🏴تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۲۸ مرداد / اسد ۱۴۰۳
🔸 ۱۳ صفر المظفر ۱۴۴۶
🔸 ۱۸ اوت ۲024
🌓 امروز قمر در «برج دلو» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
بنایی
امور کشاورزی
امور حفاری
ختنه نوزاد
پیمان گرفتن از رقیب
⛔️ ممنوعات
جابجایی و نقل و انتقالات
منازعات
انواع دیدارها
امور مربوط به حرز
👼 زایمان
مناسب نیست.
🚘 مسافرت
خوب و همراه صدقه باشد.
💞 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب یکشنبه)
دلیلی بر نهی یا استحباب نیست.
💇 اصلاح سر و صورت
خوب نیست.
🩸حجامت،خوندادن،فصد،زالو انداختن
باعث سلامتی میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیبرکتی در زندگی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
این حکم شامل خرید لباس نیست.
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۳ سوره مبارکه رعد است.
﴿﷽ یسبح الرعد بحمده...﴾
چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده، گردد. صدقه دهد تا برطرف شود. ان شاءالله
مطلب خود را بر این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
«یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به:
💞 #حضرت_علی علیهالسلام
💞 #فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌺پروردگارا دستانم بسوی توست
⭐️نگاهم به مهربانی و کرم توست
🌺با تو غیر ممکنها ممکن میشود
⭐️نا ممکنهای زندگیام را ممکن بفرما
🌺که باخدای بیهمتایی چون تو
⭐️معجزه زندگی جان میگیرد
🌺شبتون در پناه خدا و در صلح و آرامش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی پیشبینی آخر این کار سخت و دردناک بود . گلوی خشک شده ام با آب سرد کمی جلا پیدا کرد . خبری
#رسوایی
خبر بده .
ناله ام در گلو خفه شد. آخر تنها با این مرد که همین چندساعت پیش او را دیده بودم،
به کجا می رفتم؟
آن مرد کنارم ایستاده بود و تعللم را می نگریست .
-میاین؟
دو دل بودم، یک دلم نرفتن را فریاد می زد و یک دلم می گفت باید بروم چرا که نه
پولی داشتم و نه می توانستم کسی را خبر کنم، عمران که جواب نمی داد، برادرانم نیز
بهتر بود در همان بی خبری از من می ماندند .
فهیمه خانم را نگاه کردم که پلک هایش را روی هم فشرد .
-برو عزیزم خدا نگهدارتون باشه .
با خداحافظی کوتاهی از بیمارستان بیرون رفتیم . حیاط اورژانس یاد آورم شد یک شب
تنها در کنار آن شمشاد ها نشسته بودم و دعا می کرد ماجرای بهزاد ختم به خیر شود،
حالا بهزاد کجا بود حالم را ببیند؟
آن ها فراموشم کرده بودند ، دیگر حتی به یادم نیز نمی افتادند .
با صدای دزدگیر ماشین از فکروخیال بیرون جستم و در جلو را باز کردم. بی احترامی
بود اگر روی صندلی عقب می نشستم و او را راننده ی خودم فرض می کردم . مشغول
بستن کمربند بودم که او نیز روی صندلی اش نشست و کمی به طرفم مایل شد .
نایلونی به سویم گرفت فکر کنم ضعف دارید رنگتون پریده یکم از این خوراکی ها بخورید .
خجالت زده بودم که آن گونه دستانم یک دیگر را در آغوش کشیدند .
-نه ممنون نمی خورم.
دستش را تکان داد، که صدای شق شق مشما در ماشین پیچید .
-بفرمایید لطفا،ً نمک نداره، از نمک گیر شدن نترسید .
کف دست عرق کرده ام را به مانتوام کشیدم .
-نه اصلاً اینجوری نیست، من فقط وقتی تو بیمارستان یا محیطشم چیزی نمی تونم
بخورم .
سرش را بالا و پایین برد .
-پس نگه دارید بیرون از بیمارستان بخورید .
گرمم شده بود، دست پاچه نایلون را از او گرفتم و تشکری کردم .
دنده عقب گرفت و از بیمارستان بیرون رفت .
-برادرتون خوب میشه نگرانش نباشید .
به شهر نگاه می کردم، سیاه پوش بود و نوای نوحه از هرجایی به گوش می رسید .
-نه برادرم نیستن، یکی از بستگان همسرم هستن .
بوقی به ماشین جلویی زد .
-که اینطور! در هر حال چیزیش نمیشه فردا مرخصه نگرانش نباشید و یه چیزی
بخورید رنگتون خیلی پریده، دستاتونم می لرزه تیز بین و دقیق بود . باز هم با خجالت خواسته اش را رد کردم .
-ممنون میل ندارم واقعا...ً
شیشه را پایین کشید و با لحن آرامی گفت: پس بهم قول بدید که اشتهاتون باز شد
بخورید، ضعف و گرسنگی و بدتر از اون استرس و اضطراب برای معده ضرر داره .
به نگرانی اش گفتم. خیلی کلمات را می کشید تا حرفش را بزند،
بی اراده " چشمی"
یک جور خاص و متفاوت...
برخلاف آمدنمان با اصول رانندگی می کرد و راه یک ساعته آمده را دو ساعته بازگشت .
در طول راه دو باری تلفنش زنگ خورد که فقط یک بار پاسخ داد و آن هم چند کلمه
بیشتر نبود . " الو، جانم؟ باشه تو راهم میام عزیزم."
مزاحم کار و بار یک غریبه شده بودم، مردی که در اوج ناباوری ام درخواست کمکم را
پذیرفته بود و زحمات زیادی کشیده بود .
با توقفش در کوچه نفس عمیقم را بیرون دادم .
کمربنر را باز کردم و از ماشین شاستی بلندش با دقت کامل پیاده شدم. تمام حواسم
به کارهایم بود تا دست و پاچلفتی بودنم به چشم نیاید .
او نیز پایین آمد و دزدگیر را زد .
مقابلش ایستادم، وسط کوچه ای که انتهایش چند مرد حلقه زده بودند .
-بازم ممنون بخاطر همه چی .
کمی سرش را خم کرد
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 ...، وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ ﴿۳۴﴾
🔸...، و تو (ای رسول ما) متواضعان و مطیعان را (به سعادت ابدی) بشارت ده.
🔅 الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَىٰ مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلَاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳۵﴾
🔸 آنهایی که چون یاد خدا شود دلهاشان هراسان شود و (در راه او) هر چه مصیبت بینند صبور باشند و نماز به پا دارند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق کنند.
💭 سوره: حج
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸
🌹 امروز یکشنبه
☀️ ۲۸ مرداد ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۱۳ صفر ۱۴۴۵ قمری
🎄 ۱۷ آگوست ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
🌸🌿یا ذالجلال و الاکرام🌿🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
20.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
با صفای دل و بی ریا ببخش ، خدا چند برابرشو بهت میده☝️
معامله با خدا سوخت نداره
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا
آنان که ایمان آورده و کارهاى نیک انجام داده اند (بدانند که) به راستی ما پاداش کسى را که عمل خوب انجام داده تباه نمى کنیم. (آیه 30 سوره کهف)
ممنون از نگاه زیبات😍
نشر از تو ❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حالشونو خریدارم🥰🥰🥰
چقدر خوبههههه چه عشقی میکنند 🥰
دوست داشتید جاشون بودی؟😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
داستان کوتاه
ماجراي دختري است که از ناحيه لگن آسيب مي بيند ولي اجازه نمي دهد کسي به او دست بزند تا درمانش کند تا اينکه حکيمي دانا راه درمان اين دختر را پيدا ميکند. داستان حکيم دانا را در ادامه بخوانيد. در زمان هاي قديم يک دختر از روي اسب ميافتد و استخوان لگنش از جايش در ميرود. پدر دختر هر حکيمي را به نزد دخترش ميبرد، دختر اجازه نميدهد کسي دست به او بزند. هر چه به دختر ميگويند حکيم ها بخاطر شغل و طبابتي که ميکنند محرم بيمارانشان هستند، اما دختر زير بار نمي رود و نميگذارد کسي دست به لگنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعيف تر و ناتوانتر ميشود تا اينکه يک حکيم باهوش و حاذق ميگويد: «به يک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لگن دخترتان او را مداوا کنم.» پدر دختر با خوشحالي زياد قبول ميکند و به حکيم ميگويد: «شرط شما چيست؟» حکيم ميگويد: «براي اين کار من احتياج به يک گاو چاق و فربه دارم. شرط من اين هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت، گاو متعلق به خودم شود؟» پدر دختر با جان و دل قبول ميکند و با کمک دوستان و آشنايانش چاقترين گاو آن منطقه را به قيمت گراني ميخرد و گاو را به خانه حکيم ميبرد. حکيم به پدر دختر ميگويد: «دو روز ديگر دخترتان را براي مداوا به خانه ام بياوريد.» پدر دختر با خوشحالي براي رسيدن به روز موعود دقيقه شماري ميکند. از آنطرف حکيم به شاگردانش دستور ميدهد که تا دو روز هيچ آب و علفي را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب ميکنند و ميگويند گاو به اين چاقي ظرف دو روز از تشنگي و گرسنگي خواهد مرد. حکيم تاکيد ميکند نبايد حتي يک قطره آب به گاو داده شود. دو روز ميگذرد گاو از شدت تشنگي و گرسنگي بسيار لاغر و نحيف ميشود. خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکيم ميآورد. حکيم به پدر دختر دستور ميدهد دخترش را بر روي گاو سوار کند. همه متعجب ميشوند، چاره اي نميبينند بايد حرف حکيم را اطاعت کنند. بنابراين دختر را بر روي گاو سوار ميکنند. حکيم سپس دستور ميدهد که پاهاي دختر را از زير شکم گاو با طناب به هم گره بزنند؟ همه دستورات مو به مو اجرا ميشود، حال حکيم به شاگردانش دستور ميدهد براي گاو کاه و علف بياورند. گاو با حرص و ولع شروع ميکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر ميشود، حکيم به شاگردانش دستور ميدهد که براي گاو آب بياورند؟ شاگردان براي گاو آب ميريزند، گاو هر لحظه متورم و متورم ميشود و پاهاي دختر هر لحطه تنگ و کشيده تر ميشود دختر از درد جيغ ميکشد. حکيم کمي نمک به آب اضاف ميکند گاو با عطش بسيار آب مينوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صداي ترق جا افتادن لگن دختر شنيده ميشود. جمعيت فرياد شادي سر ميدهند. دختر از درد غش ميکند و بيهوش ميشود. حکيم دستور ميدهد پاهاي دختر را باز کنند و او را بر روي تخت بخوابانند. يک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواري ميشود و گاو بزرگ متعلق به حکيم ميشود. آن حکيم ابوعلي سينا بوده است.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88