eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکـــــــღــــه
گفتی که دو ماه باید دندون روی جیگر بذارن تا زمان صیغه تموم بشه، آره گفتی یا نه؟ بگو ببینم حاالا این
کم خودش هم داشت باورش می شد که اون عکس رو هوتن ازش گرفته. یک دفعه بغضش ترکید و در حالی که اشک از چشم های درشت و مظلومش روان شده بود به سعید نگاه کرد و با صدای لرزانی گفت: -سعید، به من نگاه کن. اما انگار سعید صداشو نمی شنید چون هیچ حرکتی نکرد. دوباره با التماس گفت: - سعید! تو رو خدا، یه لحظه به من نگاه کن. سعید آروم سرش رو به طرف وفا چرخوند و در حالی که با چشم های قرمز و پر از اشکش به او خیره شده بود بدون هیچ حرفی منتظر عکس العمل و ادامه ی حرف او شد. او که با عمق وجودش پی به ناراحتی و غم سعید برده بود در حالی که از غم سعید داشت دیوونه می شد گفت: - سعید، من تا حالا که سه سال از مرگ عزیزانم می گذره هیچ وقت به روح اونا قسم نخورده بودم چون نمی خواستم باور کنم که واقعاً رفتن و تنها موندم. ولی حالا فقط و فقط به این خاطر که تو حرفم رو باور بکنی قسم می خورم. به روح پدر و مادرم قسم می خورم که این عکس رو ترانه با موبایلش همون شبی که قرار بود بریم بیرون به زور ازم گرفت و گفت که اجازه نمی ده کسی بهش نگاه بکنه، حالا نمی دونم که این عکس چه طوری به دست تو رسیده. ولی می خوام باور کنی که من تا حالا غیر از زمان هایی که تو کنارم بودی هوتن رو ندیدم و حتی یک کلمه هم باهاش حرف نزدم . حالا اگه می تونی حرفم رو باور کن، اگر هم که نمی تونی و دوست نداری که حرفم رو قبول بکنی من هیچ چاره ای ندارم و ترجیح می دم که همین حاالا از خونه ات برم بیرون، چون اصلًا دوست ندارم تو خونه ای زندگی بکنم که بهم به چشم یه دختر ناپاک و هرزه نگاه کنن که هر روز با یه پسر دوست می شه. در ضمن تو می تونی صحت گفته های منو از طریق ترانه پی گیری کنی، اون حتماً بهت می گه که کی و چه طوری ازم عکس گرفته. وفا که دیگه گریه اش به هق هق تبدیل شده بود در حالی که شونه هاش از شدت اندوه می لرزید از روی مبل بلند شد و خواست از کنار سعید رد بشه تا به اتاقش بره که سعید دستش رو گرفت و نذاشت بره چون نمی خواست سعید بیشتر از اون شاهد گریه و شکستن غرورش باشه گفت: - سعید، دستم رو ول کن، می خوام برم، همین االان وسایلم رو جمع می کنم و از این جا می رم، من همه ی زندگیم رو برات تعریف نکردم که تو این طوری در موردم قضاوت بکنی، البته تو تقصیری نداری، من مقصرم که فکر می کردم تو با همه ی مردهای روی زمین فرق داری و منو درک می کنی، ولی حاالا می بینم که تو خیلی هم بدتر و پلیدتر از اونایی. ولم کن سعید، اصلا چرا من باید هر روز به خاطر هر کار کوچیکی بهت توضیح بدم؟ خسته شدم. سعید بذار برم. تو رو خدا، ولم کن. دیگه نمی کشم، تحملم تموم شده. سعید که خودش هم نمی تونست باور بکنه که او بهش خیانت بکنه، وقتی که اعتراف های شیرین و دلچسب او رو شنید همه ی اون ذهنیات بدی که نسبت به او توی مغزش افتاده بود به یک باره از بین رفت و دوباره عشق او دیوونه اش کرد. او رو دوست نداشت، بلکه وفا رو می پرستید و این عشق بی حد و اندازه بود که چشم و گوشش رو بسته بود و خوبی ها و پاکی های او رو نمی دید. با صورت خیس از اشکش دست ظریف و سفید او رو نزدیک لبش برد. با لب های لرزان و نفس های نامنظمش بوسه ای بر دست او زد و گفت: ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5967563415172944462.mp3
8.61M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅ 🎙     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جونی راجع به اینکه بچه هایادشون میمونه خواستم راجع به پسرم بگم خونه منوجاریم بهم نزدیکه پسرم هررزومیرفت وباپسرعموش بازی میکردیاپسرعموش میومدخونه مایه روزکه جاریموبچه هاش رفته بودن خونه مامانش وقتی برادرشوهرم اومدخونه پسرم فک کردپسرعموش اومده خوشحال بدورفت یه دفعه دیدم خیلی ناراحته وداره گریه میکنه اومدخونه گفتم چیشدگفت عموم میگه گمشوبروخونت😑 حالابرادرشوهرم مردخوبیه نمیدونم چی شده بودکه اینجوری گفته🤨 هرچی به پسرم گفتم عیب نداره ولی دلش شکسته بود😔تاالان که یه سال ازاون اتفاق میفته باعموش حرف نمیزنه😑 هروقت اون خونه باشه نمیره خونشون پسرم همش۴سالشه ولی خیلی روش اثرگذاشت این قضیه😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسی جون،من اسم خواهرمو {جواهر}سیوکردم،چون خواهراگه نقطه ش بیفته پایین میشه جواهر،واقعاخواهرم باجواهرهیچ فرقی نداره ✅سلام یاس خانم،🧐من ک کلا ب اسم همه دوستای صمیمیم یه خر اضافه کردم😂 مثلن خر بانمک😑😂خر شرک،کره خر و...😂یکی از دوستامم وقتی اینو فهمید اسممو تو گوشیش سیو کرد خر کثیف😑😑😂 ✅سلام یاس جونی😘❤️ ممنون بابت کانال خوبتون 🤪😋🤦‍♀️ خب خب خب اسم من فاطمه هست شوهرم توخونه فتتانه صدام میکنه داداشمم بهم فام میگه دوستامم فا صدام می‌کنن🤦‍♀️🤦‍♀️ ✅سلام یاس جونم.من خیاطم وهروقت یادم بره مخاطب هاروبا وسیله ی که اوردن ذخیره میکنم.یا چیزی که قراره بدوزم.مثلا یه باریادم رفت اسم مشتری رو بپرسم😂شمارش رو ذخیره کردم یقه گرد ساده.اخه یقه گرد میخواست😂😂(زنگ زدشب خواهرزادم اسمشو بلند خوند توجمع پاک آبروم رفت🙈🙈🙈)یانیکخواه دستمال نوشتم.دستمال اورده بود بدوزم.یایکی رو مانتو مشکی سیو کردم.شوهرمم اسممو گزاشته بودم عزیزممممممم.منم یه سالی هست پاک کردم نوشتم نداجونم عشقمه😜😜اونم خوشش اومد پاک نکرده.دوستتون زیادددد.❤️❤️❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️ قسمت اول سلام خدمت یاس خانوم روزی روزگاری یک همسایه داشتیم که تازه بادختری که زندگی خوب وروشنی داشت ازدواج کرد وارد خانه خودشون شدند پسره تحصیلات کرده و بیکار بود واز کار بعد تحصیل خبری نبود بعد ماه عسل و ازسفر آمدند به خانه خودشون وچون ازسختی سفرحسابی خسته بودند،استراحت کردن و در روزهای اول خونه پدرومادرشوهر و مهمانی فامیلی ورفتن به خونه پدرومادرودیدن آنها و رفتن پارک و بازار و خوشگزارنی وقدم زدن بود اماپسر بیکاربود و بعدها پسریعنی آقاداماد به دختره قول داد که برایش زندگی فراهم کند که نمونه باشد گذشت و گذشت تا بازار مشغول میوه فروشی شد تا هم خرج خونه دربیاد وهم خرج زندگیشو مشغول کار شد بعدمدتی خبرخوشی شنیدن عروس خانم حامله شد و دختر دار شد وپسریعنی شوهراو کلی شاد وشیرینی که دختردارشدن بعد پنج سال از زندگیشون گذشت ودخترشون بزرگ شد زندگیشون بدنبود 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ملکه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 طمع... 🍃🍃🍂🍃
تا که پسره از کارش گله دارشد که حسابی ضرر دارد وسود....ندارد چون فقط سرمایش یه دوچرخه بود که باهاش میرفت کاروبرمی گشت صبح میرفت شب برمیگشت هر چی در میاورد هم خرج خونه وکرایه خونه و زن وبچه اش میشد حسابی درآن روزهای که پشت سرهم گله دارمی گذشت گفت کارم را تغیردهم ومشغول هرکاری که نون آورخوبی باشد حسابی تو فکر کار بود و سرمیزد بازار مغازه ها شرکتها بنگاه ها وهرکارهای دیگر تا به نتیجه ایی رسید که بره دورتر وبالاتر بلکه شغل خوب وپردآمدی دربیاره تو یه فروشگاه بزرگ سوپری مشغول کار شد اما آنجا که مشغول شد احساس رفاه را درآنجا حس کرد و گفت من همین جا کار کنم تاجبران خسارت هر لحظه زندگیمو بکنم مثلا تلویزیون و اجاق گاز کولر و غیره تجهیزات را از همین کارشروع کرد و کار پرد درآمد را همونجااحساس کردومزه خوب زندگی رو یواش یواش چشید کار کرد وکار کرد وطمع را آن وقت هاوارد زندگی او شد واحساس خوش وخوشی زندگی را با طمع جایگزین شد تا از کار وبرای ساخت بهترین روال زندگی خود وقت طمع رامی شناسد و از بس کور طمع بود به زن وبچه خود کم میرسیدوکم نگاه می کرد مثل ربات برقی شده بود ازصبح میرفت وشب میومد ودوباره فردا هابهمین روال تا که گذشت وگذشت تا بخود آمد دید در لحظه های تاریکی زندگی که رسیدگی نمی کرد بازن وبچه اش زنش در لحظات رفتن اوبه کار گناه هم کشیده شده جای خالی شوهرش رابا دوستای بد میگذروند این داستان واقعی است ونتیجه طمع که انسان را کورمی سازد 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ملکه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💗سلام آقا 💫شهر را برايت 🎊آذين بندى كرديم 💗تا قدوم مباركت را بر روى 💫چشمانمان بگزارى 🎊چشم انتظـار 💗روى ماهت هستيم 💫آقا تا روشن 🎊كنى عالم هستى را ... 🌸پیشاپیش نیمـه شعبـان مبارک🎊💐        🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📚 ♥داستانی فوق العاده برای کسانی که همه چیز رو بد میبینند♥ در فولكلور آلمان، قصه آموزنده ای هست: مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند. پائولو کوئیلو میگوید: «همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم» ‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام من و همسری هم دانشکده ای بودیم و با عشق ازدواج کردیم دقیقا یک هفته از عقد مون گذشته بود که همسرجان با یه جعبه شیرینی اومد و خبر قبولی ارشدش رو در دانشگاه شمال داد (ما ساکن البرز هستیم) خلاصه که دو هفته بعدش هم رفت شمال و منم اینطوری 😭😭 ما یکسال عقد بودیم و تو اون یکسال یک هفته در میون همسرم پنجشنبه ها ساعت 12 شب از شمال می رسید و ما پنج دقیقه تو سرمای زمستان تو حیاط همو می دیدیم و می رفت خونه شون و جمعه از ظهر تا غروب با هم بودیم البته بیرون یا تو جمع خانواده خلوت ممنوع بودیم ( خانواده ما رسم دستمال داشتن) دوباره شنبه صبح زود می رفت تا دو هفته دیگه یعنی حسرت به دل بودیم یه شب کنار هم باشیم با آرامش و بدون استرس تا اینکه قرار گذاشتیم با حداقل ترین امکانات و هزینه زندگی مونو شروع کنیم با مخالفت های شدیدی روبرو شدیم ولی ایستادگی کردیم  و عروسی کردیم البته همچنان دو هفته یکبار همو میدیدیم ولی همون دوشب رو کنار هم بودیم در آرامش و بدون استرس بعدش همسری می رفت شمال و من خونه بابام تا درس شون تموم بشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88