فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ارسالی اعضا
کمی آرامش
#حس_خوب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📖 داستان کوتاه
🟣"زنگولهای بر گردن"
میگویند؛
"آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک "روباه میتاخته،" بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، "زنگولهای آویزان" میکرده و آخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست.
البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش.
"میماند آن زنگوله!"
از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد.
بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند.
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.!
"این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد.
فکر و خیال رهایش نمیکند!"
زنگولهای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"میکند.
بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست.
برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد،
آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
* راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟*
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۸۸ رو ایوون کنار زری تاج و گلبهار نشسته بودم و به ترنج و زری ماه و پریزاد که طرف دیگه ایوون
#گلاب
۸۹
+ خب توهم بچسب بهش اون فعلا شوهر توعه نه اون .
_ چجوری زری .. الوند همه حواسش پی ترنجه
زری با چشمای متحیر نگاهم کرد
+ گلاب .. من فکر میکردم رابطع شما خیلی خوبه
_ لطفا به کسی نگی
+ نه دختر نکه دیوونه ام ..یادت که نرفته راز منم دست توعه
لبخندی زدم ..هیچ وقت فکرشو نمیکردم یک روز زری تاج بشه دوست من و رازامونو باهم درمیون بزاریم...
_ زری کلافه شدم .. اصلا نمیدونم الوند چی دوست داره چی دوست نداره ..
+خب بفهم دختر تو زنشی میتونی ..
_دلم نمیخواد بهش بچسبم ..
+ این حرفا چیه گلاب ..تا روزی که بخوای اینجوری فکر کنی اوضاعت همینه دختر .باهاش خوب باش .هر شب پیش
توعه
_ نه زری ..هر شب ترنج به بهانه ای میکشش به اتاق خودش ..
زری یا چشمای گشاد شده گفت
+ دختر تو الان باید بگی؟ خب نزار
_ چیکار کنم
+خودتو لوس کن .مثلا یک زنی ..خودتو لوس کن بگو میترسم چمیدونم این کارا نزار بره
_دلم نمیخواد غرورمو خورد کنم
+ وای گلاب اخه این دیگه چه حرفاییه بابا شوهرته ..زنشی
_نمیدونم زری .. کلافه ام
در اتاق ناریه باز شد و زری از جاش بلند شد
_میام
+ باشه برو ..
زری رفت و منم بی حوصله پاشدم رفتم سمت اتاقمون .وسط اتاق دراز کشیدم و دستامو گذاشتم رو پیشونیم .
سرم درد میکرد
چند دقیقه ای دراز کشیده بودم که در اتاق باز شد
_ زری در و ببند حوصله ..
+زری نیست
با صدای الوند از جام پریدم
_سلام .
سری تکون داد و اومد تو در و بست و وایستاد همونجا .اخماش به شدت تو هم بود
_چیزی شده ؟
+نه
_پس چرا این ریختی شدی ؟
+چجوری؟
شونه ای بالا انداختم
اومد طرفم و روبه روم نشست .متعجب نگاهش کردم
_ ناهار نمیری پیش ترنج؟
اخماش بیشتر رفت توهم
+ نه
ابرویی بالا انداختم و سکوت کردم .
_ بگو ناهار بیارن .
از جام بلند شدم و رفتم بیرون متعجب از این حضور یهوییش اولین کسی که دیدم و بهش گفتم ناهار بیاره برامون .برگشتم تو اتاق و به در تکیه زدم .
+چرا اونجا وایستادی؟
رفتم جلوتر و یک گوشه نشستم .
_ الوند
+ بله
_چیزی شده؟
+ مثلا چی؟
_نمیدونم کلا گفتم .
+ نه ..
_ اخه همیشه ناهارا
عصبی از جاش بلند شد که منم پاشدم
+یک روز خواستم اینجا باشم اعصاب نمیزاری گلاب .
خواست بره سمت در که بی اراده جلوش وایستادم
_ خیله خب صبر کن ..دیگه چیزی نمیگم بشین ..
نگاهم کرد که ضربه ای به در اتاق خورد
+ ناهارم اوردن حالا بشین
عقب عقب رفت و نشست بالای اتاق .در وباز کردم که طیبه سینی به سر اومد تو اتاق.سینی بزرگ مسی رو سرش بود
با دیدن الوند گفت
_ عه اقا شما اینجایین ..من ناهارتونو بردم اتاق ترنج خانم!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی
👈 یکشنبه 👈 22 مهر/ میزان 1403
👈9 ربیع الثانی 1446 👈13 اکتبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅داد و ستد و تجارت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅رفتن در پی طلب حوائج و خواسته ها.
✅شروع به کار و شغل.
✅و مسافرت خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت خوب است و مال و خیر فراوان همراه دارد.
👶مناسب زایمان و نوزاد طالب علم گردد و اعمال صالح انجام دهد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و امور زیر خوب است :
✳️خرید خانه و مسکن.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ختنه نوزاد.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و درختکاری خوب است.
🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث درد و بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد اعضا می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس " علیه السلام است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام...
و مفهوم آن این است که از جانب خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
میگویند گاهی تنها یک دعای از ته دل،
کافیست تا همه چیز عوض شود...
نمیدانم چه میخواهی،
از خدا برایت می خواهم،
هرآنچه در دلت ،می خواهی ....
✨شبتون بخیر✨
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
.#رسوایی تنش را بالا کشید و سر روی بالشت گذاشت . -ترجیح میدی خودت با زبون آدمی زاد بگی یا خودم ا
.#رسوایی
باز هم اشک هایم بود که همراهی ام می کردند، آن قدر آن جا ماندم که هوای دلم
آفتابی شد. درد ها هم گاهی فروکش می کنند و بعد درست در جایی که فکرش را نمی
کنی یقه ات را می چسبیدند، من نیز آرام شده بود و معلوم نبود چه زمانی قرار بود حس
های بد باز هم به سراغم بیایند .
عمران در پذیرایی کنار علی نشسته بود که با بازکردن در نیم خیز شد و نگاهم کرد .
علی صدایش کرد .
-بشین عمران هنوز تموم نشده .
سلام و صبح بخیری به علی گفتم و به سوی اتاق رفتم. حس سرما خوردگی داشتم تمام
تنم کوفته بود .
تا فردا تنها با وعده ی شامی که به زور ضرب عمران سر میز حاضر شده بودم، دیگر نه
چیزی خورده بودم و نه حرفی زده و نه گریه کرده بودم .
عقلم چنان قلبم را سر کوب کرد که دیگر نای ناله کردن نداشتم.
با اصرار سمیرا برای عوض کردن حال و روزم، به بازار رفتیم. عمران برای انجام کارهای
کارگاه رفته بود .
بازار به خانه ی پدری عمران کمی دور بود و مجبور شدیم با آژانس برویم .
کالسکه ی ماهان را نگه داشتم و سمیرا به آرامی ماهان را درونش گذاشت و پتو را رویش
کشید .
-بریم عزیزم چادرم را روی سرم مرتب کردم و همگام با سمیرا وارد بازار بزرگ و قدیمی شهر شدیم .
در بیست سال عمرم بیست بار هم در این جا پا نگذاشته بودم و در این چند ماه برای بار
دوم می آمدم .
خوبی های خانواده ی پرویز خان این بود که تعصباتی نظیر بهزاد نداشتند و حتی زنانش
مانند خان جون هر کاری را برای دختر دم بخت و تازه عروس بد و منع نمی دیدند .
سمیرا از این مغازه به آن مغازه سر می کشید و به دنبال لباسی مناسب برای مهمانی
ولیمه ی توران خانم بود .
توران خانم باید چند روز پیش باز می گشت اما بخاطر برخی مسائل مجبور شده بودند
چند روزی بیشتر در عراق بمانند .
پشت سر او از این مغازه به آن مغازه می رفتم و تمام افکارم به آن روزی پر کشیده بود
که عمران اخمو و جدی پا به پایم برای خرید کردن مغازه ها را گز کرده بودیم .
چقدر در میان بد بودن هایش خوب هم بود و چقدر من این روزها دیوانه شده بودم که
مدام او و کارهایش را سبک سنگین می کردم .
سمیرا و خرید های ناتمامش کلافه ام کرده بود و کم مانده بود شروع به غر زدن کنم
که
از مغازه ای لباس پشت ویترینش را پسند کرد.
-این چه قشنگه !
نفسم را با شدت بیرون دادم و با لبخند زوریی که صورتم را زینت داده بود، گفتم: اینچندمین لباسیه که خوشت میاد و نمیخری؟ !
شانه هایش از خنده تکان می خوردم و صورتش را میان پر های چادرش پنهان کرده
بود .
-حالا برم اینم پرو کنم ببینم خوبه .
این بار همراه با او وارد مغازه نشدم و بیرون ماندن را ترجیح دادم. ماهان در کالسکه اش
به خواب رفته بود، او را بهانه کردم و پشت ویترین مغازه به انتظارش ماندم. دیگر از آن
نگاه های چپ چپی فروشنده ها زمانی که ایراد های بنی اسرائیلی سمیرا را گوش می
دادند، خسته شده بودم .
با صدای اهوم اهومی که آمد، سرم را بالا آوردم .
پسری با ظاهری آراسته به دیوار روبرویی تکیه داده بود و به قیافه اش که لحظه ای
نگاهم به آن افتاده بود، نمی آمد مزاحم باشد. اخمی کردم و مسیر نگاهم را تغییر دادم
اما باز هم همان صدا از همان جا آمد .
این بار دقیق تر نگریستم. خودش بود که لبخندی ملیحی نیز داشت .
-می تونم باهاتون آشنا بشم؟
چشمانم درشت شد و دست پاچه سرم را پایین انداختم. چقدر وقیح و گستاخ بود.
-مزاحم نشید آقا من متاهلم .
اهمیتی نداد، گویی اصلاً صدایم را نشنیده بود .
سمیرا به موقع از مغازه بیرون آمد و پسر که انتظار نداشت او با من باشد، چند قدمی جلو
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۶٢ و ۶٣ سوره مبارکه غافر.
🔎 جستجوی سوره: #غافر
#مصحففارسی
❤️❤️