eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.8هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️ 🔹جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری : چهار ملیون همه‌ش همین؟ چهار ملیون؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. 🔸زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. 🔹پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند 🔺این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! 🔻شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم. إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً»[نساء/145] بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائین ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت(تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند) ‌ ‌ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b  
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 با همسر به از این باش ‌که با خلق جهانی.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 با همسر به از این باش ‌که با خلق جهانی.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 لطفا همه با تامل بخونن خصوصا متاهلین محترم !! ✍️روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت: "امروز میخواهیم بازی کنیم!" 🌺سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. ❣️خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد. ❣️آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان، دوستان،هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت. 🌺سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. ❣️زن، اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد. 🌺سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند. ❣️زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند; نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش... کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه می دانستند این دیگر برای آن خانم صرفا یک بازی نبود. 🌺استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود.او با بی میلی تمام,نام پدر و مادرش را پاک کرد. 🌺استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!" ❣️زن مضطرب و نگران شده بود.با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست.... 🌺استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!" والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!! دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. ❣️زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد" پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!! 🌺همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن، حقیقت زندگی را با انان در میان گذاشته بود برایش کف زدند. با همسر به از آن باش، که با خلق جهانی‌‌🌺❤️ ‌‎‌‌‌‎‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #جدایی_مهناز_و_محمد مامان، به خدا ديگه من از دست رفتار شما، بيشتر ازخود اون دارم ذله می شم.
❤️❤️ :ثريا گفت ا ، امير چرا حرف غیر منطقی می زنی؟ خوب مادر هم اونجا بود. مادر هم ناراحت شد. از آن گذشته، تو چرا خودتو ... جای اون نمی گذاری. تو چه می دونی توی سر اون چی گذشته؟ تازه حالا هم طوری نشده، خواهش می کنم :امير حرفش را قطع کرد. اما دوباره ثريا با لحنی که هم رنگ خواهش داشت هم بازدارنده بود، گفت .امير خواهش کردم. زود باش بريم، دير شد :امير عصبی گفت .خوبه ديگه، مامان کم بود تو هم اضافه شدی .بعد در را به هم زد و رفت. ثريا به مادر اصرار کرد که همراهشان برود :ولی مادر گفت مادر جون، من ديروز آمدم. از قول من هم سلام برسون.ايشالا فردا با مهناز می آم. چند روزه می خواد بياد بيمارستان .نمی شه، برين به سلامت پس محمد داشت با آن ها می رفت بيمارستان. چقدر دلم می خواست بدانم الان در چه حالی است؟ چه فکری می کند؟ از هجوم دوباره فکر چشم هايم باز شده بود و سرم داشت به دوران می افتاد. با خود می گفتم » شايد هم امير راست ميگه، چرا اخلاق من اين جوريه؟ چرا هر کاری به مغزم خطور می کنه، بدون فکر، انجام ميدم؟ خوب راست می گه، تا کی می شه خراب کاری های من را مامان ماست مالی کنه يا دوستهايم تحمل کنند؟! ولی من لوس نيستم! نه، فقط احمقم، ديوونه ام، ولی لوس نيستم. مثل همين امروز، اگه احمق نبودم، خوب يکخورده دندان سر جيگر می گذاشتم، نمی مردم که،حاالا خبر مرگم اومدم بيرون، بازم اگه عقلم کم نبود، خوب می تونستم خفه خون بگيرم،ببينم چی می خواد بگه. نه اين که اون حرف ها رو که اصلا معلوم نبود از کجا آورده بودم مثل وروره جادو بگم ... اما خوب، اگه صبر می کردم و مثلا اون می گفت: » من فقط می خواستم بگم به خاطر دوستی با امير مجبوريم ارتباط داشته باشيم « يا يک همچين چيزی و يک جوری بهم می فهموند که مجبوره من رو ببينه و فکری توی سرش نيست،اون وقت چی؟! بدبخت، اون طوری که بدتر بود! آره، اون جوری دوباره اون تو رو پس زده بود و ديگه هر حرفی می زدی بی فايده بود. نه، اين طوری بهتر شد. اون اگه خيال ديگه ای توی ذهنش بود که رفتارش اون جوری خشک نبود يا لحن حرف زدنش ... « بعد ياد حرف زدن و .رفتارش افتادم ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❣️دختر که باشی : میدونی اولین عشق زندگیت پدرته ❣️دختر که باشی میدونی که محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته ❣️دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته ❣️دختر که باشی میدونی هر کجای دنیا هم باشی چه باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان پدرته …👌👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #آرامش یک چیزهایی حقش بود و اینکه میخواست خودش رو نشون بده به نظرم منطقی می اومد. وقتی صدا
❤️❤️ نگاه بی حسش به چشمای گیج حیاطی بود. جو به شدت سرد و متشنج بود.,کاردکس رو محکم بین دستام گرفتم و با صدایی که سعی میکردم اصلا لرزون نباشه گفتم: -خوش اومدی عزیزم. منم الان میخواستم بیام. نفس لرزونی کشیدم .چشماش میخ چشمای حیاطی بود. ارتعاشی به تارهای صوتیم دادم و گفتم: -معرفی میکنم.ایشون یکی از همکار های بنده نگاهی به حیاطی کردم و با دستم اشاره ای با حامی کردم و با لحنی که سعی میکردم خوشحال باشه تا استرس کوفتیم رو پوشش بده گفتم: -ایشونم نامزدم هستن..حامی. لبخند بزرگ و پر از تشویشی زدم.حیاطی لحظه ای گیج شد اما خیلی زود پوزخندی زد و گفت: -فیلم ترکیه ای خیلی نگاه میکنید خانوم؟ لبخندم خشک شد. سری تکون داد و گفت: -نیازی به این همه بازی نبود. دیگه داشت شورش رو در می اورد. قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم صدای قدم های پر از صلابت حامی رو شنیدم و چند لحظه بعد جسم تنومندش دقیقا بینمون قرار گرفت.با دستای گرم و بزرگش دستای سرد کوچکم رو بین دستاش گرفت و بعد جسم کوچک من رو پشت جسم کوه پیکرش قرار داد و خیره در چشمای حرصی حیاطی گفت: _ متوجه حرفات نشدم چی بهش گفتی؟ دستای گرمش رو فشردم و خودم رو به جسم پر از امنیتش چسبوندم. حیاطی پوزخندی زد و سر چرخوند تا با منی که پشت جسمش سنگر گرفته بودم چشم در چشم بشه:اما حامی با خرناس گفت: -گور خودتو کندی اگه بهش نگاه کنی. به من نگاه کن و حرفاتو بزن. سرم پایین انداخته و لبه های کتش رو گرفتم و سعی کردم از هر دعوایی جلوگیری کنم. حیاطی نگاهش کرد و با خشم گفت: -این مسخره بازی ها چیه؟یار کشی می کنید؟الان برای من آدم آوردید؟ -حتی در اندازه ای نیستی که بخوام باهات وقتمو تلف کنم. عصبانی شد و گفت: -برای خودم متاسفم که علاقه مند به همچین کسی بودم. مسخره اش رو در آوردید. خواست قدمی سمتش برداره که بازوش رو از پشت گرفتم و با صدای لرزونی گفتم: -حامی خواهش میکنم. حیاطی جری تر شد و ادامه داد. -انقدر ادای فرشته ها رو در میاورد که فکر میکردم من اندازه اش نیستم اما الان مطمئنم که لیاقت م.. بقیه جمله اش با مشتی که به صورتش کوبیده شد.نصفه موند.ضربه اش خیلی قوی نبود اما حیاطی یک قدم به عقب پرت شد. بازوی قدرتمندش رو از بین دستام بیرون کشید و یقه اش رو در دست گرفت و با خرناس گفت: -بهت اخطار داده بودم نگاهش نمیکنی. شکستن گردنت.کار چهار ثانیه است. پس صبرم رو لبریز نکن. اگه یک بار دیگه سمتی که اون وایساده حتی نفس بکشی کاری میکنم تا آخر عمرت لنگ بزنی دکتر, پس اگه الان زنده ای فقط بخاطر قولیه که دادم. و یقه اش رو با حرص از بین دستاش بیرون کشید و بعد دستای سردم رو گرفت و از اتاق بیرون برد. جلوی در دلارام و دکتر رفیعی با نگرانی ایستاده و از دیدن من و حامی صاف ایستادن. دلارام نگاهی به من ترسیده کرد و با گیجی و مبهوتی خاصی به حامی چشم دوخت. قبل از اینکه رفیعی بتونه حرف بزنه با غرش گفت: -حتی توی بخش آرامش سایه شم پیدا نمیشه. خیلی خوب حالیش کن. _چشم. نگاهی به دلارام کردم. قرمزی صورتش خیلی نگران کننده شده بود. نگاهی به چشمای عصیانگر حامی کرد و درست جلوی چشمام سقوط کرد. قبل از اینکه جسم کوچکش به زمین بیفته با چشمای پر و جیغ کشان سرش رو بین دستام گرفتم و با بغض گفتم. _دلارام...دلارام باز کن چشماتو, اما هیچ حرکتی نکرد. قطره اشکی که از چشمم چکید باعث تاری دیدم میشد. بدنش داغ بود و شدیدا میسوخت. چش شده بود؟سرش رو بوسیدم و با هق گفتم: _دلارام تورو خدا. مرگ من چشماتو با... وقتی دستم بین دستای گرمی فشرده شد و صدای خرناسش بلند شد لال شدم. _بلند شو برو اونور بذار پارسا بلندش کنه و اون دهنتم ببند آرامش تا دندوناتو تو دهنت خورد نکردم. گیج و با چشمای پر نگاهش کردم. از چی شاکی شد یهو؟ پارسا جسم سبک دلارام رو از بین دستام بیرون کشید و به سمت بخش برد. به چهره عصبی حامی چشم دوختم اما دوان دوان سمت بخش رفتم. از چی شاکی شد اخه؟ **حامی اگه میتونستم تو همین بیمارستان یه بلایی سر سپیدی پوستش می اوردم..دخترک لعنتی. لیوان کاغدی نسکافه رو روی میز قرار داد و با لبخندی که فقط برای آروم شدن من بود گفت: -خب چه خبر؟ دست به سینه و خیره نگاهش کردم. تریا کمی شلوغ بود و اين نگاه ها برای من کلافه کننده بود. نگاه همکاراش با کنجکاوی خاصی به میز ما دوخته شده بود. وقتی متوجه شد مشکل دوستش سرماخوردگی و از حال رفتنش بخاطر فشار کاریه آروم گرفت...اما من هنوز درگیر اون قسم کوفیش بودم. مقنعه اش رو مرتب کرد و با لحن مثلا بی خیالی گفت: -خب خبری نیست؟ نگاه ناخوانام رو بهش دوخته بودم. معذب و مشوش گفت: -حداقل بگو چی شده؟چرا انقدر وحشتناک نگاهم میکنی؟ بدون اینکه چشم از چشمای وحشیش بگیرم با جدیت گفتم: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تجربه به من ثابت کرده که … عزت نفس رابطه مستقیم با اعتماد به نفس داره برای ساختن یک لایف استایل عالی به یک اعتماد به نفس شگفت‌انگیز نیاز داری ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 ‌ ‌‌‌‌
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 حرفهای یاس جونم دیدم بحث مو خیلی داغ گفتم منم تجربه خودم را بگم دوستان من الان سه ماهی میشه که هیچ نوع شامپو صابون و شوینده ای استفاده نمیکنم ومعجزه شو دیدم ریزش موهام کلا قطع شده 👌👌👌👌حالا یه نکته دوستان من هر زمان میرم حموم زیر شیر حموم( دوش نه)کاملا موهامو ماساژ میدم تا چربی مو پاک بشه خوب حالا بعد از اون کمی حنا را توی آب رقیق میکنم باید کاملا شل و ابکی بشه بعد موها را باهاش میشورم نگران نباشید رنگ نمیگیره (اگه نگران رنگ گرفتن شید میتونید قبلش حنا را کی تفت بدید)شاید چندبار اول موها یکم چرب باشه ولی به مرور که این کار را انجام میدید خواهید دید.که موها از اون حالت شکنندگی در میاد و کاملا نرم و یدست بدون موخوره و ریزش میشه من خودم سه ماه که این کار را انجام دادم و خیلی هم راضی هستم حالا دوستانی که دوست دارن موهاشون بیشتر تمیز بشه  میتونن از عطاری گل ختمی سفید تاکید میکنم که حتما سفید باشه تهیه کنن آسیاب کنن بعد یه قاشق بریزن توی آب جوش تا کاملا لعاب بده بعد از صافی رد کنن و موهارا باهاش بشورن بسیار عالی و خوبه 👌👌👌👌 امیدوارم که از تجربه بنده استفاده کنید و نتیجه خوبی بگیرید ❤️❤️❤️☺️☺️☺️☺️ دوستان، گل ختمی مانند نرم کننده عمل میکنه و درمان شپش هم هست 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مفهومی🌺 خودتو حقیر فرض نکن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88