мαɴαreм
حالت تهوع از شدت نگرانی و استرس:)))))
یکی اینجا نشسته و از شدت نگرانی سرش گیج میره و ضربان قلبشو توی گلوش میفهمه .
یِ دیالوگ تو ذهنم مرور میشه کِ ..
چرا برای اطرافیانم انقدر عجیبِ من بدون اون جایی رفتم ، یعنی انقدر ضایع تشریف داریم ؟
کِ همش گفتن پری محال بوده یِ لحظه ازش جدا بشه و من هی قلبم آشوبتر بشه !((:
мαɴαreм
یِ دیالوگ تو ذهنم مرور میشه کِ .. چرا برای اطرافیانم انقدر عجیبِ من بدون اون جایی رفتم ، یعنی انقدر
کلمات هیچ وقت هماهنگ با احساساتم
نیستن وقتایی که نیازشون دارم ، گم میشن:)
من کاری ندارم چیشد و چرا فقط میدونم گاهی شبا حتی با زخمایِ آغشته به خونم میزنم بیرون و کنارش آروم میگیرم:)))🚶🏿♂