شده.
-یعنی اگه دوباره اینکارو انجام..
نذاشتم حرفشو ادامه بده....
نذاشتم حرفشو ادامه بده...
محکم و قاطع😠☝ تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:
_اگه وحید بازهم تو این موقعیت قرار بگیره و اینکارو انجام بده تا وقتی
#بخاطرخدا باشه و خلاف میلش من مشکلی ندارم.☝
براش قابل هضم نبود..لبخند زدم و گفتم:
_اول باید #خدا برات مهم بشه.تو الان حتی قبولش هم نداری،معلومه که
متوجه حرف من نمیشی.😊
به میز خیره شده بود و فکر میکرد.گفت:
_مگه خدا چه #تأثیری تو زندگی آدم داره؟
لبخند زدم...
مثل وقتی که آدم یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره و بعد ناخودآگاه لبخند
میزنه.️☺تو دلم گفتم ✨خدایا هنوز هم شهره ی شهرم به عشق
ورزیدن؟✨
بهار باتعجب نگاهم میکرد...😳بالبخند نگاهش کردم.گفتم:
_خدا کسیه که به من و تو لطف کرده و ما رو به #وجودآورده..میشه گفت
کارخانه ای که ماشین درست کرده مگه چه تأثیری تو زندگی ماشین
داره؟!!..برای اینکه ماشین درست کار کنه،کی بهتر از سازنده ش...میتونه بگه
چطور ازش استفاده کن؟...خدا کسیه که من و تو رو #بهتر از #خومون
میشناسه....خدا کسیه که از من و تو به خودمون مهربونتره...خدا کسیه که
وقتی باهاته،وقتی باهاشی دیگه برات فرقی نمیکنه که کی کنارته و کی کنارت
نیست.. بهار..خدا بهترین دوست آدمه...خدا تنها کسیه که هیچ وقت تنهات
نمیذاره و همیشه باهاته.💖
با تمام عشقم به #خدا اون حرفها رو به بهار میگفتم....هنوز هم وقتی عشقمو
جار میزنم حال خوبی بهم میده.🗣✨گفتم:
_اگه حرف دیگه ای نمونده من برم.