ملکـــــــღــــه
عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_5 🪶 قسمت پنجم دیگه کلا دلم از #مادرم سرد شده بود اصلا نمیگفتم
عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_6
🪶قسمت ششم
شوهرم برام یه گوشی #لمسی گرفت تازه واتس اپ و تلگرام اومده بود تو یکی از گروه های مذهبی واتس اپ عضو شدم مطالب مذهبی برام #جالب بودن 😍 از خدا و دین و پیامبر..درسته نماز میخوندم ولی #اطلاعات دینی ام کاملا صفر بود خوندم که دست دادن به نامحرم چقدر گناهه😭 😍 خیلی چیز ها یاد گرفتم ...اما باز هم حرف زدن های ما باهم ادامه داشت رفته بودیم منو شوهرم روستا یکمی اخلاقش بهتر شده بودولی دیگه خونه عمه ام به هیچ عنوان منو نمیبرد ... دیگه #کتکم نمیزد زیاد هم گیر نمیداد تو روستا اونا یه مسجد بود که خواهرش روزهای جمعه میرفت مسجد جارو میکرد کلیدها مسجد #دستش بود بمن گفت اگه میری بیا بریم منم باهاش رفتم و مسجد جارو کردیم و اومدیم خونه و جمعه هفته بعدی شد بازم باهاش رفتم اصلا جارو کردن مسجد یه #حس خوبی داشت مسجد که رفتم پسرعمه ام برام زنگ زد دیگه نمیشد جلو خواهر شوهرم بحرفم براش پیام دادم بعدش یهو به خودم اومدم تو مسجد چرا اینکارا میکنی😭باخودم میگفتم از خدا بترس درسته #دوستش داری اما دیگه فایدش چیه #الله میخواست منو هدایت کنه تا اینقد باهاش حرف نزنم و سر قرار باهاش نرم درسته فقط #میدیدمش اما اگه کسی مارو باهم میدید چی فکر میکرد و #آبرومون میرفت😨 الحمدلله که هیچ وقت اون #گناه بزرگ انجام ندادیم و الله را #شاکرم اما تو این مدت خواست الله یا بگم #نظر الله بمن بود که هیچ کس مارو باهم ندید و از حرف زدنمون هم کسی خبر دار نشد.
الحمدلله من تو #مسجد بودم که انگار قلبم لرزید🥺 با خودم گفتم چرا من دارم با خودم و اون این کارا رو میکنم آخرش این کار عاقبت نداره جز آبرو ریزی😞 اونروز تو مسجد که بودم با خودم گفتم بیا #توبه کن بس کن تا کی میخایی گناه کنی اگه بمیری جواب #خدا رو چی میدی واقعا #الله منو دوست داشت که نظرش از من برنگشت الله هرکه را که بخواد #هدایت میکنه برا پسرعمه ام پیام دادم بهش گفتم هرچی بین ما بود تموم شده دیگه این کارا هم فایده نداره هرچند از وقتی #ازدواج کرده بود رابطه ام باهاش کم کرده بودم نمیخاستم سر بار زندگی کسی دیگه باشم و تو زندگی یکی دیگه!! ولی #هراز گاهی خبرشو میگرفتم ... اونم گفت فقط میخاد من خوشبخت باشم اونروزرفتم #دورکعت نماز #توبه خوندم تو مسجد و از ته دلم دعا کردم که الله من و اون ببخشه دقیقا روز #جمعه بود روزی که باید برای #پیامبرم #صلوات میفرستادم😓 و اما من جز #گناه کار دیگه ای نمیکردم کلا از قرآن و نماز دور شده بودم ...دیگه سعی کردم به شوهرم عادت کنم و دوستش داشته باشم هرچند من #هیچوقت رو حرفش چیزی نمیگفتم ولی خواستم بهتر بشم ...ولی هنوزم #وسوسه های #شیطان ول کنم نبود دوری از اون بازم #عذابم میداد سخت بود ک ازش دل بکنم ولی هرجور بود یه چند ماهی گذشت و من هیچ خبری ازش نداشتم دیگه سعی میکردم فراموشش کنم ...اون وقت بود ک فهمیدم واقعا یه چیزی تو زندگی کم دارم اگه #بچه داشته باشم حداقل با اون سرگرم میشم اما دیگه شده بودم #نازا 😰همه بهم میگفتن چرا بچه نداری #طعنه ها شروع شد از #فامیل گرفته تا غریبه به خودم اومدم گفتم من ک از خدا خاستم بهم بچه نده چقدر #نفهم بودم باید میرفتم توبه میکردم اما توفیق توبه نصیبم نشد... بعد از ۵سالی ک از ازدواج من گذشته بود و من هم بچه دار نمیشدم تنها پسر خانواده شوهر من بود یعنی تک پسر بود منم که بدتر ازون اصلا نه دکتر میرفتم نه هیچی ولی دلم میخواست بچه داشته باشم دیگه قرار شد شوهرم منو ببره دکتر ...قرار بود که بریم که یه مشکلی برا خانوادش پیش اومد مجبور بودیم بریم روستا و رفتیم روستای پدری اش ..شوهرم با اون زنه هنوز #رابطه داشت ولی خب دیگه جوری رفتار میکرد که باهاش قطع رابطه کرده ن جلو من #باهاش حرف میزد ن هیچی ...یه چند روزی اونجا که بودیم یه چند نفری بهش گفته بودن که چرا زنت بچه #نمیاره و ازین حرفا و از طرف من بهش دروغ گفته بودن و تهمت زده بودن بهش که من این حرف ها را پشت سر شوهرم گفتم ولی منم از دنیا بی خبر اصلا حرفی نزده بودم دیدم اخلاقش کلا عوض شد وقتی #پیشم بود همش سرش تو گوشیش بود و معلوم بود ک با یکی چت میکنه و #تحویلم نمیگرف بهش شک کردم کلا مشخص بود داره بامن لج میکنه درسته با اون زنه حرف میزد ولی همیشه بدور از #چشم من ولی این بار چرا اینجوری میکنه فهمیدم با یکی دوست شده روز بعدش #باهاش دعوا کردم گفتم دردت چیه چرا اینجوری میکنی من چه کوتاهی در حقت کردم گفت هیچ کوتاهی نکردی فقط تو بچه نداری😓 منم #میخام زن بگیرم که برام بچه بیاره دوست داری بمون دوست ام نداری برو خونه پدرت و اما....😔
🪶#ادامه_دارد.....
🍃🍃🍃🍂🍃