تا سه روز هیچ تماسی برقرار نشه تا مثلا افراد جگوار به شک نیافتن و همایون با خوشحالی پذیرفته بود. داریوس دیشب اون چهار رییس قبیله رو دزدیده و بدون اینکه کسی متوجه بشه به اینجایعنی انبار اجناس شمال آورده بود. صبح امروز.بّدل های خالد و عدنان و دختر رضا به همراه سه نفوذی از ایران خارج شدن.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ ﴿۲۶﴾
🔸 و خدا را شرم و ملاحظه از آن نیست که به پشه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند، پس آنهایی که به خدا ایمان آوردهاند میدانند که آن مثل حق است از جانب او، و اما آنهایی که کافرند میگویند: خدا را از این مثل چه مقصود است؟ گمراه میکند به آن مثل بسیاری را و هدایت میکند بسیاری را! و گمراه نمیکند به آن مگر فاسقان را.
💭 سوره: بقره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
روزتون بخیر 🌺 🌺
#خدایاشکرت #شکرگزاری#دعاء #شنبه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مرسی که استوریش میکنید ❤️
چند روز پیش یه نظرسنجی گذاشته بودم ۶۸ درصد توی دور و بری هاشون فرد مبتلا به سرطان داشتن و این واقعا ترسناک و عجیبه😔
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅من امدادگر هستم خیلی زخم های بسیار بد دیدم ک خوب شدن زخم هرچه تو هوا آزاد باشه زودتر خوب میشه پماد ک دکتر نوشتن بمالد بزاره روش باز باشه و هوا بخوره نگران نباشه
✅سلام خوبید درمورد اون خانمی که همسرشون عفونت داره
من خودم یه خمیر درست کردم وگذاشتم روی جایی که زخم یا عفونت کرده جواب گرفتم
اول باید عنبر و نسا رو با آب نسبتا به داغی میخوره خیس کنن یه یک ساعتی بزار ن خیس بخوره بعد آب اون رو با آرد تفت داده شده مخلوط کنن وبه شکل خمیر درمیاد وبزارن روی جایی که عفونت کرده هرچی عفونت کرده میاره بیرون
اضافی خمیر هم بزارن داخل مشبا داخل یخچال نگه دارند وهروقت خواستن استفاده کنن با یه ذره روغن داغش کنن وخیلی هم اثر داره
یا خود عنبر نسا رو دود بدن به جایی که عفونت کرده عفونت رو خشک میکنه
❌تجربیات شخصی است قبل از مصرف خوب تحقیق کنید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📚 فال حافظ روزانه
🔴شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
🌾فال حافظ امروز متولدین #فروردین :
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
📜تعبیر:
قصد انجام کاری دارید، با گام های استوار و همت عالی قدم در مسیر بگذارید و همواره به یاد خداوند باشید. خلوص نیت داشته باشید و صداقت به خرج دهید. مراقب تصمیمات خود باشید. از سختی ها نهراسید و با تلاش و پشتکار جلو بروید تا به هدف برسید.
🌾فال حافظ امروز متولدین #اردیبهشت :
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
📜تعبیر:
خداوند نعمات بسیاری در اختیارت قرار داده که باید شکرگزار او باشی. بدان که همیشه حوادث بد و ناگوار و خطراتی در کمین انسان است که جز خدا کسی قادر به حفاظت انسان در مقابل آنها نیست. پس از مشکلات نترس و از راه خدا بازنگرد. روابط خود را با دیگران مستحکم کن و با عشق و محبت زندگی کن.
🌾فال حافظ امروز متولدین #خرداد :
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشههای دیده ما پرگلاب کن
📜تعبیر:
رفتار خوب و منش پسندیدهای که دارید باعث جذب اطرافیان شده است. خصلتهای نیکو و حسن و کمال تان به حد اعلا است! عهد و پیمانی بستهاید که نتایج خوبی به بار خواهد آورد. خدا را شکرگزار باشید که چرخ گردون به کامتان خواهد چرخید و از لطف فرد خاصی بهره مند میشوید. نیت دلتان برآورده میشود و حال شما هر روز بهتر خواهد شد.
🍀فال حافظ امروز متولدین #تیر :
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
📜تعبیر:
همیشه میل به ایجاد تحولات مثبت در وجود تو بوده و هست و وقتی تصمیم به انجام کاری میگیری بیپروا و بیهراس به سوی مقصود میتازی. اما باید بدانی انجام هر کاری نیاز به مقدمات خاص دارد و گاهی مهیا نمودن این مقدمات از توان تو خارج است. کمی بیشتر به زندگی خود فکر کن و از آن لذت ببر.
🍀فال حافظ امروز متولدین #مرداد :
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
📜تعبیر:
قدر تواناییها و استعدادهای خود را بدانید و در انتخاب رفیق و دوست دقت کنید که به بیراهه کشیده نشوید. اخلاق نیک تو و لطف و صفای باطنی ات تو را بر دیگران برتری بخشید. اکنون حیف از تو با این دل پاک و صادق نیست که با دوستان ناباب همنشینی میکنی؟ از این افراد برحذر باش که موقعیت و شأن تو را به خطر میاندازند. برای رسیدن به مقصود باید نقاط ضعف خود را شناخته و آنها را برطرف کنید.
🍀فال حافظ امروز متولدین #شهریور :
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم
📜تعبیر:
روزهای سختی را میگذرانید و به شدت ناامید و دل خسته شده اید. بدخواهان پیوسته در حال توطئه چینی علیه شما هستند و عرصه را برای تان سخت و تنگ کرده اند. هنر آن است که در چنین روزهایی بتوانید امیدواری خود را حفظ کرده و به خداوند متکی باشید. برای پیروزی و گذشتن از سختی ها با دوستان دلسوز و آگاه مشورت کنید تا راه حل مشکلات پیدا شود.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا او روی مبل روبروی خاله پردیس نشسته بود و با دلهره چشم دوخته بود به دهان خاله پردیس بالاخره بعد
#وفا
بله، بله می شنوم سرور خانم ! خوب شما بهش چی گفتین؟
- چی می خواستم بگم، هیچی بهش گفتم پسرم تو یا واقعاً دیوانه ای یا خود تو زدی به دیوانگی، این حرف های بی
ربط و بی سرو ته چیه که بهم می گی؟ وفا کجا بود، اصلا تو نوه ی منو از کجا می شناسی؟ برو پسرم، برو خدا خیرت
بده، مثل این که تو سه چهار ماهی هست که خواب بودی و تازه بیدار شدی، وفا سه ماه پیش نامزد کرد و با نامزدش
رفت دبی، منم پسرم جای مادرت .دیگه این جا واینسا، اگه شوهرم بفهمه که چرا چسبیدی این جا و زل زدی به خونه
حتما به پلیس خبر می ده، برو پسر جون برو دنبال زندگیت، ولی پردیس جون انگار نه انگار که من با این پسره
حرف زدم و بهش گفتم که وفا ازدواج کرده یک سانت هم از جاش تکون نخورده، طفلی دلم براش می سوزه، خیلی
بد وضعی داره، البته سرو شکل و ماشینش نشون می ده که آدم حسابیه ولی این قدر سرپا ایستاده و چیزی هم
نخورده رنگش شده عین گچ دیوار . لباش خشک خشکه و ترک برداشته، ریشش و موهای سرش نامرتب و ژولیده
شده .به خدا خیلی دلم براش می سوزه نمی دونم چی کار کنم و چه طوری کمکش کنم . از یه طرفم می ترسم
شایسته بو ببره و به این پسره مشکوک بشه، آخه خیلی پسر مودب و محترم و با شخصیتیه، دیشب با خودم فکر می
کردم می گفتم شاید یه موقعی عاشق وفا بوده و براش کاری پیش اومده و یه مدتی از این جا دور شده و حالا
برگشته دیده وفا نیست و این طوری شده، چه می دونم اصلا دیگه مغزم کار نمی کنه، ببخش تو رو خدا با پرحرفی
هام سر تو رو هم به درد آوردم. خوب بگو ببینم پردیس خانم از وفا خبری داری، حالش خوبه بهش خوش می
گذره، اصلا حال ما رو می پرسه یا به کل فراموشمون کرده.
خاله پردیس با من و من گفت:
-سرور خانم تقربیا یه هفته پیش باهاش حرف زدم حالش خوبه خیلی هم بهتون سلام رسوند می گفت دلش براتون
تنگ شده، حالا انشاالله به زودی خودش میاد و می بینیتش. خیلی ببخشین وقتتون رو گرفتم ، فقط خواستی احوالتون
رو بپرسم. به آقای شایسته خیلی سلام برسونین.
-لطف کردی دخترم، زنده باشی تو هم به محسن خان سلام برسون.
خاله پردیس در حالی که عجله داشت گفت:
- چشم، حتما خداحافظ شما.
و با عجله گوشی رو گذاشت و به وفا نگاه کرد. او که از حرف های خاله پردیس چیزی دستگیرش نشده بود با
تعجب پرسید:
-چی شد خاله جون؟ پس چرا به مامان بزرگ چیزی نگفتین؟ این همه مدت چی داشتین با هم حرف می زدین؟
خاله پردیس که هنوز هم دلشوره داشت و ضربان قلبش بالا رفته بود گفت:
- وفا تو با این بنده و خدا چی کار کردی؟ پسر مردمو چی به روزش آوردی؟ چرا آواره ی کوچه و خیابونیش کردی
؟
چشم هاشو تنگ تر کرد و گفت:
- چی می گی خاله جون؟ واضح تر حرف بزنین تا منم بفهمم، در مورد کی حرف می زنین ؟
خاله پردیس همه و ماجرا رو گفت و آخر سر ادامه داد:
- وفا، اگه خدای نکرده اتفاقی برای سعید بیفته تو واقعاً می تونی خود تو ببخشی و فراموشش بکنی؟
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📚 فال حافظ روزانه
🔴شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
🌾فال حافظ امروز متولدین #فروردین :
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
📜تعبیر:
قصد انجام کاری دارید، با گام های استوار و همت عالی قدم در مسیر بگذارید و همواره به یاد خداوند باشید. خلوص نیت داشته باشید و صداقت به خرج دهید. مراقب تصمیمات خود باشید. از سختی ها نهراسید و با تلاش و پشتکار جلو بروید تا به هدف برسید.
🌾فال حافظ امروز متولدین #اردیبهشت :
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
📜تعبیر:
خداوند نعمات بسیاری در اختیارت قرار داده که باید شکرگزار او باشی. بدان که همیشه حوادث بد و ناگوار و خطراتی در کمین انسان است که جز خدا کسی قادر به حفاظت انسان در مقابل آنها نیست. پس از مشکلات نترس و از راه خدا بازنگرد. روابط خود را با دیگران مستحکم کن و با عشق و محبت زندگی کن.
🌾فال حافظ امروز متولدین #خرداد :
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشههای دیده ما پرگلاب کن
📜تعبیر:
رفتار خوب و منش پسندیدهای که دارید باعث جذب اطرافیان شده است. خصلتهای نیکو و حسن و کمال تان به حد اعلا است! عهد و پیمانی بستهاید که نتایج خوبی به بار خواهد آورد. خدا را شکرگزار باشید که چرخ گردون به کامتان خواهد چرخید و از لطف فرد خاصی بهره مند میشوید. نیت دلتان برآورده میشود و حال شما هر روز بهتر خواهد شد.
🍀فال حافظ امروز متولدین #تیر :
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
📜تعبیر:
همیشه میل به ایجاد تحولات مثبت در وجود تو بوده و هست و وقتی تصمیم به انجام کاری میگیری بیپروا و بیهراس به سوی مقصود میتازی. اما باید بدانی انجام هر کاری نیاز به مقدمات خاص دارد و گاهی مهیا نمودن این مقدمات از توان تو خارج است. کمی بیشتر به زندگی خود فکر کن و از آن لذت ببر.
🍀فال حافظ امروز متولدین #مرداد :
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
📜تعبیر:
قدر تواناییها و استعدادهای خود را بدانید و در انتخاب رفیق و دوست دقت کنید که به بیراهه کشیده نشوید. اخلاق نیک تو و لطف و صفای باطنی ات تو را بر دیگران برتری بخشید. اکنون حیف از تو با این دل پاک و صادق نیست که با دوستان ناباب همنشینی میکنی؟ از این افراد برحذر باش که موقعیت و شأن تو را به خطر میاندازند. برای رسیدن به مقصود باید نقاط ضعف خود را شناخته و آنها را برطرف کنید.
🍀فال حافظ امروز متولدین #شهریور :
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم
📜تعبیر:
روزهای سختی را میگذرانید و به شدت ناامید و دل خسته شده اید. بدخواهان پیوسته در حال توطئه چینی علیه شما هستند و عرصه را برای تان سخت و تنگ کرده اند. هنر آن است که در چنین روزهایی بتوانید امیدواری خود را حفظ کرده و به خداوند متکی باشید. برای پیروزی و گذشتن از سختی ها با دوستان دلسوز و آگاه مشورت کنید تا راه حل مشکلات پیدا شود.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم خوبی من دوتا دختر دارم دختر کوچکم غذا نمیخوره از بس استخوانش ضعیفه افتاد دستش بدجور شکست هر کاری میکنم غذا نمیخوره دکترش میگه هنوز استخونش خوب بهم نرسیده میتونم از کانال خوبتون کمک بگیرم این مامانای عزیز راهنماییم کنید چجوری کاری کنم بچم غذا بخوره
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌸🍃تقدیم به همه ی دوستان
🦋🍃عزیز سرزمینم
🌸🍃الهی سعادت دنیا و آخرت
🦋🍃نصیب تون بشه
🌸🍃ان شاء الله به همه
🦋🍃آرزوهای زیباتون برسید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖 داستان کوتاه
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمهای عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست.
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست و حقیقت واقعی جهان
🍃🍃🍃🌼🍃
@Yass_malake
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#شگردهای_خانومانه
#همه_بخوونن
💕اختلاف ها و مشکلات دقیقا از اونجایی شروع میشه که توقع داریم همه مثه ما فکر کنن ...!
دوست داریم آدما اونطوری باشن که ما میخواییم !
همیشه مطابق میل ما رفتار کنن...
همیشه تاییدمون کنن؛
همیشه بگن آره حق با شماست !
کسی که نظرش مخالفِ ما باشه رو "احمق"
خطاب میکنیم ...!
برای تفکر و عقیده ی هم ذره ای احترام قائل نیستیم ...
فقط ادعا داریم ...
فقط شعار میدیم ؛
باد میندازیم توو غبغبمونو با یه ژست روشنفکرانه میگیم که آره به سلیقه ها باید
احترام گذاشت ...
ولی به سلیقه ای احترام میذاریم که مثه ما باشه !!!
عجب موجودات خودخواه و نچسبی شدیم...!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
در مسیر آرامش💞
بزرگی میگفت؛
زنده بودن حرکتی است افقی،
از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
.
ديگر شير برنج بودن کافی بود.ياد شعری افتادم که آزيتا هميشه می خواند: چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.چشم
های من هم، اگر چه دير و توسط ديگران و به زور شسته شد ولی به هر حالت وی جور ديگر ديدن به فريادم رسيد. با
.اين که از لحاظ جسمی در رنج بودم، ولی سعی می کردم روحم را قوی کنم و به تلاش وا دارم
با آزيتا و نرگس دوباره همپا شدم و توی هر کلاسی که می شد، سر کرديم و گرچه نرگس هميشه به خنده می گفت: - از
ما بالاخره، چه آش شله قلمکاری در می آد، فقط خدا عالمه – ولی من در سايه رفاهی که پدرم برايم باقی گذاشته بود
توانستم برای فرار از گذشته هايم به جای دست و پا زدن در بدبختی به شناختن دنياهای تازه پناه ببرم و در اين مسير به
موفقيت و مهارت هم دست پيدا کنم. يکی از آن موفقيت ها، ياد گرفتن رانندگی بود که من هيچ وقت فکرش را هم نمی
کردم، ولی باالاخره با تشويق نرگس و آزيتا ياد گرفتم و برخلاف انتظار خودم و ديگران راننده قابلی هم شدم. ديگر برای
آن که به قول نرگس سر از همه کارها در آوريم، وسيله هم داشتيم و خلاصه رفته رفته ارتباط گسترده و فعاليت و
همراهی با نرگس و آزيتا، خواه ناخواه بدون اين که حتی خودم هم بفهمم مرا به آدمی ديگر تبديل کرد. ترسم از آدم ها و
اجتماع ريخت، آن پوسته ظاهری که خودم از خودم ميشناختم فرو ريخت و شخصيت نهفته ام رشد کرد و شکوفا شد،
شخصيتی که پايه ذهنی اش رامحمد پی ريزی کرده بود. من بدون محمد، مهنازی می شدم که او می خواست و اين تحول
شيرين را، داغ نداشتن او و نبودنش برايم زجرآور می کرد، زجری که عاجز از درمان يافراموشی آن بودم. هرچه افکارم
و به دنبالش اعمال و نحوه زندگی ام تؽيير می کرد،بيش تر از قبل وجودم محمد را می طلبيد. انگار هرچه زندگی را بيش
تر می شناختم، بيشتر هم محمد را می شناختم و اين برای من که ديگر او را نداشتم، شکنجه ای کشنده ودائمی بود. چه
درد تلخ و ناگفتنی به جانم می ريخت وقتی او را با ديگر مردهايی که به نوعی می شناختم و می ديدم، مقايسه می کردم.
.نه، توی ذهن من، هيچ مردی حتی قابل فکر کردن نبود، چه برسد مقايسه با محمد
همه اين تغييرو تحول ها، مقايسه ها و تصميم ها و نتيجه گيری ها بی اختيار توی مغز من صورت ميگرفت و ذهن و قلبم
با حدتی بيش تر به گذشته و محمد متمايل می شد و مرا بی چاره ميکرد. چون عاشق و طالب چيزی بودم که روزی خودم
.باعث گم شدنش شده بودم و حالا هيچ نشانی از او نداشتم
روزها و هفته ها و ماه ها مثل برق و باد گذشتند و سالگرد مرگ آقا جون فرا رسيد. امير بعد از فوت پدرم، علی رغم
ناراحتی همه ما، به دليل خواست مادرم به دنبال کار انحصار وراثت برای فروش خانه بود. می خواستيم از خانه ای که به
قول مادر – برامون قدم نداشت –برويم. خانه ای که برخلاف خانه قديمی، هيچ کس به آن دلبستگی نداشت. باالاخره
تلاشهای امير ثمر داد و به خواست مادر قرار شد سهم الاث هر کس معلوم شود. مغازه و انبار با توافق همه دست
نخورده ماند و امير تا تمام شدن درس علی، مسئوليت آن را به عهده گرفت. از پول فروش خانه هم يک آپارتمان خريديم،
چون مادر بعد از مرگ پدرم ديگر در خانه های حياط دار احساس آرامش نداشت. بقيه پول ها هم تقسيم شد و به حساب
هر کس جداگانه ريخته شد. يک سال و نيم از فوت پدرم، ما از خانه ای که تويش عزيزترين کسانم را از دست داده بودم،
رفتيم و همان وقت ها بود که آرام آرام امير زمزمه ازدواج سرداد و شش ماه بعد، درست همزمان با تمام شدن درس من
.بود که امير،مادر را برای خواستگاری و ازدواج با ثريا راضی کرد
نمی توانم احساسم را از وصلت امير با ثريا بيان کنم. خوشحال بودم يا عمگين؟ ذوق می کردم يا حسرت می خوردم؟ نمی
دانم. امير ثريا را بی نهايت دوست داشت و من به خاطر برادرم،بايد ثريا را دوست می داشتم، ثريا را که در تمام اين سال
ها همه سعی ام را برای فراموشی اش کرده بودم، ولی حالا ديگر قبول داشتم که گناه ندانم کاری و حماقت من پای او
نيست. به هر حال او برای من تداعی کننده گذشته بود و در عين حال، احمق بودن خودم را به رخم می کشيد که باز هم
.عذاب کمی نبود
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ایده_آشتی_اعضا
سلام یاس بانووووی گل امیدوارم هر جا هستی سالم و تندرست باشی 🌷🌷اومدم یه ترفند آشتی کنونی به خانمای گل کانال یاد بدم😉😊😍
من یه شب با همسرم بحثم شد منم عصبانی شدمو رفتم تو حال خوابیدم هی گریه کردم بعد دیدم همسرم هم خوابیدو انگار نه انگار من ناراحتم
منم تو این فکر بودم که چه جوری برم پیشش 😏 بعد سریع دوییدم سمت اتاق در و باز کردم و با گریه بهش گفتم 😭صدای جیغ میاد چرا دارن جیغ میکشن یکی انگار دم گوش من جیغ میکشه و گریه میکنه تو هم شنیدی من میترسم واسه چرا دارن گریه میکنن بیا گوش کن شاید شنیدی(با گریه فراااوان😉)
بعد همسر جان میگه چیزی نیست بیا بغلم و محکم تر از همیشه بغلتون میکنه 😃😄اگه واقعا خوب نقش بازی کنین جواب میده خیلی دوستون دارم مواظب دل های مهربونون و شیطونتون باشین❤️❤️
واکنش مدیر کانال😂😂😂😂😂😂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✍🏻 بزرگی چه زیبا گفت :
یادمان باشد با شکستن پای دیگران
ما بهتر راه نخواهیم رفت !
یادمان باشد با شکستن دل دیگران
ما خوشبخت تر نمی شویم !
کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم
دیگر با او طرف نیستیم
باخدای او طرف هستیم .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش کیش و مات شده بودم. آنچنان کمرم به خاک کشیده شده که حتی نمیتونستم کلامی حرف بزنم. مثل احمق
#آرامش
بدل هایی که جزوی از افراد من بودن و برای اینکه همایون به چیزی شک نکنه این کار انجام شده بود. مقدمات فراهم شده بود عدنان اون سمت با چهار نفر خودش جوری برنامه ریزی کرده بود که خالد و این چهار کفتار به یک باغ خواهند رفت. ساعت ٩ شب اون باغ آتش میگرفت و طبق صحنه سازی های ما جسدهای سوخته به جای خالد و دوستاش شناخته میشدن و اینجوری پرونده خالد برای هميشه بسته میشد و من امشب تک تک اين حروم زاده ها رو میکشتم. نفودی های همایون تو انبار تهران کشته و جسدشون به دست همایون میرسید.نقشه بزرگ من امشب به پایان میرسید. خالد عربده میکشید فحش میداد و عدنان رو به ناسزا میبست اما عدنان بی توجه ضربه میزد. اون چهار حروم لقمه آنچنان از ترس زبان به کام گرفته بودن که حتی نفس هم به زور میکشیدن. خالد به التماس افتاده بود اما عدنان اونقدر خونین بود که بدون رحم دست شکسته خالد رو زیر کفشش قرار داد و صدای ناله گوش خراشش تموم انبار رو پر کرد. به ساعت نگاهی دوختم...طبق گفته مسیح تا پنج دقیقه دیگه باید اینجا میبود. من در قسمت تاریک نشسته و اونها متوجه حضورم نمیشدن. خاکستر سیگارم رو تکوندم و به آرومی بلند شدم. خاک بلوزم رو تکوندم و بعد آروم آروم از تاریکی به سمت اون قسمت قدم زدم. وقتی وارد مرز روشنایی شدم نگاه حیران و بهت زده همشون به سمت من برگشت. پوزخندی زدم و اشاره ای به عدنان کردم. با احترام سر تکون داد. برای اینکه اضطرابشون رو بیشتر کنم به فارسی شروع به صحبت کردم و عدنان به عربی ترجمه کرد.
_گفته بودم حتی توی خوابتون هم پشت من نقشه نکشید.,نگفته بودم؟ جَوی به شدت سنگین ایجاد شده و همه از شدت وحشت انگار سکته کرده بودن. اشاره ای به خالد نیمه جون کردم و گفتم:
_وقتی علیه من شدید و برام خط و نشون کشیدید.باید به اینجاهاش فکر میکردید..یادتون رفته من کی ام من شاه نشین حلقه ام. نزدیک تر شدم و به چشمای هراسونشون نگاه انداختم و با زهرخند گفتم:
_من شاهم و هر جور بخوام مهرهامو حرکت میدم...بارها گفتم یا مثل شاه باشید و یا جوری رفتار کنید که مهم نباشه شاه کیه..ولی خب فراموش کردید. چونه خالد رو گرفتم و بلند
گفتم:
_جزای خیانت به جگوار فقط خونٍ خون. بی هوا بلندش کردم و با تموم وجودم به خاطر تموم اشک و ناله های اون دختر بهش ضربه زدم. صدای جیغ و فریادش توی گوشم بود و افسارم رو پاره میکرد کاملا مرده بود..در انبار با صدای قیزی باز شد و بعد مسیح و پارادوکس وارد شدن. با گوشه چشم نگاهش میکردم. ترسیده و لرزون به جسم خونین اون کفتار ها نگاه میکرد و خودش رو به مسیح نزدیک تر میکرد. ترسش قابل حس شدن بود. به محض اينکه کنارم قرار گرفتن صدای نفسای تندش به گوشم خورد. نگاه داریوس با نگرانی بهش دوخته شده و نگاه اون از فرط ترس گرد شده بود. چشمای این لاشخور ها با دیدنش به جست و خیر افتاد. با جدیت گفتم:
_این دختر رضاست..همون که سند تجاوزشو امضا کردید. مات شدن همگیشون و خشم خالد قابل رویت بود. با سخط گفتم:
_هیچ ربطی به مرگ ارحام نداشت و کاملا از داستان جدا بود. متوجه شدم کمی نزدیک تر شد.نگاهی به چشماشون کردم و با حرفی که زدم.وحشت رو مستولی کردم
_الانم فقط به یه دلیل اینجاست..به شما ثابت کنم بازی خوردید. صدای کشیدن ضامن اسلحه ها بلند شد و دخترک جیغ کشید، اشاره ای به مسیح کردم و با غرش گفتم:
_ببرش بیرون. اطاعت کرد و دخترک رو کشون کشون از انبار بیرون برد. بعدش من بودم و افرادم و گلوله هایی که به سمت جسم لاجون اون ها پرتاب میشد و صدای بلند فریاد.
**آرامش
مثل بید میلرزیدم. بطری آب رو پس زده و اوق زدم. مسیح سعی میکرد شونه ام رو ماساژ بده اما اجازه نمیدادم. معدم ام انقباض های وحشتناک میزد و من با تمام وجود زرد آبه بالا میاوردم. اونقدر فشار به خودم وارد کردم که در آخر بی توان روی زمین افتادم. قطره های آبی که به صورتم پاچیده میشد باعث شد پلک های چسبونم رو با بی حسی باز کنم. صدای مشوشش رو میشنیدم.
_آرامش نترس.,اونا کاری به کارت ندارن.آروم باش..ما پيشتیم.
با بدبختی نگاهش کردم و با حال
بدی گفتم:
_اونا...اونا میخواستن منو بکش.آخه چرا؟ با ناله خاصی حرف میزدم...خدایا این چه سرنوشتی بود؟ مسیح نگران شونه هام رو ماساژ
داد و گفت:
_دیگه بهش فکر نکن..تموم شد. اشک بی اختیار از گوشه چشمم چکید و گفتم:
_مسیح من کاری به کار کسی نداشتم...چرا باید چند نفر خواهان مرگ من باشن؟ بطری آب رو با زور بین لب هام گذاشت و گفت:
_بخور یکم. به زور جرعه ای آب وارد دهان بی مزه ام کردم. شالم رو روی سرم تنظیم کرد و گفت:
_فقط آروم باش و به هیچی فکر نکن. ما اجازه نمیدیم بلایی سرت بیاد.
محو چشمای پر مهرش بودم که صدای گیراش به گوش رسید:
_چش شده؟
_یکم حالش بده.
حتی نگاهمم نکرد و در آخر بدون هیچ حرف اضافه ای گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake