eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️ قسمت اول سلام خدمت یاس خانوم روزی روزگاری یک همسایه داشتیم که تازه بادختری که زندگی خوب وروشنی داشت ازدواج کرد وارد خانه خودشون شدند پسره تحصیلات کرده و بیکار بود واز کار بعد تحصیل خبری نبود بعد ماه عسل و ازسفر آمدند به خانه خودشون وچون ازسختی سفرحسابی خسته بودند،استراحت کردن و در روزهای اول خونه پدرومادرشوهر و مهمانی فامیلی ورفتن به خونه پدرومادرودیدن آنها و رفتن پارک و بازار و خوشگزارنی وقدم زدن بود اماپسر بیکاربود و بعدها پسریعنی آقاداماد به دختره قول داد که برایش زندگی فراهم کند که نمونه باشد گذشت و گذشت تا بازار مشغول میوه فروشی شد تا هم خرج خونه دربیاد وهم خرج زندگیشو مشغول کار شد بعدمدتی خبرخوشی شنیدن عروس خانم حامله شد و دختر دار شد وپسریعنی شوهراو کلی شاد وشیرینی که دختردارشدن بعد پنج سال از زندگیشون گذشت ودخترشون بزرگ شد زندگیشون بدنبود 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ملکه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
تا که پسره از کارش گله دارشد که حسابی ضرر دارد وسود....ندارد چون فقط سرمایش یه دوچرخه بود که باهاش میرفت کاروبرمی گشت صبح میرفت شب برمیگشت هر چی در میاورد هم خرج خونه وکرایه خونه و زن وبچه اش میشد حسابی درآن روزهای که پشت سرهم گله دارمی گذشت گفت کارم را تغیردهم ومشغول هرکاری که نون آورخوبی باشد حسابی تو فکر کار بود و سرمیزد بازار مغازه ها شرکتها بنگاه ها وهرکارهای دیگر تا به نتیجه ایی رسید که بره دورتر وبالاتر بلکه شغل خوب وپردآمدی دربیاره تو یه فروشگاه بزرگ سوپری مشغول کار شد اما آنجا که مشغول شد احساس رفاه را درآنجا حس کرد و گفت من همین جا کار کنم تاجبران خسارت هر لحظه زندگیمو بکنم مثلا تلویزیون و اجاق گاز کولر و غیره تجهیزات را از همین کارشروع کرد و کار پرد درآمد را همونجااحساس کردومزه خوب زندگی رو یواش یواش چشید کار کرد وکار کرد وطمع را آن وقت هاوارد زندگی او شد واحساس خوش وخوشی زندگی را با طمع جایگزین شد تا از کار وبرای ساخت بهترین روال زندگی خود وقت طمع رامی شناسد و از بس کور طمع بود به زن وبچه خود کم میرسیدوکم نگاه می کرد مثل ربات برقی شده بود ازصبح میرفت وشب میومد ودوباره فردا هابهمین روال تا که گذشت وگذشت تا بخود آمد دید در لحظه های تاریکی زندگی که رسیدگی نمی کرد بازن وبچه اش زنش در لحظات رفتن اوبه کار گناه هم کشیده شده جای خالی شوهرش رابا دوستای بد میگذروند این داستان واقعی است ونتیجه طمع که انسان را کورمی سازد 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ملکه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💎داستان کوتاه💎 ❤️ گويند كه در شهر نيشابور موشی به نام «زيرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌كرد. زيرک درباره‌ی زندگی خود چنين می‌گويد: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراكی برای روز ديگر نگه میداشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هر چه تلاش می‌كرد تا مرا بگيرد، كاری از پيش نمی‌برد. تا اينكه شبی مهمانی برای مرد آمد، او انسانی جهان‌ ديده و سرد و گرم روزگار چشيده بود. هنگامی كه مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌كه ما را از ميان اتاق رفت و آمد می كرديم براند(فراری دهد)، دست‌هايش را به ‌هم ميزد، مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت؛ من سخن می‌گويم آنگاه تو كف می زنی؟ مرا مسخره می‌كنی؟ مرد گفت؛ برای آن دست می زنم كه موش‌ها بر سر سفره نريزند و آن‌ چه آورده‌ايم را ببرند. مهمان پرسيد؛ آيا هر چه موش در اين خانه‌اند همگی جرات و توان چنين كاری را دارند؟ مرد گفت نه! يكی از ايشان از همه دليرتر است، مهمان گفت: بی‌گمان اين جرات او شوندی(دليلی) دارد و من گمان می كنم كه اين كار را به پشتيبانی چيزی انجام می‌دهد، پس تيشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا كند، من در لانه‌ی ديگری بودم و گفته‌های او را میشنيدم. در لانه‌ی من ١٠٠٠ دينار بود كه نمی دانم چه ‌كسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌ديدم و يا به‌ آن‌ها می‌انديشيدم، شادی و نشاط و جرات من چند برابر می‌شد. مهمان زمين را كند تا به زر رسيد و آن را برداشت و به مرد گفت كه، شوند دليری موش اين زر بود، زيرا كه مال پشتوانه‌ای بس نيرومند است، خواهی ديد كه از اين پس موش ديگر زيانی به تو نخواهد رسانيد، من اين سخن‌ها را می شنيدم و در خود احساس ناتوانی و شكست می كردم، دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ، به جايي ديگر رفت. چندی نگذشت كه در بين موش‌هاي ديگر كوچک شمرده شدم و جايگاه خود را از دست دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم، كار به جایی رسيد كه دوستان مرا رها كردند و به دشمنانم پيوستند، پس من با خود گفتم كه، هر كس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد، مهمان و صاحب‌خانه، زر را بين خود بخش كردند. صاحب‌خانه زر را در كيسه‌ای كرد و بالای سر خود گذاشت و خوابيد، من خواستم از آن چيزی باز آرم تا شايد از اين بدبختی رهایی يابم، هنگامی كه به بالای سر او رفتم، مهمان بيدار بود و يک چوب بر من زد كه از درد آن بر خود پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم، به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌كه دردم اندكی كاسته شد، دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم، مهمان چشم به راه من بود، چوبی ديگر بر سر من كوفت، آن‌چنان كه از پای درآمدم و افتادم، با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم، درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاريک ساخت و دل از مال و دارایی كندم، آن‌جا بود كه دريافتم، پيش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است، پس از آن، به ناچار كار من به جایی رسيد كه به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم، بنابراين از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بيابانی لانه ساختم.» 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88