#داستان_پند_آمیز_ابوایوب_انصاری
🌼🍃ابوایوب انصاری یک بچه داشت، که از دنیا رفته بود. ابوایوب سر کار بود، زنش گفت خوب حالا شوهرم بیاید من او را ناراحت بکنم، چه فایده دارد، بچه من مگر زنده میشود؟ شوهرش آمد جویای حال بچه شد، همسرش گفت خوب شد. بعد از خوردن شام و خوابیدن و خود را عرضه داشتن به شوهر و قبل از غسل کردن و نماز شب خواندن میخواست برود، گفت یک سؤال از تو دارم:
🍃 اگر یک کسی چیزی پیش تو امانت گذاشته باشد، بعد بخواهد بگیرد، تو ندهی چگونه است؟ گفت: خیلی بد است، #خیانت در امانت است، امانت مردم را باید داد.
🍂 گفت پروردگار عالم یک امانتی به تو داده بود و میخواست تا دیروز پیش تو باشد.
🌟 دیروز گرفت. برو مسجد نماز، رفقایت را بیاور بچه را دفن کنند. وقتی آمد مسجد، در تاریخ مینویسند، پیغمبر مهیا بود، یعنی از این زن خیلی خشنود بود.
پیغمبر فرمودند: مبارک باد دیشب شما! (که در تاریخ مینویسند همان شب به یک پسری آبستن شد، که در کتابهای عرفانی آمده، این پسر از اولیاء الله شد.)
۳۲ سال شبها خواب نداشت. ۳۲ سال روزها و شبها را به عبادت و روزه و خدمت به خلق خدا گذراند و آخر هم در جنگ صفین در رکاب #امیرالمؤمنین (علیه السلام) #شهید شد و نظیرش زیاد است.
📚آفتاب پرهیزکاری آیت الله مظاهری
#داستان آموزنده 🎐
http://eitaa.com/fatemiioon_news