eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ به خواهر گلم که میگه خاستگاری دارم مدافع حرم هست بگم که واقعا خدا همجین فرصتی رو به هر کسی نمیده ی بهتر از اون اگه همسر همچین آدمی بشه واقعا خوشبخت میشه چون واقعا طرف مومن هست که هیچی براش در این دنیا ازرش ندا ره پس میتونه خوشبخت کنه شهادت هم اگه قسمت بشه میشه مرگ وزندگی دست خداست از کجا معلوم با آدمی ازدواج کرد خدای ناکرده در راه جاده تصادف کرد پس هیچی جز قسمت نصیب آدم نمیشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📹 سخنان رئیس میز ایران در دانشگاه تل‌آویو 🔸اين سخنِ دشمن‌ترين دشمنان‌ ايران است... به‌ عظمت کشور خود ببالید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ببخشید ک پارت کوچیک میذارم یا غلط املایی دارم چون با لرزش دست و اشک تو چشمام دارم مینویسم. آمبولانس اومد و داداش سی ساله ی منو با خودش برد،پسر داییم نیم ساعت بعد اومد سراغ شناسنامه داداشم ک خونمون شلوغ شد و تموم مهمونای عروسیم برای عزای برادرم اومدن و من شوکه بدون اشک خیره ب ی نقطه با جمعییت بالایی برادرم دفن شد،چون برادرام محبوب شهر بودن،همه بخاطر حمایت هایی ک از برادرام دیده بودن اشک خون میریختن،و همه داغدار بودن،حتی ی شهر زورگویی ک در اطرافمون بود و شهر ما رو میخواستن زیر دست خودشون کنن،ک با وجود برادرهام موفق نبودن،از لج برای مرگ برادرم ارکست اوردن و شادی کردن. چهل روز گذشت و من جوان تازه عروس از داغ برادرم کمر راست نکردم،واقعا شوک عصبی باعث گرفتگی رگ کمرم شده بود و من خمیده راه میرفتم،چهل روز خونه ما از مهمون خالی نشد و یک شب بعد از روز چهلم ما با سلام و صلوات راهی خونه خودم و ساعد شدیم ک در نزدیکی خونه مادرم بود،اون شب بعد از چهل روز بغضم ترکید،و با اشک ب خونه مثلا بخت رفتم.چندت روزی از زیر سقف رفتنمون شروع نشده بود ک تازه چشام باز شد ک دارم با کی زندگی میکنم،باورتون نمیشه من حتی نمیدونستم شغل همسرم چیه،فقط گفتم ک تو دوران عقد ساعد همش پیشم بود گهگداری میرفت رنگ آمیزی ساختمون، 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ 🎥 شاهکار دیالوگ نویسی میرباقری وضعیت امروز منطقه از زبان مختار میرباقری مثل یک سیاستمدار دیالوگ نوشته است. سخنانی که دو دهه از زمان خود جلوتر است این صحنه مختار را باید روزی یکمرتبه دید. هم تفسیر و روشنگری از وضع موجود دارد و هم نقشه راه برای مبارزان جبهه مقاومت در طول تاریخ! ✍ استاد ذاکری 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام حال شما خوبه،به مناسبت روز زن به ما خانمها عیدی بدید وپارتهای بیشتری از ایلای را برامون بگذارید :چشم امشب ی پارت میزاریم حتما❤️ ایل_آی👇👇👇👇👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ꕥ࿐❤️https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
‌ 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 تو از اون آدم قشنگایی. از اون قشنگا که لطفا نرو. از اون قشنگا که لطفا بمون. از اون قشنگا که بیایم از ته دل داد بزنم که چقدر دوست دارم. از اون قشنگا که وای چقدر خنده هات قشنگه. از اون قشنگا که حتی گریه هم میکنی زیبایی. تو خیلی قشنگی. مثل قشنگی آسمون. آسمون همیشه قشنگه حتی ابریش. تو آسمون منی... 💍💌🫂• ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش رفیق باز نیست، اکبر گفت:منو و رضا خودمون میریم تحقیقات؛راه دور شما به زحمت میافتید عمو مح
تلفن رو که گذاشت شروع کرد به غرغر کردن که تا کی از دست این آدمای فوضول گرفتار باشیم انگار خودمون چلاقیم که پرس و جو کنیم یکی نیست بگه سرتون به کار خودتون باشه،،، یکی دو روز بعد عمو عباس اومد خونمون همونجا تو حیاط لب ایوان نشست شربت درست کردمو براش بردم بهم گفت: بشینم یه کم از شربت رو سرکشید و گفت:از چند نفر پرسیده و همه گفتند، چیز بدی ازش ندیدند مادرم گفت:حالا دیدید عباس آقا اکبر و رضا که گفتند شما قبول نکردید عمو بی توجه به حرف مادرم گفت:انشاالله که خیره بعدم نگاهی به من انداخت و گفت:...گفت:اگه پروانه واقعا راضیه بگید بیان، مادرم گفت:پروانه باید از خداشم باشه بخت به این خوبی،،، عمو وقتی دید من ساکتم سری تکون داد و گفت:مبارک باشه بعدم رو به مادرم گفت:همون روز پدر داماد شمارشو گرفته تا راجع به مهریه و چیزای دیگه صحبت کنند امروز صبحم باهام تماس گرفته و گفتم ،تا غروب بهشون خبر میدم مادرم گفت:اینا خیلی پولدارند کم مهریه نگرید عمو گفت: اصل خوشبختی پروانه است و خوشبختی هم به اندازه مهریه نیست مادرم گفت:چمیدونم والا از قدیم هم گفتند مهریه پشتوانه ی زنه عمو دیگه بحث رو ادامه نداد و فقط موقع رفتن تو حیاط به من گفت:عمو جون پشتوانه ی زن تو زندگیش تدبیر و اخلاق خوبشه البته در قبال کسی که لیاقتش رو داشته باشه، عمو رفت و من موندم و یه دنیا فکر و حسایی که وجودم رو گرفته بود یکی_دو روز بعد غروب حمید و مادرش اومدند خونمون تا شناسنامه ی منو بگیرند تا برگه ی مجوز آزمایش رو از محضر بگیرند، قرار شد پس فرداش بریم آزمایش اصلا نشد حرفی بزنیم و فقط سلام و احوال پرسی حرف زدیم وقتی حمید و مادرش رفتند رو به مادرم گفتم: ننه اگه من دارم میرم خونه ی بخت همش بخاطر اینکه دلم نمیخواست آواره ی خونه ی عموهام بشم و با تموم سختیها بازم اینجا رو به همجا ترجیح میدادم اما حالا که من قرار ازدواج کنم حداقل نذار پریسا از پیشت بره گناه داره مادرم سری تکون داد و گفت:حالا یه فکری میکنیم میدونستم این حرفش بیشتر از سر باز کردنه آهی کشیدمو رفتم داخل، دو روز بعد صبح زود حمید و مادرش اومدند دنبالمون من از شب قبل‌یه مانتوی نخودی و شالی که بهش میخورد رو آماده کرده بودم و پوشیدم استرس داشتم از خونه که بیرون اومدیم حمید کنار ماشین وایساده بود نگام که بهش افتاد لبخندی رو لبش نشست چهره ی منم با لبخندش متبسم کرد مادرش جلو کنار حمید نشست و منو مادرم هم صندلی عقب نشستیم؛ تو راه مادرش همش از دختراش و بچه هاشون حرف میزد با خودم گفتم:یه کم مادرم یاد بگیره تا حالا نشده پیش کسی خوب ما سه رو بگه... رسیدیم مرکزی که قرار بود اونجا آزمایشامون رو انجام بدیم دم در مادرمون رو راه ندادند و اونا برگشتند داخل ماشین ما خودمون دوتایی برای آزمایش رفتیم دختر پسرای زیادی برای آزمایش اومده بودند؛ نگاهی بهشون انداختم بعضیاشون مشغول حرف زدن بودند و چندتایی هم که معلوم بود خجالتی هسند فقط کنار هم نشسته بودند حمید برگها رو داد و برگشت تا صدامون بزنند با فاصله ی خیلی کم کنار من نشست و گفت: آخیش نمیدونی چقدر دلم تنگ شده بود برات؛ این چند روز همش با خودم میگفتم خدایا اگه بهم جواب رد بده....بغضمو فرو دادم چشمامو بستمو گفتم:با اجازه ی بزرگترا بله،، صدای کل کشیدن زنا اتاق رو پر کرد؛ کارای خطبه که تموم شد حمید چادر روی سرمو برداشت نگاهمون که بهم افتاد لبخند زد بعدم جعبه ای که خودش بهم زیر لفظی داده بود رو باز کرد توش یه شمش با زنجیرش بود دستشو از دور گردنم آورد و... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 اون موقع ها بلکا اگر اشتباه نکنم(ی چیزی مثل کاغذ دیواری) تو بورس بود اون موقع ک من فکر میکردم همین شغل ساعده،و پول خوبی هم داشت،برعکس دوران عقد ساعد ی هفته پیشم بود بعد ب ی بهونه دعوا راه مینداخت و میرفت،ی روز تو دعواها یخچال خونه رو انداخت رو من و با دمپایی مثلا رفت دنبال کمک،و خبری ازش نشد من با مکافات از زیر یخچال اومدم بیرون،غیر از مادرم کسی خبر نداشت ک داره با من چه ها میکنه،از ترس داداشام رفت ب شهرشون و هر چی زنگ میزدیم خودش رو گیرنیوردیم و خانوادش خودشون رو بی اطلاع نشون میدادن،روز های زندگی من ب دعواها و روزهای کوتاه زندگی در کنارش،و فرارهای طولانی و بیخبرش میگذشت.و اون هم دیگه دستش اومده بود ک من پیش برادرهام نمیگم و اون آزادانه تر ب همین روال ادامه میداد،یکسال گذشت و با مشاوره های خاله زنک های اطرافی ک کم و بیش در جریان زندگیم بودن،ک اگر بچه بیاد سربراه میشه تصمیم ب بچه دار شدن گرفتم.یکماه از قهر های ساعد گذشت و من دیگه مثل گذشته ها برای آبروم ،دیگه التماسش نمیکردم،ی جورایی برام عادی شده بود،تو این اوضاع فهمیدم ک باردارم و وقتی زنگ زد بهش گفتم بی شور و هیجان،(دقیقا بعد از تصمیم ب بارداری،زمانی که نتیجه گرفتم باردار نشم بهتره،باردار شدم) وقتی خوشحالی رو تو صداش شنیدم یکم امید گرفتم،ولی زهی خیال باطل. بعد از بارداریم روزهای تکرار ی هفته زندگی ی ماه بی خبری، 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃 با قوطی شیر خشک بانکه درست کردم تازه اسم ادویه هارو هم روش انداختم😍 چطور شد؟این ایده رو دوست داشتی ؟ فقط یک متر برچسب کابینت و یدونه اسپری رنگ لازمه تا قوطی های شیرخشک و به بانکه های خوشگل موشگل تبدیلش کنی😊 تمام مراحل داخل ویدیو مشخصه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ⚜️ کاهش فاصله سن ازدواج بین زوج‌های ایرانی این کاهش با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم در جامعه باعث ایجاد آسیب در بنیان خانواده‌ها نخواهد شد. زیرا پارامترهای دیگری مانند نوع نگرش زوجین به زندگی، مهارت‌های زندگی مشترک، عدم وجود مشکلات روحی و روانی و عدم ثبات عاطفی بین زوجین از جمله مسایلی است که نسبت به فاکتور سن در الویت قرار دارد. تحقیقیات مختلف نشان می‌دهد وجود فاصله سنی از عوامل و پارامترهای دوام زندگی نیست، ما نمی‌توانیم از عاملی به نام تفاهم چشم بپوشیم به دلیل این که در فرهنگ سنتی ما بر وجود اختلاف سن بین زوجین تاکید شده است. درست است که دختران زودتر به بلوغ فکری می‌رسند، اما توجه کنید اگر یک دختر و پسر در سن نوجوانی را در نظر بگیریم این مطلب در بین آن دو صادق است اما برای دختر و پسری که در سن ازدواج قرار دارند معمولا از نظر فکری در یک سطح به شمار می‌روند؛ پس اگر فاصله و اختلاف سنی بین این دو کمتر باشد به درک بهتری از یکدیگر می‌رسند. ✍️ دکتر دوایی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این دیگه دورانی بود ک تک و توکی موبایل داشتن ک من هم چون مستاجربودم وتلفن نداشت موبایل داشتم.یکماهی دوباره گذشته بود و من چهار ماهه باردار بودم ک ی شماره ناشناسه افتاد،صدای ساعد اینبار اومد ک دلسوزانه برای بار اول بهم گفت نگران نشو من میرم اونور آب برای کار ی کم کارم طول میکشه رسیدم زنگت میزنم،تو دوران قهر های ی ماهه اش من ب فامیل میگفتم اون راه دور کار میکنه. چند روز گذشت خبری نشد و من با همون شماره ک ساعد زنگ زده بود تماس گرفتم بعد از کلی نشونی دادن تازه اون آقا متوجه جریان شدن و گفتن ک من سربازم و ی متهم گوشی از من خواست و من براش خواستم کاری بکنم،تلفن های من ب خانوادش شروع شد و اونا میگفتن تصادف کرده و یکیو زیر گرفته دنبال کارش هستیم و آزاد میشه،هر دفعه ک زنگ میزدم اینو میگفتن و از اونجا ک باردار بودم و بخاطر گشادی دریچه میترال قلبم استراحت توان رفتن ب شهرشون ک از ما دور بود رو نداشتم،همین وعده های سرخرمن ک امروز آزاد میشه فردا آزاد میشه پسرم ب دنیا اومد و نه ماهه شد ک تصمیم گرفتم برم ببینم چ خبره.بماند ک برگشتم با ی بچه به همان جو خانوادگی ک ازش میخواستم فرار کنم با مشکلات هزار برابر بیشتر 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃 سلام وقت بخیر خسته نباشید من یه سوالی از اعضای محترم کانال داشتم من دختری متولد ۸۸ هستم خواستگاری دارم که از همه جهات مناسب هستند اما مشکلی که وجود داره و من رو به شک انداخته این هستش که ایشون متولد ۷۳ هستن و فاصله سنی ما ۱۵ سال میشه من الان سنم کمه و قصد ازدواج ندارم اما این آقا گفتن که تا چند سال آینده صبر میکنند میخواستم از شما بپرسم که با این فاصله سنی بهترین تصمیم چیه میتونم این فاصله رو نادیده بگیرم؟؟ ببخشید زیاد صحبت کردم ممنون میشم راهنماییم کنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پيشاپيش روزت مبارك مادر😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی البته گذشتن که نه تقریبا می دویدم که بالاخره سد راهم شد . -کجا میری صبر کن بهار، اینجا چی
با دیدن جای سرخ و خراشیدگی روی باسنم اشک در چشمانم حلقه زد . عمران را چگونه قرار بود مجاب کنم، حتی نام عباس هم او را دیوانه می کرد . بیچاره وار به دیوار سرد حمام تکیه دادم. حتی ذهنم برای سر و هم کردن دروغ و جفنگ هم کار نمی کرد . خودم را گربه شور کردم و بیرون پریدم . باید قبل از آن که می آمد لباس می پوشیدم . مشغول خشک کردن موهایم بودم که آمد . چهره اش آرام تر شده بود و چیزی در گوشی تایپ می کرد . -حموم بودی؟ اهومی گفتم و حوله را روی تخت انداختم . -شب میریم اونجا . باز هم تپش قلبم اوج گرفت. کاش نمی رفتیم کاش ! زیر چشمی حواسش به در هم رفتن چهره ام بود که تکیه اش را از چارچوب در گرفت . -چیه؟ شانه بالا انداختم . -هی...چی . مجبور به لبخند زدن بودم . اشتباه کرده بودم او خوب حواسش به همه چیز بود کافی بود شک کند تا دیگر نشود آرامش کرد . -دستت درد نمی کنه؟ انگشتانم را تکان دادم و لبخند زدم . -نه دیگه می تونم همه کارامو بکنم . مقابل آینه ایستاد و موهایش را مرتب کرد . -آره اگه هوس فرار کردن به سرت نزنه همه جات سالم میمونه . لبخندم محو شد. فرار که نه اما اگر او ماجرای ساعتی پیش را می دانست یقینا دیگر سالم نمی ماندم . نگاهی در آینه انداختم، دستم نحیف تر و لاغر تر به نظر می رسید . با احتیاط دستم را بالا آوردم، هنوز مچم کمی درد می کرد با و وجود آن که حسابی در حمام ساییده بودمش باز هم کمی چرکین به نظر می آمد . اشاره ای به ساعت زد . -دیر میشه باز میبندنمون به زنگ بپوش بریم . کش را دور موهایم بستم . -گفتی که نمیریم ! به طرف کتابخانه رفت . -حساب کتاب دارم باهاشون توام تنها نمیمونی خونه با من میای ، باشه ای گفتم و با کندترین حالت ممکن آماده شدم اما چیزی درونم فریاد می زد نروم . چادر را به دست گرفتم و پشت سر عمرانی که چند برگه در یک پاکت می گذاشت به راه افتادم . حتی خیال آن که بخواهم از اتفاق پیش آمده در نزدش چیزی بگویم، تا مرز سکته پیش می بردم . سکوت کردم ت ا زمان حل کننده ی همه ی چیز باشد. البته اگر از شانس بدم مانند همیشه همه چیز به یک باره سرم آوار نمی شد . ** با بی حوصله به جای زنگ زدن در را با کلید باز کرد و ماشین را داخل برد . سر و صداییشان کل حیاط را گرفته بود، ماشین با را دقت کامل پارک کرد و بی آن که عجله ای داشته باشد اشاره زد پیاده شوم . -دعوا می کنن؟ دزدگیر را زد . -عادتشونه ! دوشادوشش به سوی خانه ی مادرش رفتیم . زنی که داد و بیدادش قطع نمی شد . جو بد و حال بهم زن خانه غیر قابل انکار بود، گویی در میدان جنگ پا گذاشته بودیم، یک طرف آرزو و یک طرف عماد و حا ال هم عمران، سه فرزند از نظر توران خانم ناخلف که امشب قرار بود جان به سرش کنند . -چیه توام اومدی بگی زنتو طلاق نمیدی و برات مهم نیست که دار و ندارت رو فروختی تا این پتیاره رو نگه داری؟ عمران پاکت را روی میز انداخت . -بس کن مامان من بهارو طلاق نمیدم هر چیم بشه این کار شدنی نیست حتی اگه سرش همه چیم بدم بره . وست به کمر شدن توران خانم جلو آمدنش واکنش علی را در پی داشت . -این دختره نحسه، مادرشو کشت، خونه ی بخت یه پسر و نیمه کاره گذاشت و زن تو شد، چقدر بچه های من نفهمن خدایا . علی دست روی شانه ی مادرش گذاشت که عمران در جواب دادن پیش دستی کرد . -مهم نیست تو فکر بچه های دیگت باش من همون نفهم بودن و بیشتر خوشم میاد . اشاره اش به چشمان گریان آرزو و رگ برجسته شده ی عماد بود . بیچاره علی و سمیرا که مانده بودند کجای ماجرا را بگیرند و کدام یک را ساکت کنند . آتش عماد تند تر از همه بود . -زنداداش زنگ بزن قرار و کنسل کنا من جایی نمیام . با حرفش بحث باز شروع شد و تیر و کمان به سوی او هدف قرار گرفته شد . سمیرا ماهان گریان را تکان می داد، صورت سفید و تپلش از اشک خیس بود به قلم پاک 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام بانوی عزیزم ممنون از کانال قشنگت منم ی مشکلی دارم‌انگار شده گره کور از دوستان می خوام راهنماییم کنن خیلی دارم اذیت می شم طبقه دوم مادر شوهرم زندگی می کنم ک ی پیسر۶ ساله دارم راه پله نداره از حیاط پله زدیم سر همین من هر جا برم بیام ی چیزی بخرم باید از دم در اونا رد بشم اولاش راحت بود ولی الان خیلی سخته تابستان ک میشه میان میشینن تو حیاط همشون ن جایی می تونم برم ن چیزی خریدم راحت می تونم بیارم خونه خیلی دارم اذیت می شم نمی دونم چی کار کنم خودشون می رن میان ب من اصلا نمی گن همچین هم بی صدا می رن ک من متوجه نشم تو رو خدا بهم بگید من چی کار کنم خونه رو ب طور کامل خودم ساختم‌ک کاش نمی ساختم اون موقع ها با اون پول می تونستم خونه بخرم ولی شوهرم راضی ب جدایی نبود ومنم مجبوری بالا رو ساختم‌ ک ای کاش نمی ساختم اصلا یاس جان دوست گلم دل تنگم دنبال ی دوستم ی دوستی ک درد دل کنم باهاش شاید سبک شم دلم داره می ترکه خیلی سخته دلتنگ باشی غریب باشی بی کس باشی همسرت پیشت نباشه ی عالمه فامیل شوهر داشته باشی ودوست نداشته باشن همش دنبال این باشن ک برات درد سر درست کنن واز کارت ایراد بگیرن همیشه دور هم باشن و جم شن وتورم تحویل نگیرن ودعوت نکن پیش خودشون . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 #درد_دل_اعضا ❤️ #تقاضای_همفکری سلام بانوی عزیزم ممنون از کانال قشنگت منم ی مشکلی
🍃🍃🍃🌼🍃 ... خیلی سخته بی زبون‌باشی ومظلوم باشی و تنهاسلاحت خودخوری و گریه باشه حتی من برا خودم ی اتاق شخصی ندارم پیش بچه ها می خوابیم شاید ماهی ی بار شایدم ن اونم با اصرار های من موردی بینمون پیش بیاد حتی شب اول معذرت می خوام این حرف و بهت می زنم میلی ب من نداشت با اصرار خودم دختریم رفت خیلی درد خیلی هیچ کی هم درکم نکرد ک چقدر سخت خیلی دردم زیاد خیلی الانم ی خونه طبقه بالای مادرش داره وی ماشین تمام دلم برا بچه هام می سوزه ک با ندونم کاری پدرشون می سوزم ومی سازم یاس خانوم کاش زبان گویا داشتم کاش زبان اعتراض داشتم کاش حداقل می تونستم ازش شکایت کنم‌ انگار خانوادم تو سری خور بارم آوردن بکوبند رو سرم و جیکم در نیاد ب نظرت چی کار کنم اینا درد دل شخصی من کم آورده بودم خواستم سبک شم فقط مشکل با هم بودنم و بزار گروه شاید ی راه کاری یاد گرفتم ممنونم‌خواهری جان ک پیاما هام و می خونی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مـــرد در خانه همانند نمک است اگر رفت زندگی بی مزست و اگر آمد فشارخون را بالا میبرد 😁 زن در خانه همانند شکر است اگر رفت زندگی تلخ تلخ میشود و اگر آمد شیرینی زندگی را چند برابر میکند ☺️ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 وقتی شنید من میخوام بیام شهرشون خواهرش رو با یکی از آشناهاش با ماشین فرستادن دنبالم با ی بچه ۹ماهه ده ساعت تقریبا تو راه بودیم ،بعد از این ک خستگیم در رفت ،رفتم کلانتری،واااااای نگم ک وقتی پرونده اش رو اوردن بالا ی کتاب قطوری بود،از اونجایی ک ب من گفتن پرونده تصادف انتظار نداشتم همچین پرونده ای باشه،قاچاق کالا تجاوز ب عنف تیر اندازی ب مامور،و منی ک انتظار داشتم تا الان طرف تصادف رضایت بده تا ساعد بیاد بیرون.و مامور رسیدگی ب پرونده ک من رو هم انگار شریک ماجرا میدونستن ،وقتی تقاضای ملاقات کردم دستگاه فکس اتاق ب سمتم پرتاب شد،ک با اعتراض من خواستن منو با بچه ی تو بغلم بندازن بازداشتگاه،و خواهر شوهری ک بچه رو از تو بغلم گرفت و فرار کرد دم در کلانتری😔 ک وقتی جریان رو از زبان من شنیدن آروم شدن و با دلسوزی دست از سرم برداشتن،من اینقدر تو مواقع استرس زا شوکه میشم،ک ن حرفی میتونستم ن باز خواستی میتونستم بکنم و ن عکس العمل درستی. بعد از چند روز با هدایایی ک خواهر شوهر مجردم برا بچه خریدن ب شهرم برگشتم و همچنان شوکه، ولی این شوک ها برای تصمیم گیری هام خیلی کمکم میکرد.بعد از برگشتنم نشستم دو دوتا چهارتا کردم و این دو س سال زندگیم رو مثل نگاتیو چیدم جلوم،دیدم بهترین تصمیم طلاقه،ولی تا حکم دادگاهش بیاد ب عقب میندازم... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88