eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون 😘😘 در رابطه با این پیام دوستمون که مقعد مادرشون زخمه من خودم همچین مشکلی برام پیش اومد با روغن شترمرغ اصل درمان کردم با عرض معذرت  هر سری که دستشویی می‌رفتم حتماً از اون روغن استفاده می‌کردم امیدوارم هرچه زودتر بهبودیشونو به دست بیارن🤲 ✅سلام عزیزم در مورد زخم مقعد منم چند ماهه درگیرم کلی دکتر رفتم الان منیزیم می خورم و یبوست ندارم و هیچ مشکلی ندارم خداروشکر از عسل،  روغن زیتون و زردچوبه استفاده کردم برای زخم خداروشکر بهتر شده می تونن برن دکتر پماد استفاده کنن من به پماد حساسیت داشتم ✅سلام  ساید  مارک دوو  عالیه  جادار  و  شیک  کلا  محصولات  دوو  خوب  هستند 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منشی دفتر شوهرم خبر داد که شوهرم با زن دیگه ای در ارتباط.....😡 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 منشی دفتر شوهرم خبر داد که شوهرم با زن دیگه ای در ارتباط.....😡 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فرهاد گفت ببین ناراحت نشو ولی سعی کن کمی صبر کنی به هر حال این موضوع ساده‌ای نیست پای آبرو در میانه راستش می‌ترسم با این رفت و آمدهای تو منم زیر سوال برم پریسا بارداره نمی‌خوام با این موضوع فکرش پریشان بشه چقدر جالب نگران من هم بود که نکنه از خیانتش خبردار بشم دیگه نمی‌تونستم آروم باشم با چشمای اشکی و قدم‌های لرزون سمت اتاق فرهاد رفتم فرهاد با دیدن من متعجب شد پا شد و اون زن هم همراه فرهاد پا شد صورت قشنگی داشت هر دو با تعجب به من که اشک جلوی چشمامو گرفته بود نگاه می‌کردند فرهاد زودتر به خودش اومد و سریع پیش من اومد دستامو گرفت و گفت پریسا تو اینجا چیکار می‌کنی چطور داخل اومدی نگاهی کلی به زن کردم و گفتم اومدم تا مطمئن بشم حالا که خیانتت به من آشکار شده دیگه حرفی با تو ندارم تو دادگاه می‌بینمت فرهاد اشک‌های من و با انگشتاش پاک کرد و با خنده گفت زبل خان من چی داری میگی برای خودت از کی اینجا پنهون شدی برگشتم که به سمت در برم با صدای خانوم ناخودآگاه واستادم _ عزیزم پریسا جان سوء تفاهم شده کجا داری میری و بعد با خنده گفت عزیز دلم اشتباه می‌کنی فرهاد هیچ اشتباهی نکرده منم که براش شدم اسباب زحمت راستش نمی‌دونم از کجا شروع کنم ولی من خواهر فرهاد هستم اومدم تا از فرهاد کمک بخوام کسی از این موضوع خبر نداره حتی خودمم تازه فهمیدم بشین همه چیزو برات تعریف می‌کنم دهنم از چیزهایی که شنیده بودم باز مونده بود این چی داشت می‌گفت یعنی پدر شوهرم خیانت کرده فرهاد دستم رو گرفت و روی مبل نشستم هاج و واج نگاه می‌کردم که فرهاد برام توضیح داد خیلی سال‌های پیش پدر شوهرم بر اثر اتفاقی که قصه‌اش مفصله با زنی بیوه عقد کرده تا مشکل اون زن رو حل کنه اون زن چند ماهی در عقد پدر شوهرم بوده اون موقع‌ها فرهاد خیلی کوچیک بوده و هیچ کسی حتی مادر فرهاد هم از این موضوع خبر نداشته خدا خواسته و این میون فرزندی شکل گرفته ولی مادر این دختر که اسمش ریحانه بود به خاطر اینکه برای حاج آقا مشکلی پیش نیاد این موضوع رو ازش پنهون کرده بوده و بعد به تهران مهاجرت کرده تا به چند ماه پیش که دکترها جوابش کردند و خانوم که دیده بعد از مرگش ریحانه که البته دختر مستقلی بوده تنها خواهد بود به ناچار موضوع رو به ریحانه گفته و حالا ریحانه بعد از کلی تحقیق و پرس وجو فرهاد رو پیدا کرده و ازش کمک خواسته حاج آقا با شنیدن این موضوع پریشان شده چون می‌ترسه آبروش بره برای همینم با کمک فرهاد می‌خواهند آروم آروم به مادر و خانواده فرهاد بگن تا کسی دچار سوء تفاهم نشه ریحانه دختر خیلی خوبی بود وقتی از بچگی سختی که داشت تعریف می‌کرد واقعاً فهمیدم مادرش چه زن بزرگواری بوده که این سال‌ها سختی رو به تنهایی به دوش گرفته و نخواسته زندگی حاج آقا را خراب کند ریحانه تو یک مزون کار می‌کرده و شیک پوشی‌اش بیشتر به خاطر شغلش بوده وگرنه وضعیت مالی آنچنان خوبی نداشتند از اینکه شوهرم را اینگونه زود قضاوت کرده بودم حالم از خودم بد می‌شد ۲۰ روز بعد فرهاد مادرش رو برای شام دعوت کرد و ازش خواست که با حاج بابا یعنی همان پدر شوهرم دوتایی بیایند تا راجع به موضوع مهمی صحبت کنند مادر شوهرم بغض کرده بود ولی وقتی ریحانه جلو اومد و دست‌های مادر شوهرم رو بوسید و گفت که به هیچ وجه قصد مزاحمت و اخاذی نداره کمی دلش نرم شد پدر شوهرم سرش پایین بود به نظر می‌رسید از من و همسرش خجالت می‌کشه به هر حال با بزرگواری مادر شوهرم که تا به امروز کم محبتی از سمت پدر شوهرم ندیده بود قضیه به خوبی تمام شد البته مادر ریحانه سه ماه بعد فوت کرد و به درخواست مادر شوهرم برای ریحانه در نزدیکی ما آپارتمانی خریدیم و ریحانه به درخواست خودش تنها زندگی می‌کنه هر چقدر مادر شوهرم خواست قضیه را به همه بگه و ریحانه رو پیش خودش ببره ریحانه قبول نکرد و گفت که دوست نداره کسی راجع به پدر شوهرم فکر بدی بکنه خدا رو شکر دختر عاقلی است رابطه من و ریحانه خیلی خوب است گاهی فرهاد حرف‌های اون روزم رو به خنده میگه قهقه میخنده می‌پرسه خدایی با اون شکم گنده چطور توی کابینت جا شدی من از کار شما زن‌ها مانده‌ام و من به شوخی برای اینکه کمی لوسش کرده باشم میگم شوهر آدم که خوب باشه آدم هر کاری می‌کنه تا از دستش نده خانوم‌ها خواهرای گلم قضیه من به خوبی تموم شد ولی شما صبور باشید زود قضاوت نکنید.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 از اینترنت دانلود کردین ✅سلام یاس جون امیدوارم حالت خوب باشه 🌹 حرفی که دارم برای خانم هایی هست که به جایی رسیدن یا جایی مسؤل میشن : لطفا لطفا اگر به جایی می رسین، هم نوع خودتون و مخصوصا همجنس خودتون رو درک کنین. اونا هزاران مشکل ممکنه داشته باشن، شما لطفا بد تر نکنین. دل نشکنید🙏🏻 توی دانشگاه گاها دیده شده که استاد های زن، با دانشجو های باردار رفتار خیلی بدی دارن، اونا رو جلوی بقیه تمسخر می کنن و یا تکالیف و پروژه هایی میدن که واقعا بی انصافی هست. من خودم کارمند  هستم، امروز برای کار جایی رفته بودم، مدیر اونجا اولین سوالی که در جلسه ی مصاحبه پرسیدن این بود:بچه داری؟ بارداری؟ قصد بارداری داری؟ بعد هم گفتن :من به اداره هم گفتم که نیروی باردار برای من نفرستید، من حوصله ندارم که یروز بره سونوگرافی یه روز دکتر و... جالب تر اینکه دختر ایشون هم در اون اتاق حضور داشتن، خانم های مسؤل و مدیر،. آیا بچه های شما رو پدرشون به دنیا آوردن یا از اینترنت دانلود کردید؟؟ البته همه این طور نیستند، اما خوبه که شرایط همو درک کنیم.ممنونم از کانال خوبتون🌹 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_6048787440083144745.mp3
3.25M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎼 🎤     از اون آهنگای یاس پسند😍😍😍 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 تلنگر.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 تلنگر.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس عزیز این متن به نظرم تلنگر خوبی برای همه هست 🔹 آنقدر این داستان زیبا ست که چندین بار خواندم و تحت تاثیر شدید قرار گرفتم : ✍گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. 👈به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. 🔸مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. 🔹 شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعداز آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! 🔹 فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! 👈 ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. ✨✨ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند یک رفتار یا یک کلام شان : 🔺 مشکلات زیادی را ایجاد می کند 🔺 آتش اختلاف را بر می افروزد 🔺 خویشاوندی را برهم می‌زند 🔺 دوستی وصفا صمیمیت را از بین می‌برد 🔺 کینه و دشمنی می آورد 🔺 طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند 🔺 دل ها را می‌شکند 👈 بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است! ✅قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش ! مواظب باش میخی را تکان ندهی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 شخصی که ترس از دست دادن داره، خودبخود به فردی کنترل‌گر تبدیل میشه که وقتی توی یک رابطه‌ای قرار میگیره که با اینکه میدونه طرفش آدم مناسبی براش نیست و یا یسری خصوصیت‌ها و ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی داره که آسیب‌زننده‌ست اما چون نمیخواد اون شخص رو از دست بده، تمام تلاشش رو میکنه تا با مشاوره و رواندرمانی، اون شخص رو تغییر بده و تبدیلش کنه به یه آدم نرمال و مناسب و ایده‌آل خودش و سال‌ها در این نبرد و کشمکش، نتیجه‌ی چندانی نمیگیره وبتدریج دچار فرسودگی روانی میشه.خصلت‌ها و ویژگی‌هایی مثل خیانت و دروغگویی بیمارگونه، وابستگی بیمارگونه به دیگران، خشونت فیزیکی، خشونت کلامی مکرر و اعتیاد، بخصوص وقتی خود اون شخص مایل به تغییر شرایط نیست،با هیچ روش و مبارزه و زور و اجباری، اصلاح نمیشه. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاکو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاکو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 این بود که من سعی می کردم هر کاری بکنم تا پول بیشتری در بیارم .. خوب هوا سرد شده بود و بازدید کننده از مرداب خیلی کم و اتفاقی و در آمد خوب نداشتم .. رفتم با یک گروه ماهی گیری برای شیلات کار کردم .. اما بازم نمی تونستم هزینه ی سفر اونو مهیا کنم ... در حالیکه به عشق لاکو زندگی می کردم و مدام دنبال فرصتی می گشتم تا احساسم رو بهش بگم ..ولی اون کاری نمی کرد که من جرات همچین کاری رو پیدا کنم ... لاکو به مامان کمک می کرد و به درس امید می رسید و حتی وقتی بابا از سر کار بر می گشت فورا براش چای میریخت ...اما هیچ حرفی از نارضایتی نمی زد .. خونه ی ما توی یک کوچه ی خاکی و ماشین رو بود حیاط با صفایی داشتیم و چند درخت خرمالو و نارنج و پرتغال بهش صفای خاصی داده بودن.... یک هال بزرگ داشتیم و یک آشپز خونه و دوتا اتاق خواب ..و از پله های چوبی که کنار هال قرار داشت میرفت طبقه ی بالا که یک ایوون و یک اتاق بیشتر نداشت اون اتاق رو بابا به خاطر من درست کرده بود که درس بخونم .... بیشتر اوقات که بر می گشتم خونه لاکو  رو می دیدم که توی اون ایوون به دور دست خیره شده  و با اومدن من میومد پایین ... چون حساسیت مامان رو می دونست که دوست نداره من زیاد با اون تنها بمونم ...یک بار که متوجه ی ورد من به خونه نشده بود ..رفتم پشت سرش ایستادم و آروم گفتم : به چی فکر می کنی ؟ بدون اینکه برگرده گفت : تو چی فکر می کنی ؟ گفتم : می دونم ناراحتی چرا حرف نمی زنی ؟  گفت : وقتی با گفتن من چیزی عوض نمیشه چه گفتی داره؟  .... گفتم : آدم ها با گفتن دلشون رو خالی می کنن .. اینطوری که تو پیش میری فردا افسردگی می گیری .. گفت : این طورام نیست منو سمیرا با هم خیلی حرف می زنیم .. گفتم : خوب چرا به من نمیگی ؟ سکوت طولانی کرد و گفت : چون نمی خوام ... گفتم : ولی تو برام خیلی عزیزی می خوام با غمت شریک باشم .. چشمشو ریز کرد و گفت : امیر من نمی خوام تو رو توی درد سر بندازم ..شما ها آدم های خیلی خوبی هستین ..من نباید از خوبی شما سوءاستفاده کنم ... مامان طبق معمول که هر وقت من با لاکو تنهایی حرف می زدم صدام می کرد ..از پایین پله ها گفت : امیر ؛ های امیر ؟ امیر جان ..بیا به من کمک بده ... لاکو گفت : برای همین ؛؛ امیر تا اینجام ؛ بزار حرفی برای من نباشه خواهش می کنم .... تا شب چله وقتی از سر کار برگشتم خونه ..دیدم سمیرا و لاکو یک سفره قشنگ پهن کردن و کلی تدارک دیدن انار دون کرده و هندوانه و آجیل ..و کلی مخلفات؛؛ دور سفره شمع گذاشته بودن و مامان غذای خوشمزه ای درست کرده بود .... اونقدر خوشحال بودم که نمی تونم وصف کنم .. دیگه طاقتم تموم شده بود عشق لاکو تمام وجودم رو گرفته بود .. حتی وقتی سر کار بودم مدام صورت زیبای اون جلوی نظرم میومد ..و اینکه چقدر اون خوب و دوست داشتی بود که حتی کوچکترین خطایی نمی کرد که کسی رو ناراحت کنه .... تصمیم گرفتم شجاع باشم و حرفم رو بزنم ... رفتم توی آشپزخونه و به مامان گفتم : می خوام زن بگیرم ....و منتظر عکس العمل شدید اون شدم و خودمو برای هر مبارزه ای آماده کردم ..    🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃