4_6007950032039315773.mp3
6.68M
یه آهنگ فوق العاده واستون آوردم تا آخر روز فول احساس و فول انرژی باشید❤️❤️❤️❤️
#شنبه است قطعا #خیر است🌱💚💚💚
۱۴۰۱/۱۱/۸
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅
◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
#گناه
✏ ای انسان چه چیز تو را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگارت مغرور ساخته و بر نابودی خود علاقه مند کرده است؟؟
آیا بیماری تو را درمان نیست و خواب زدگی تو بیداری ندارد؟؟
چگونه ترس از فرود آمدن بلا شب هنگام تو را بیدار نکرده است که در گناه غوطه ور و در پنجه قهر الهی گرفتار شده ای؟؟
چه نیرومند و بزرگوار است خدا و چه ناتوان و بی مقداری تو که بر عصیان او جرأت داری در حالی که تو را در پرتو نعمت خود قرار داده و در سایه رحمت او آرمیده ای نه بخشش خود را از تو گرفته نه پرده از اسرار تو دریده است!!
پس چه فکر میکنی اگر او را اطاعت کنی؟
اگر این رفتار میان دو نفر که در توانایی و قدرت برابر بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را بر زشتی اخلاق و نادرستی کردار محکوم میکردی✖✖
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅
◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
May 11
May 11
May 11
May 11
#یکشنبه است قطعا #خیر است🌱💚💚💚
۱۴۰۱/۱۱/۹
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅
◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
Ali Montazeri - Zibaye Naaz [128].mp3
3.6M
#ملکه های زیبامون با این #آهنگ بخونین
زیبای ناز
هموتون #زیبایید هموتون👌😍😍😍😍
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅
◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
#داستان_کوتاه
سرطان
پارت دوم
توی راه یه سگ دیدم کنار درختی بیحال نشسته بود
تعجب کردم آخه از قلاده دور گردنش میشد فهمید که صاحب داره
سگ تا منو دید پا شد و برام دم تکون داد
دلم براش سوخت یه تیکه از نون فانتزی که خریده بودم براش دادم
احساس خوبی بود سگ خوشحال شد و دمش تکون میداد
روزها از پی هم میگذشتن
وپوچی برمن قالب میشد یه بار یه داستان جالب از یه مرد جالب به اسم بودا خواندم که با وجود خوشی و رفاه زیاد باز هم حس پوچی بهش دست داده بود
فکر کنم منم سارا بودا بودم
همسرم سینا از اون مردایی بود که زیاد اهل خریدن ناز و ادا های زنانه نبود
وقتی بهش میگفتم باهم بریم دور دور یا پارتی میگفت یکی باید به فکر هزینههای همون پارتی و دوردور باش دیگه میگفت سرش به پول درآوردن مشغول
منم خوشحال بودم چون فکر میکردم به قول خودش سرش مشغول کار و تلاش
خیال میکردم خوبه که به زن ها زیاد اهمیت نمیده
اون روز همون روزی که فرو ریختم
یع تیپ اسپرت زدم و رنگ رژ و لاک قرمز جیغ انتخاب کردم
تنهایی رفتم کمی بگردم بلکه سرحال بشم
تابستون بود و هوا گرم بود
عرق کرده بودم هرچی تو کافی شاپ نشستم تو بازار رفتم دلم باز نشدکه نشد
احساس خفگی داشتم
مامانم برای شام دعوت نکرده بود
برگشتم خونه و رفتم حموم تا یه دوش کوتاهی بگیرم
همونجور که توی وان دراز کشیده بودم و از شامپوی سفارشیم که از لندن برام آورده بودن به بدنم میزدم احساس کردم درد خیلی خطیف و کوچکی زیر بغلم دارم
دوباره دست کشیدم فکر کردم جوشی چیزی است ولی دیدم نه انگار زیر پوستم درست زیر بغلم در نزدیک سینه ام یک چیزی به اندازه شاید یک نخود سخت بود
دیدین توی فیلم ها وقتی می خوان فیلم عقب یا جلو بزنند صحنه ها خیلی سریع رد میشن
منم اون لحظه ذهنم صحنه ها را در عرض چند ثانیه به چند روز قبل به روزی که توی فروشگاه برای خرید رفته بودم به حرفهای دکتر راجع به نحوه تشخیص تومور یا همون سرطان سینه زنان
نحوه معاینه ماهانه توسط خود زنان کشید
وحشت کردم خیلی خیلی وحشت کردم....
این داستان ادامه دارد....
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅
◍⃟🍃♥️ @Malakeonline
May 11