eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
226 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدی‌بعضی‌وقتا‌دلت‌می‌گیره؟! حال‌خوبی‌نداری! دلیلش‌می‌دونی‌چیھ؟! چون‌گناه‌کردی.. :) چون‌لبخند‌خدا‌رو‌گرفتی‌'🥀 چون‌اشک‌امام‌زمانت‌و‌ریختی‌! چون‌خودت‌و‌شرمنده‌کردی... بخدازشتھ🖐🏼 ما‌رو‌چه‌به‌سرپیچی‌از‌خدا؟! مگه‌ما‌چقدر‌می‌مونیم؟! مگه‌ماچقدر‌قدرت‌داریم؟! به‌چی‌می‌رسیم؟! با‌گناه‌به‌هیچی‌نمیرسیم‌؛هیچ! بلکه‌همه‌چیو‌از‌دست‌میدیم💔 .. :) وقتی‌نباشه‌دیگه‌هیچی‌نیست! کمی‌فقط‌کمی‌✨ واسه‌خدا‌ارزش‌قائل‌بشیم‌نھ؟! با‌گناه‌خودت‌و‌از‌خدا‌دور‌می‌کنی..! خداتورو‌با‌گناه‌دوست‌نداره‌رفیق..' تورو‌پاک‌و‌مهربون‌آفرید..! چی‌سر‌ِمال‌‌ِخدا‌آوردیم؟!🥀 ..'💛 شرمنده‌میشیما... نگاهمون‌نکنه‌‌داغون‌میشیما.. :) خدا‌که‌تو‌رو‌وِل‌نکرده... تو‌سرت‌و‌انداختی‌پایین‌ودنبال‌دلت‌رفتی! @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان گرامی قبل از زدن پول برای حرزامام جواد به کارت من لطفا خبر بدید ممنونم
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت،، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد...シ پَـس‌اَز‌امـٰانـت‌زَهـرا‌ۜحفاظَـت‌ڪُن...🦋 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
گنده لات راوی امیر منجر یادم هست در زورخانه حاج حسن، پیرمردی می آمد و آن بالا در گوشه ای می نشست و ورزش جوان ها را نگاه می کرد. در آن جمع، ابراهیم هرگاه از در وارد می‌شد این پیرمرد را حسابی تحویل می‌گرفت و او را در آغوش می فشرد. گویی دوست صمیمی اش را دیده. من دقت کردم که ابراهیم، در حین روبوسی، مبلغی را داخل جیب آن پیرمرد می گذاشت. مدتی از آن ماجرا گذشت. یک روز به او گفتم: ابرهیم، این پیرمرد را از کجا میشناسی؟ جواب درست و حسابی نداد. یقین داشتم که او به خوبی این پیرمرد را می شناسد. دوباره سوالم را پرسیدم. مکثی کرد وگفت: او پهلوان عباس... است، یکی از پهلوان های قدیم تهران. او در جوانی گنده لات بود و کارهای خلاف بسیاری انجام داد، اما حالا سرش به سنگ خورده و دیگر توان قبل را هم ندارد. من هر بار به زورخانه می رفتم، شاهد برخوردهای دوستانه ابراهیم با این پهلوان بودم. از طرفی شاهد بودم که برخی دوستان ما به ابراهیم انتقاد می کردند که او در گذشته چنین و چنان بوده، چرا به او کمک می کنی؟ ابراهیم با مهربانی می گفت: در گذشته این طور بوده، الان پشیمان است. خدا پشیمان ها را قبول می کند، چرا ما قبول نکنیم؟! مدتی گذشت، تا اینکه یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است. آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. میخواهد دختر شوهر بدهند، اما نمی‌تواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟ صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم. یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد. نمیدانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد. پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الان زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و... او از تمام گذشته اش توبه کرد. 📙داستان جدید، از کتاب دو جلدی سلام بر ابراهیم @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا