eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
820 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
💞مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا می‌رفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آب‌های دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد، زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند. روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردای آن روز همیشه به آن قسمت دریا می‌رفت و هر روز یک ماهی یک مروارید. تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست، تصمیم گرفت به زیر آب برود و آن گنج را از دریا خارج کند. یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دید که کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی‌ها یک مروارید می‌دهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سال‌هاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی می‌توانستی فرار کنی و مرد را بلعید. در زندگی فرصت‌های زیادی هست اما ما همیشه فکر می‌کنیم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را می‌بازیم. گاه زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما می‌گیرد. ‎ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
📘 💠 چاره فراق! 🔹مردی از خدمت اسلام صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله! من طاقت فراق شما را ندارم. هنگامی که به خانه می‌روم به یاد شما می‌افتم، از روی محبت و علاقه‌ای که به شما دارم، دست از کار و زندگی برداشته، به دیدارتان می‌آیم، تا شما را از نزدیک ببینم، آن گاه به یاد روز قیامت می‌افتم که شما وارد بهشت می‌شوید در والاترین جایگاه آن قرار می‌گیرید و من آن روز از جدایی شما ای رسول خدا چه کنم؟ 🔹بعد از صحبت‌های مرد انصاری، این آیه شریفه نازل شد: "آنان که از خدا و رسولش اطاعت کنند، در زمره کسانی هستند که خدا برایشان نعمت‌ها عنایت کرده: از پیغمبران، راستگویان، صادقان، شهیدان و صالحان و اینان خوب رفیقانی هستند." [۱] 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله آن مرد را خواست و این آیه را برایش خواند و این مژده را به او داد که پیروان راستین پیامبر صلی الله علیه و آله در بهشت، کنار آن حضرت خواهند بود. 📚 ۱.سوره نسأ: آیه ۶۹. 📚 بحار: ج ۱۷، ص ۱۴ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
🕍از که کمتر نیستم 🕌مرد صالحی مبلغ بیست هزار درهم مقروض بود، هیچ وسیله‌ای برای پرداخت آن نداشت. روزی طلبکار با اصرار تمام، مطالبه قرض خود نمود، آنقدر سخت گرفت که مرد مقروض با اشک جاری و دلی افسرده به خانه رفت. این مرد همسایه‌ای یهودی داشت، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد، گفت: تو را به حق دین اسلام سوگند می‌دهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی؟ جریان را برایش شرح داد. یهودی به منزل خود رفته و مبلغ بیست هزار درهم برایش آورد، گفت: اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه که هستیم، شایسته نیست همسایه من به رنج قرض گرفتار باشد. بدهکار آن پول را برداشت و پیش طلبکار آورد. طلبکار از این سرعت در پرداخت پول تعجب کرد. از او پرسید: از کجا تهیه کردی؟ جریان بر خورد همسایه یهودی را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد. گفت: من از یک یهودی که کمتر نیستم، بگیر سند خود را من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد. همان شب در خواب دید قیامت به پا شده و نامه‌های اعمال در حرکت است، بعضی نامه عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می‌گیرد. در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود بدون حساب به او دادند. پرسید: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم؟ گفتند: چون تو جوانمردی کردی و سند آن مرد نیکوکار را رد نمودی ما چگونه نامه عمل تو را ندهیم با این که بخشنده و مهربانیم، همانطور که تو از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو می‌گذریم، طلبت را بخشیدی ما هم گناهان تو را بخشیدیم. ‌ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
🌹داستان آموزنده🌹. شخصی در مجالس علیه السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را می‌خواند: حسین دارم چه غم دارم؟! مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غم‌های قیامت نجات خواهد داد. . پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می‌کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می‌فرمود: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته‌ای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد. در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن‌ مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می‌فروشد. 🌹 پ.ن: رعایت تقوا و عمل صالح و داشتن حبّ محمد و آل محمد (عليهم‌السلام) مانند دو بالی هستند که برای رسیدن به خداوند به هر دو لازم است؛ در حديث آمده: «هر كس و رهبری ما را نپذيرد، خدا هم اعمال او را قبول نمی‌كند»(۱) همچنین امیرالمؤمنین فرمودند: ما «باب الله» هستيم و راه خدا از طريق ما معرّفی و شناخته می‌شود»(۲) و امام باقر فرمودند: «در ولایت ما نيست، مگر آنانكه اهل عمل و تقوا باشند»(۳). که این احادیث بیانگر آن است که ولایت و تقوا و عمل صالح باید همراه باشند. (۱)(كافی،ج۱ص۴۳۰) (۲)(كافی،ج۱ص۱۹۳) (۳)(كافی،ج۲ص۷۵) آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی⚠️‼️ 🌷※◁روزی علیه السلام از کوچه رد می‌شدند که از ایشان سوال کرد: بکنید یا دوست ندارید🤔⁉️ 🌷※◁حضرت حرکت کردند و به خانه‌ای رسیدند که فاضلاب خود به بیرون می‌کشیدند. 🌷※◁حضرت از آن سوال کردند: آیا تو که می‌شوی حتی فکر می‌کنی که کمی از این میل کنی⁉️ جوان گفت: هرگز. ❌ 🌷※◁امام فرمودند: مانند آن است.💢⚠️ اگر بر ‌بودن علم پیدا کنیم٬ آن‌ گاه خودمان سمت گناه نمی‌رویم و نیازی نیست کسی مانع ما شود.❌💢 هُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
📚داستان کوتاه روزی پدر و پسری بالای تپه‌ای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می‌کردند با هم صحبت می‌کردند. پدر می‌گفت: اون خونه را می‌بینی؟ اون دومین خونه‌ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می‌کردم کاری که می‌کنم تا آخر باقی می‌مونه... دل به ساختن هر خانه می‌بستم و چنان محکم درست می‌کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه... خیالم این بود که خونه مستحکم‌ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه‌های من بعد از من هم همین‌طور می‌مونن.!! اما حالا می‌دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم... این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...! این حرف صاحب‌خونه دل منو شکست ولی خوب شد... خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم... درسی که به تو هم می‌گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق‌تر باشی... پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت. چرا که هیچ‌چیز ارزش این را نداره و هیچ‌کس هم چنین ارزشی به تو نمی‌تونه بده... "فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می‌دونه و اگر دل می‌خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌" آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
#معامله_با_خدا 🌷خدایا من این را برای تو ترک می‌کنم 🌷 می‌گوید:  «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت،  با خود گفتم: «رجبعلی! می‌تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. ❌⭕️❌  سپس به خداوند عرضه داشتم: ! من این را برای تو می‌کنم، 💠تو هم مرا برای خودت تربیت کن💠 آن گاه یوسف گونه پا به فرار می‌گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می‌شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود و برخی برای او کشف می‌شود. 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص۷۹ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
✍آیت الله بهجت (رحمه‌الله) هرقدر که منظم و باشد, امور زندگیت هم تنظیم خواهدشد مگر نمی‌دانی که و سعادت با نماز قرین شده است. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان بسیار شنیدنی و زیبا از پیغام امام حسین علیه السلام 🎙استاد عالی آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
🌼🍃ابوایوب انصاری یک بچه داشت، که از دنیا رفته بود. ابوایوب سر کار بود، زنش گفت خوب حالا شوهرم بیاید من او را ناراحت بکنم، چه فایده دارد، بچه من مگر زنده می‌شود؟ شوهرش آمد جویای حال بچه شد، همسرش گفت خوب شد. بعد از خوردن شام و خوابیدن و خود را عرضه داشتن به شوهر و قبل از غسل کردن و نماز شب خواندن می‌خواست برود، گفت یک سؤال از تو دارم: 🍃 اگر یک کسی چیزی پیش تو امانت گذاشته باشد، بعد بخواهد بگیرد، تو ندهی چگونه است؟ گفت: خیلی بد است، در امانت است، امانت مردم را باید داد. 🍂 گفت پروردگار عالم یک امانتی به تو داده بود و می‌خواست تا دیروز پیش تو باشد. 🌟 دیروز گرفت. برو مسجد نماز، رفقایت را بیاور بچه را دفن کنند. وقتی آمد مسجد، در تاریخ می‌نویسند، پیغمبر مهیا بود، یعنی از این زن خیلی خشنود بود. پیغمبر فرمودند: مبارک باد دیشب شما! (که در تاریخ می‌نویسند همان شب به یک پسری آبستن شد، که در کتاب‌های عرفانی آمده، این پسر از اولیاء الله شد.) ۳۲ سال شب‌ها خواب نداشت. ۳۲ سال روزها و شب‌ها را به عبادت و روزه و خدمت به خلق خدا گذراند و آخر هم در جنگ صفین در رکاب (علیه السلام) شد و نظیرش زیاد است. 📚آفتاب پرهیزکاری آیت الله مظاهری آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
آیت الله مجتهدی تهرانی ره: حاج میرزا جواد آقای تهرانی "استاد اخلاق در بودند و من خدمتشان رسیده بودم. الان قبرشان در بهشت رضای مشهد است. ایشان وصیت کرده بودند که: "مرا در حرم دفن نکنید. پیش فقرا ببرید در بهشت رضا. و آنجا خاک کنید. سنگ قبر هم برای من نگذارید." اطراف مزار ایشان یک فضای معطری است. چون از اولیای خدا بودند.ایشان آزارشان حتی به یک مورچه هم نرسید. ✅ یک روز آمیرزا جواد آقا سبزی خوردن می خرد و به منزل میبرد. در منزل متوجه می‌شود که سبزی‌ها پر از مورچه است. ناراحت می‌شود. فکر می‌کند که حالا این مورچه ها بی خانه و زندگی می شوند. این‌ها خانه دارند. زندگی دارند. آذوقه دارند. مدتی برای خودشان آذوقه تهیه کرده‌اند. ✅ حالا این‌ها کجا بروند زندگی کنند. سبزی‌ها را بر میدارد و به دکان سبزی فروش رفته پس می‌دهد. سبزی فروش می‌گوید: "آقا، این سبزی‌ها که تازه است. شما چرا پس آورده‌اید؟" آمیرزا جواد آقا می‌فرماید: "بله تازه است. اما این مورچه‌های داخل سبزی بی خانه و زندگی شدند. ✅ این سبزی را همان جایی که قبلا بود بگذارید تا این مورچه‌ها بروند سر خانه و زندگیشان." این‌ها نشانه های رحم دل است: "پس یکی حاضر نیست که یک مورچه از خانه و زندگیش دور شود. یکی هم سر می‌برد و قساوت قلب دارد. کسانی که قسی القلب هستند جهنمی‌اند. " آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
📚 💎 روزی از روزها، حضرت نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می‌لرزد. حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم، به باد می گویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می‌طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می‌گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. عزرائیل ادامه داد: تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می‌دیدم... 📚اقتباس از مثنوی آموزنده 🎐 http://eitaa.com/fatemiioon_news
❤️ اخلاقی آموزنده ✨برادران يوسف وقتی می‌خواستن یوسف رو توی چاه بندازن، يوسف لـبـخـنـدی زد! برادرانش پرسيدند: چرا می‌خندی؟ اينجا که جای خنده نيست! 🔹يوسف گفت: روزی در اين فکر بودم که چطور کسی می‌تونه به من اظهار دشمنی بکنه با وجود اين که برادران نيرومندی چون شما دارم... اما حالا می بینم که خدا همين برادران رو بر من مسلط کرد تا بدونم غير از خــــدا تکيه گاهی نيست! 🔸و اين چاه نشينی ِ امروز من تاوان ِ تکيه کردن به غیر خداست... http://eitaa.com/fatemiioon_news
در زمان حضرت موسی _علیه‌السلام_ پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته، بالای کوهی ببرد تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسی ندا آمد: برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن. مادر با چشمانی اشک‌بار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت و می‌گفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کرده‌ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه‌داماد، تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانه‌اش، از شر گرگ در امان دار که او تنهاست. ندا آمد: ای موسی! مهر مادر را می‌بینی؟ با این‌که جفا دیده ولی وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهربان‌ترم. http://eitaa.com/fatemiioon_news
نگاه به نامحرم ، اثر دارد؛ دیر یا زود امام باقر _عليه‌السلام_ فرمودند: روزی جوانى در مدينه با زنى رو در رو شد. جوان، در حالى كه زن به سوى او مى‌آمد، به او نگاه كرد. وقتى زن از كنار جوان گذشت، جوان، همان‌طور که راه مى‌رفت، وارد كوچه‌ای شد و از پشت سر به آن زن مى‌نگريست. ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود، خورد و شكاف برداشت. وقتى زن رفت، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى‌ريزد. با خود گفت: به خدا قسم، نزد پيامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت. سپس نزد ایشان آمد. پیامبر خدا از او پرسيدند: اين چه وضعى است؟ جوان داستان را گفت. آنگاه جبرئيل _عليه‌السلام_ نازل شد و اين آيه را آورد: قُل‌لِلْمُؤْمِنينَ‌يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ‌وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي‏ لَهُمْ‌إِنَّ‌اللَّهَ‌خَبيرٌبِمايَصْنَعُونَ به مردان با ايمان بگو: ديده فرو نهند و پاک دامنى ورزند كه اين براى آنان پاكيزه‌تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى‌كنند آگاه است. 📖 سوره نور ، آیه ۳۰ 📚 به نقل از كافی، ج ۵، ص ۵۲۱ http://eitaa.com/fatemiioon_news
نگاه به نامحرم ، اثر دارد، دیر یا زود در تفسیر روح البیان نقل شده است: سه برادر در شهری زندگی می‌کردند، برادر بزرگ‌تر، ده سال روی منارهٔ مسجدی اذان می‌گفت و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛ اما او قبول نمی کرد. گفتند: مقدار زیادی پول به تو می‌دهیم. گفت:صد برابرش را هم بدهید،حاضر نمیشم پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟ گفت: نه؛ ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم. علت را پرسیدند، گفت: این مناره جایی است که دو برادرم را بی‌ایمان از دنیا برد؛ چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم، بالای سرش بودم و خواستم سورهٔ یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این کار نهی می‌کرد. برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. برای یافتن علت این مشکل، خداوند متعال به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود. گفتم: تو را رها نمی‌کنم تا بدانم چرا شما دو نفر بی‌ایمان مردید؟ گفت: زمانی که به مناره می‌رفتیم، به ناموس مردم نگاه می‌کردیم، این مسئله فکر و دل‌مان را به خود مشغول می‌کرد و از خدا غافل می‌شدیم، برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم. به‌نقل از یکصد موضوع،پانصد داستان ۲۲۲/۱ به نقل از داستان‌های پراکنده ۱۲۳/۱ http://eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بهترین کلیپی که در عمرم دیدم❗️ 💧قطره ای از فضایل مولاعلی(علیه‌السلام) ✅ واقعا ارزش دیدن داره👌 معرکه است❗️ به عشق امیرالمومنین منتشر کنید ✍ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ http://eitaa.com/fatemiioon_news
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ داستان کوتاه 🔻 🌼🍃روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می‌ترسید و نمی‌توانست به خار پشت نزدیک شود. 🌼🍃خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می‌خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی‌تواند تو را صید کند. 🌼🍃خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه‌ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می‌کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می‌شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. 🌼🍃کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می‌توانم به تو خیانت کنم؟ 🌼🍃چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می‌خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده‌ام که تو می‌خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می‌گویم و تو می‌توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرف‌های کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. 🌼🍃هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می‌کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! ❣این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. 🌼🍃این تجربه‌ای است برای همه‌ی ما انسان‌ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان‌ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‎‌‌‎‎‌ http://eitaa.com/fatemiioon_news
🌹 ✅ اى جالب از شيخ كافى 🚎 قبل از انقلاب بود داشتيم میرفتیم قم، ماشین نبود، ماشین‌های شیراز رو سوار شدیم... 👩 یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود، اون موقع هم که روسری سرشون نمی‌کردن...! مدام دقیقه‌ای یکبار موهاشو تکون می‌داد و سرشو تکون می‌داد و موهاش می‌خورد تو صورت من...! مدام بلند می‌شد و می‌نِشَست و سر و صدا می‌کرد...! می‌خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه ... برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به من و خانمم که کنار دست من نشسته بود... (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت ...: آقا اون بُقچِه چیه گذاشتی کنارت...؟ بردار تا يه نفر روى صندلى بشینه ... نگاه کردم دیدم به خانمِ ما می‌گه بُقچِه...! گفتم...: این خانم ماست ... گفت...: پس چرا اینطوری پیچیدیش...؟ همه مسافران هم می‌خندیدند... گفتم...: خدایا کمکمون کن، نذار مضحکه اینا بشیم ... یهو دیدم یه ماشینی روش چادر کشیده از دور معلوم بود، یه چیزی به ذهنم رسید... بلند گفتم...: آقای راننده...! زد رو نیم ترمز... گفتم...: این چیه بغل ماشینت؟ گفت...: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند ...؟! گفتم...: بله دیدم... ولی این چیه روش کشیدن ...؟ گفت...: چادره روش کشیدن دیگه...! گفتم...: خب، چرا چادر روش کشیده...؟ گفت...: من از كجا بدونم، حتماً چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنه، انگولکش نکنه، خط نندازن روش... گفتم...: خب، چرا شما نِمی کِشی رو ماشینت...؟ گفت...: حاجی جون بشین تو رو قرآن، این ماشین عمومیه...! کسی چادر روش نمی‌کشه...! اون خصوصیه روش چادر کشیدن...! منم زدم رو شونه شوهر این زنه و بهش گفتم...: این خصوصیه، ما روش کشیدیم... http://eitaa.com/fatemiioon_news