eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی هم پرویز و هم پدرت با هم تو یه روز خاک شدن و همه ی حقایقم با خودشون بردن زیر خاک . بی
زن عمو نمونه ی بارز آن زنانی بود که تا تقی به توقی می خورد هر چه حرمت بود زیر پا می گذاشتند؛ مانند کمی قبل که حرف های درشتش و بیراهش داد بهنام و بهزاد را درآورد . در دعوای زن و شوهریشان نمی دانم نام مادر من چه می کرد که هر چه لایق خودش بود بار مادرم کرد و خان جون با قسم به جان خودش برادرانم یاغی و افسار گسیخته ام را سر جایشان نشاند وگرنه آن ها هم صدایشان از توهین های زن عمو به هوا رفته بود . با بی حال تر شدنم، عمو زیر بازویم را گرفت و بلند کرد. -برو یکم بخواب عموجان، رنگت پریده . خواب! فکر خوبی بود . می توانستم برای چند ساعت هم که شده این دنیا و مکافاتش را فراموش کنم . زمان برد، تا خواب چشمانم را اسیر کرد و از این دنیا و بی رحمی هایش در عالم بیخبری فرو رفتم . -بدون من خوابیدی؟ صدای بمش زیر گوشم باعث لرزش تنم شد . کرخت و بی جان چرخی زدم. همان پیراهن دم ظهرش را پوشیده بود . اصال او چرا آن قدر رنگ تیره دوست داشت؟ ! -توله نمیگی منه لعنتی بدون تو چیکار کنم؟ نه ... نه او عمران نبود نمیشد باشد. مگر او چند بار سیاهی هایش رن گ محبت گرفته بود که این بار دوم باشد؟ همیشه نفرت در سیاه چاله هایش زبانه کشید و خودم را به ندیدن زدم. با وجود سرکشی های قلبم چشمانم را باز کردم و اتاق نیمه تاریک نبودنش را به رخم کشید . رویا بود، آمدنش، بودنش . به سختی از جا برخواستم. کوفتگی تنم و سستی زانوانم اثرات همان گرسنگی ها بود . از اتاق بیرون رفتم . خان جون در حال نماز خواندن بود . سیاهی در آسمان جاری شده و صدای مکبر از مسجد می آمد. یقینا خان جون بخاطر من در خانه مانده بود زیرا اکثرا نمازش را به جماعت می خواد تا فرادی . دست به دیوار گرفتم از و کنارش گذشتم . صدای برخورد قطرات باران می آمد . دمپایی های روبسته ی خان جون را به پا زدم. از کجا این مدل دمپایی های قدیمی را پیدا می کرد و می خرید خدا می داند؟ روی آخرین پله نشستم و اهمیتی به باران ندادم . سرما کم کم ر د وجودم جان می گرفت که در حیاط باز و بسته شد و قامت بهنام نمایان شد. با چند پرس غذا به سویم می آمد . -پاشو پاشو نشین اینجا سرما میخوری نوچی کردم و بیشتر به نرده ها چسبیدم . -سرد نیست . نایلون غذاها را پشت در خانه گذاشت و سریع از پله ها پایین آمد . بافتش را از تنش بیرون کشید و روی شانه هایم انداخت. -با جون خودت لجبازی نکن، اون عوضی ککشم نمیگزه بهار . به جای نرده سرم را به شانه ی او تکیه دادم و صورتم را باال گرفتم . قطرات باران و سرمای هوا پوست داغ کرده ام را به کز کز انداخته بود. تک و توک ستارهایی در پس ابرهای تیره دیده می شدند . بهنام که پی برده بود با دعوا و قلدری نمی تواند قفل زبانم را بشکند دست دور تنم پیچید با و خنده گفت: تو آسمون دنبال چی می گردی؟ ستاره؟ یا پسر پرویز؟ بغض از همان وقتی که چشم گشودم و جای خای عمران را کنارم دیدم و پی بردم بودنش خوابی بیش نبود، در گلویم نشسته بود. حاال وقت شکستنش بود و ابایی نداشتم بهنام ببیند بخاطر یک لابالی و یا هر اسمی که آن ها روی عمران گذاشته بودند، چگونه اشک می ریختم . -دنبال ستاره ی خودم می گردم . سرش را پایین تر آورد. -پیدا کردی؟ اهومی گفتم با و انگشت به جایی در آ سمان اشاره کردم. اگر دقت می کرد می توانست نور ضعیف ستاره ای را که میان دو ابر تیره پنهان بود را ببیند . با خنده گفت: تلسکوپ لازم شدیم که دختر، اونجا که چیزی نیست . تنم را جمع کردم. چقدر لرزش صدایم کفری اش می کرد که با هر کلمه ام فشار دستش محکم تر م ی شد . -هست اما باید دقت کنی که ببینی، اون ستاره ی منه، مثل خودم وجود داره ولی دیده نمیشه . بوسه ای روی شقیقه ام گذاشت و تنم را عقب کشید . -با اون یارو حرف بزنم؟ میخوای برگردی پیشش؟ این حالت داغونم می کنه بهار ! بلند شدم. تاب ماندن نداشتم. هیچ کجا دوام نمی آوردم. این درد بی درمان از کی به جانم افتاده بود که حاال اثراتش رخ می نمود؟ -نه داداش، بهتره اول ما بریم دادگاه درخواست طلاق بدیم . چقدر بی رحم شده بودم با خودم. یک دو راهی بزرگ مقابلم بود. دو راهیی که شبیه به راه نبود. بیشتر چاله چوله و مرداب داشت تا زمین هموار. همچو عمران شده بودم او هم بین من و خواستنم و نفرت و انتقام پدرش بارها راه های ناهموار این دوراهی را تا نیمه رفته و بازگشته بود اما من در همان ابتدایش کم آوردم . حتی اگر مسئله ی مرگ پدرش و قاتل بودن پدرم منتفی میشد نمی توانستم پیش بینی کنم با فهمیدن قرار داد و نارویی که خورده بود چه بر سر منه بی گناه می آورد . کنار خان جون نشسته بودم و برای آن که غر به جانم نزند هر چند دقیقه یک قاشق از غذایی که بهنام از رستوران دوستش آورده بود، می خوردم به قلم پاک 🌼🌼🌼🌼🌼
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٢٩ تا ٣٠ سوره مبارکه رعد. 🔎 جستجوی سوره: 🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🖤بر راضیه بر مرضیه کوثر 🥀صلوات 🖤بر فاطمه صدّیقه ی اطهر 🥀صلوات 🖤بر قله ی توحیدی زهرا 🥀به بقیع 🖤بر سیّده و همسر حیدر 🥀صلوات 🥀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🥀 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📚داستان خدا بزرگ است.    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ▪️بر عالميان 🕯رحمت رحمان زهـراست ▪️در هر دو جهان 🕯سرور نسوان زهـراست ▪️نوري که دهد 🕯شاخه ي طوبي از اوست ▪️کوثر که خـدا 🕯گفته به قرآن زهـراست 🏴 شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت🏴   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هر کجا که هستم    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💎❤قبول داری هیچ موجودی نمیتونه    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک اشتباه تلخ سرگذشت اعضا 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت نوزدهم پدر مادر خوبی دارم و پشتمون خالی نکردن. فردا شد ساعت ۱ رفتم پاسگاه وکیل شون هم اونجا
قسمت بیستم آرمین بلند شد رفت .... بعداز۲ماه پسر کوچیکم مریض میشه حالش خیلی بد میشه.بهانه ی باباشو میگرفت ..و فقط غذاش تخم مرغ بودمامانم زنگ زد به آرمین ولی جواب نمیدادبهش پیام داد بهش گفت مبین مریض بهونه تو رو میگیره اگه پسرتو دوست داری بهش زنگ بزن دیدم جواب نداد.منم عکس پسرم با داروهاش فرستادم..برا آرمین ...آرمین تا عکس بی حالی پسرش دید به خواهرم قبل از خودم زنگ زد گفت مبین ببینم ..خیلی خوشحال شدم که بلاخره زنگ زد وقتی پسرش که دید تو رختخواب بود رنگ به رو نداشت خیلی ناراحت شد. اما من خیلی نگران حال پسرم بودم..چونکه پسرم بر اثر ناراحتی زبونش بند اومده بود درست حرف نمیزد دست پاهاش تمام اگزما زده بود حتی چند بار دکتر بردم خوب نشد آرمین به خواهرم گفت .فقط میخوام با زن عمو حرف بزنم..مامانم گفت باشه ....آرمین فقط میتونست تصویری صحبت کنه..مامانم به آرمین نگاه کرد احوالپرسی کرد آرمین به مامانم گفت مگه مبین چشه مامانم گفت سرمای شدیدی. خورده و بهانه ی شمارو میگیره، مامانم زد زیر گريه گفت آرمین بیا بخاطر بچه ها برگرد.آرمین گفت دیگه قلبم سیاه شده آنا رو دوست ندارم..آنا همسرته شما همدیگر و دوست دارید گفت نه... مامانم وقتی گريه کرد آرمین ناراحت شد گفت زن عمو ناراحت نشو گریه نکن..عصر میام در خونه مبین و بیار .ببرمش پارک فقط آنا نیاد بیرون..مامانم گفت باشه ..مامانم گفت خدایا شکرت ..خلاصه آرمین از تنها زندگی کردن مثل اینکه خسته شده پشتوانه نداشت آرمین ۶تا خواهر ۸ برادرداشت اما توی این دوسال زیاد رفت آمد نمیکرد خونه باباش علاقه ای نداشت بره بخاطر زن باباش،میدید که خانوادش درست راهنمایش نمی کردن فقط بهش میگفتن آنارو طلاق بده آرمين هم همیشه نگران بچه هاش بود حتی باباش یکبار بهش گفت تا برات زن بگیرم آرمين قبول نکرد گفت نمیخوام بچه هام زیر دستت نامادری بزرگ بشن یه همین خاطر آرمین خیری از زن باباش ندید ،هر روز ناهارآرمین کنسرو لوبیا یا ماهی بود آرمين خیلی لاغر شده بود ،، یکبار که زنگ زد به مادرم از دور تصویرش نگاه میکردم خونمون و میدیدم که چقدر در هم بود کثیف..تمام ریشاش..سکه ایی شده بود مامانم خیلی براش ناراحت بود ...چون از مهریه دادن میترسید..که مبادا گیر بیفته.این ماجرای رفت آمد آرمین همین جور ادامه می‌داد اول با خواهرم حرف می‌زد بعد با مامانم اما ازمن هنوز دلگیر بود نمی‌خواست با من حرف بزنه......... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 طنز دلچسب امروز😍😍😍😍 فکر کنم جلسه به خشونت کشیده بشه 😂😂😂    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک اشتباه تلخ سرگذشت اعضا 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت بیستم آرمین بلند شد رفت .... بعداز۲ماه پسر کوچیکم مریض میشه حالش خیلی بد میشه.بهانه ی باباشو
قسمت بیست یکم هنوز دلگیر بود نمی‌خواست با من حرف بزنه..... یه شب روتخت بیرون تو حیات نشسته بودیم که آرمین به گوشی مامانم زنگ زد...گفت زن عمو میخوام با آنا حرف بزنم ..من که سرم روی پاهای مامانم بود داشت موهامو نوازش میکرد...یکدفعه باصدای بلند گفت آنا بلند شدم گفتم مامان آنا چی؟ مامان گفت آرمین میخواد باتو حرف بزنه گفتم مامان راست میگی جيغ زدم رفتم پیش بابام گفتم بابا جان آرمین میخواد بامن حرف بزنه پریدم بابامو ماچ کردم رفتم کمی به خودم رسیدم یه رژ صورتی کمرنگ زدم آخه تو این ۲ سال من حوصله آرایش کردن ونداشتم ..رفتم پیش مامانم گفتم مامان گوشی رو بهم بده رفتم تو اتاق تا نگاش کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه گفتم فدات بشم چرا جوونیمو ازم گرفتی ..آرمین فدات بشم بعداز ۲ سال برگشتی پیشم..آرمین گفت خوبی گفتم حالا آره خیلی خوبم ..گفت چرا این کارو کردی ؟گفتم..منو ببخش اشتباه کردم بخدا دیگه تکرار نمیشه ..آرمین گفت قلبمو چیکار کنم سیاه شده بهش گفتم بیا فقط بخاطر بچه ها فدای اون قلبت بشم تمام این حرفها رو باگریه بهش میگفتم ..آرمین نگاه بکن چقدر لاغر شدم بچه مونو ببین زبونش بند اومده تمام دست پاش اگزما زده بیا تا بچه مونو ببریم دکتر آرمین گفت میخوام با زن عمو حرف بزنم ..گوشی رو به مامانم دادم مامانم بهش گفت آرمین چرا نمیای خونمون تا باهم حرفامونو بزنیم تا ان‌شاءالله برگردی به زندگیت..آرمین گفت زن عمو من خیلی از این زندگی خسته شدم میخوام خودکشی کنم مامانم چشماش گرد شده گفت چچچی؟ این چه حرفی من زدم زیر گریه گفتم اگه تو این کارو کنی منم خودمو با بچه ها آتیش میزنم حق نداری همچین فکری بکنی مبین به تو وابسته س..بچه ها نابود میشن ..مامانم گریه کرد ..گفت میدونم توی این ۲ سال خیلی سختی کشیدی بیا یه زندگی تازه برای خودتو بچه هات بساز ماهم کمکتون میکنیم که یه زندگی خوبی رو شروع کنید ...آرمین گفت میترسم...آنا این کارو تکرار کنه مامانم گفت خودم بهت تعهد میدم.که دیگه هیچ وقت تو رو اذیت نکنه آرمین گفت بزار فکرامو کنم بعد بهتون زنگ میزنم..... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این بانوی کرد ایرانی توی دنیا غوغا به پا کرده     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش با ی شلوار طوسی پارچه ای پوشیدم اونقد بهم میومدم که زن داداشام انگشت به دهن مونده بودند ال
برام خیلی سخت بود اما نمیتونستم ببینم اون دختر که هیچ تقصیری هم نداره زندگیش خراب بشه گفتم:نسرین تو رو ارواح خاک خان جون به مصطفی نگو؛بذار فکر کنه دلم جای دیگه اس و بهش علاقه ای ندارم گفت:نمیتونم پروانه مگه میشه باید بدونه اینجوری همیشه ی کینه ازت تو دلش میمونه...ولی سعی میکردم کسی ازش باخبر نشهحجاب شنل عروس رو انداختند روی سرشو گفتند داماد بیاد مصطفی دسته گل توی دستش وارد سالنی شد که خانوما بودند هر چی کردم نگاه نکنم نشد مصطفی جلو رفت و دست گل رو داد به عروس و با هم کنار سفره عقد نشستند حسی که داشتم رو هیچ اسمی نمیشه روش گذاشت و هیچ تعبیری نمیشه کرد عقلم نظاره گر خطبه ی عقد پسری بود که بعد از یه ابراز عشق و محبت چند ماهه با یه اتفاق گذاشته رفته اما دلم انگار داشت عزیزش رو از دست میداد و تو این جدال دلم کار خودش رو کرد کنار خواهرم و زن داداشام کز کرده بودم قلبم درد گرفته بود دو سه باری که نگاهم به مصطفی افتاد حس میکردم تو خودش عاقد اومد همه دور عروس و داماد جمع شدند عاقد شروع کرد خوندن خطبه ی عقد نمیفهمیدم چرا نمیتونم بخاطر کاری که باهام کرد ازش متنفر باشم عوضش حس میکردم داره قلبم وایمیسته، خطبه ی عقد خونده شد و عروس بله رو داد مصطفی اونقد حواسش پرت بود که یادش رفت زیر لفظی عروس رو به مصطفی و زنعمو بعد از بله ی عروس زد بهش و آروم چیزی بهش گفت؛مصطفی دست کرد تو جیب کتش و ی جعبه رو داد به عروس، عاقد شروع کردن خوندن خطبه ی عقد برای مصطفی خیلی جلوی خودمو گرفتم تا اشکام نریزه خطبه که خونده شد مصطفی با ی مکث با صدای گرفته بله رو گفت خانوما کل کشیدند دستام میلرزید دلم میخواست زار بزنم ولی نمیشد با خودم گفتم:کاش نمیومدی پروانه؛ دو ساعتی خونه ی عروس موندیم موقع برگشتن دم در بزرگترا وایسادن به صحبت نسرین اومد سمتم آروم اما حرص گفت:برای چی اومدی میخواستی چی رو ببینی؛ گفتم:میشه بدونم تو چته با من!؟ گفت:من چمه!!خون به دل مصطفی کردی، نمیتونم داداشمو با این حال ببینم، گفتم:من خون به دلش کردم یا اون که با ی کاغذ گذاشت رفت گفت:گذاشت رفت!!مگه نیومد خونتون و رو نشون ندادی!!؟ دیگه باید چیکار میکرد!؟گفتم:اومد خونمون!! چی داری میگی!! همون موقع محمد نسرین رو صدا کرد که بره سوار ماشین بشه نسرین بهت زده نگاهی به من انداخت ناچار بود که بره منم سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت خونه ی عمو عباس تو راه هرچی اون چند کلمه حرف نسرین رو تو ذهنم زیر رو کردم چیزی دستگیرم نشد یعنی چی که مصطفی اومده بوده خونمون چرا وس من خبر ندارم؛ رسیدیم خونه ی عمو عباس همه دور هم گرم حرف زدن شدند اما من دلم میخواست یه جا رو پیدا کنم تا بتونم تو خلوت خودم گریه کنم به مینا گفتم:من میرم بخوابم گفت: باشه اما من میخوام با پریسا منچ بازی کنم تو برو بخواب رفتم سمت اتاق مینا که اون سمت حیاط بود هنوز تو حیاط بودم که زنگ در رو زدند... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به همه دوستای گلم وادمین گرامی ماچندتا جاری هستیم ویه دونه خواهر شوهردارم معمولا احترام همدیگه روداریم باجاری هام اما خیلی صمیمی نیستیم شاید توسال یک یادوبار خونه همدیگه بریم من بایکی ازجاری هام که همسن خودم هست صمیمی هستم درد و دل باهمدیگه میکردیم یک ساعت تلفنی صحبت میکردیم نمیدونم کی از من رفته پیشش بد گفته حالا جاریم کلا بامن چپ افتاده تهدید کرده حرفهایی که درمورد خواهر شوهرم اینا گفتی میرم پیششون میگم منم گفتم توهم حرف زدی کلی هم بهم توهین کرد منم گفتم خودت هم حرف زدی ناگفته نماند خیلی براش خوب بودم از کمک هایی که برای اسباب کشی کردم براش درست کردن ترشی و خیارشور چطور یه آدم میتونه انقدر خوبی زود ازیادش بره ممنون میشم اگه کنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام ب همه خواهرای عزیز اون خانمی که به لرها توهین کرد سفره لر و بختیاری به نامه وهرکجا باشن تو مهمان پذیری معروفن....به افتخار لرو‌ بختیاری که پرچمشون بالاست و البته همه قوم ها خوب و عزیزن👍😍اما من یه لر غیورم😊 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
کسی می گفت: در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم .... او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد ..تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد .. پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد !!! سبحان الله، پارچه سفید روی سر خود را در آورد و با آن نوزادش را پوشاند تا آفتاب به او نخورد !!! انگار فراموش کرده بود که فرزندش مرده است ... از عطوفت و رحمت پدر نسبت به فرزندش؛ بغضم ترکید و گریه کردم ... و معنی این آیه را خوب فهمیدم و تکرارش می کردم👇 ﴿.. و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا ﴾ بگو : « پروردگارا ! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند ». پدر و مادر می توانند همزمان ده کودکشان را دوست داشته باشند و به آنها توجه کنند اما ده پسر نمی توانند از یک پدر یا یک مادر مراقبت کنند ... خداوندا به ما توفیق بده که به پدر و مادر خود نیکی کنیم و ما را ببخش به خاطر کوتاهی و خطایمان در حق آنان... ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🍃🍃🍃🌼🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃