eitaa logo
داروخانه معنوی
6.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🏼 اُستآدپنٰاهیاِڻ مےٓڱفٽ: چرٰاخُودٹ ࢪو ࢪهآ نِمیکُنے؟ دٰادبِزنےأزاِمآم‌حُسِیڻﷺ بخوٰاے؟ بُرو‌ دَࢪخونِہ‌ اَبٰاعَبْداللّہ مِنتش‌ْ ࢪو بِڪِش! ‌دُوࢪش‌ بِڱࢪد.. منٰاجآٽ ڪُن‌ بٰااِمآم‌َحُسَین ﷺ! بٍڱو اِمٰا۾حُسِینَم‌ مَڻ بٌاتو آغآز‌ڪَرد۾، وِلَمْ نَڪُنے... دیڱہ نِمیڪِشَم‌ اِدٰامِہ بِد۾!!! مُتوقِف‌ شُد۾...💔!' اِما۾حسیڻ ﷺبٰاز۾ دَستِٽ ࢪو مےڱیرھ؛ فَقطْ، بِخوٰاھ أزشْ...🙂 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبآتریڻ پَنجࢪھ دُنیآ! قآٻ چآدرتوسٽْ! وَقتےچآدࢪٽ ࢪٰا ڪَمےࢪوےِصورتِٽ ؛ می‌ڪِشے...♡ وبٰا غُروࢪ أزأنبوھِ نڱٰاھِ ۔۔¤ نٰامحࢪمآڻ عُبوࢪ میکُنے!😌 آنڱٰاھ تومیمٰانے وَ "☆نوࢪ علیٰ نوࢪ☆ "✨ وچِہ زیبآسٽ اِنعڪٰاسِ حیآ🌱 اَز پُشٽ ایڻ سَنڱرِسآدھ...🧕🏻 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
📗#محبت_درمانی📗 سلسله جلسات محبت درمانی بر اساس تفسیر حدیث معراج : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي
📗📗 سلسله جلسات محبت درمانی بر اساس تفسیر حدیث معراج : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي لِلمُتَحابّينَ فِيَّ..." توسط استاد محمد شجاعی بصورت زیبایی بیان میشود. این مجموعه به محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است. فوق العاده زیباست از دست ندید👌.. 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بی‌ترمزها!! 🌷درگیری تو محور عملیات عین‌خوش شدید شد. نشسته بودیم پشت خاکریز، آماده. بهمان مأموریت داده بودند پاتک زرهی دشمن را دفع کنیم. بی‌ترمزها چند قدم آن طرف‌تر روی کپه خاکی ایستاده بودند. نگاه می‌کردند به استحکامات دشمن. یکی‌شان با دست جایی را نشان داد و تو گوش دیگری چیزی گفت. ملاقلی آمد طرفمان: «شما بی‌ترمزها! آن بالا چه کار می‌کنید؟» قبل از تمام شدن حرف فرمانده، پریدند پایین. تو تمام منطقه این دو تا معروف شده بودند به «بی‌ترمز». چهارده، پانزده سالی بیشتر نداشتند. 🌷عراقی‌ها پاتک نمی‌زدند. منتظر بودیم. نگاه کردم به بی‌ترمزها. آر.پی.جی را گذاشته بودند زمین و حرف می‌زدند. لبخند زدم. از وقتی آمدم گردان مالک اشتر (یا به قول بچه‌ها، گردان ضربت) با این دو بسیجی آشنا شدم. فرمانده بهشان سخت می‌گرفت. همیشه می‌گفت: «اگر جلوی این دو تا را نگیرم، کار دست خودشان می‌دهند.» از شدت درگیری کاسته شده بود. از طرف سنگرهای عراقی گرد و خاک بلند شد. ماشینی می‌آمد طرفمان. یک بیل مکانیکی بود. داد زدم: «بچه‌ها. آر.پی.جی!» بی‌ترمزها نبودند. 🌷آر.پی.جی‌شان مانده بود روی زمین. فرمانده ایستاده بود پشت سرم: «کجا؟ بچه‌ها کجا رفته‌اند؟!» ناراحت بود. ماشین داشت نزدیک می‌شد. وقتی آمد جلوتر، یکی داد زد: «نزنید... نزنید، بی‌ترمزهان.» یکی‌شان پشت فرمان بود، آن یکی هم بالای ماشین، روی سقف. «بروید کنار! ما تصدیق پایه یک نداریم.» نگاه کردم به فرمانده خوشحالی تو چشم‌هاش موج می‌زد. یواش یواش اخم‌هاش رفت تو هم. از غیظ صورتش سرخ شد. مرا کنار زد، عصبانی رفت طرف بی‌ترمزها.... منبع: کتاب "آشیان" @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےڱفٽ : قَبل‌ْ أزشوخے نیٽِ تَقّربْ ڪُڻ وَ تودِلٽ، بڱو : دِل‌ِ♡ یِہ مؤمن‌ُ شآد مےڪُنمْ، " قُربَة‌َاِلیَ الله" ایڻ شوخیآتَم‌ میشِہ عِبآدَٽ..🌱 @Manavi_2