eitaa logo
داروخانه معنوی
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
123 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌-✿﷽✿- 🍃أز ڪَویـــــر خُشک بر دریـــــآ سـلٰام 🍃هَرنَفـس بَر زاده﴿ زَهــــــراۜ ۔۔𔘓﴾سَـلٰام 🍃بٰاز مےگویَم بِہ تـــُـᰔــو أز راه دور۔۔۔ 🍃حُجت اِبن الْـــــ؏َــسڪر؎ﷻ، 🍃»« آقــ𔓘ـــآ سَلٰام۔۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀» الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تُو‌لٰاک‌میزنے.. مَن‌مُشـــــت۔۔! تو‌نٰاخُن‌میڪٰار؎.. مَن‌حُب‌؏َــــلے۔۔! تُوافتخٰارت‌شَلواره‌پــٰـــارتہ.. مَن‌چـــᰔــآدر‌سوختہ مـــــٰادرم! تو‌ بہ بےغیرتےهآیےڪِہ ؛ روت‌ْهَست‌مینٰاز؎.. مَن‌بہ غِیـــــرت‌بـــــٰابــــٰـا‌حِیدر! آره‌خُب‌حق‌ّدٰار؎؛ مٰا‌مِثل‌هَم‌نیستیمْ۔۔۔:)))) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿_اِمٰام خٰامنہ ایے۔۔𔘓﴾ مَسئلہ؎« فِلسطیـــــنْ»۔۔، مَسئلہ؎ أوّل دُنیا؎ اِســـــلٰام أست. ♡ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5803338679116105661.mp3
29.17M
سه دقیقه در قیامت قسمت2⃣6⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه شصت و دوم * گذشتن از حق‌الناس * انتقام گرفتن بهتر است یا عفو کردن؟ * بهترین سرمایه ما در برزخ * معنای عفو * اقسام عفو و گذشت * ملکوت عفو * اسم عفو خدا در قرآن * وضعیت برزخی کسی که عفو و گذشت دارد * رابطه عفو کردن و عزیز شدن * تفاوت عفو و صفح * کجاها نمی‌شود عفو کرد؟ * عفو کردن در سیره اهل‌بیت سلام‌الله‌علیهم * مظهر اسم عفو خدا، یخ در بهشت * ماجرای آقا سید ابوالحسن اصفهانی با قاتل فرزندش * وقتی مفاهیم اخلاقی در دست شیطان می‌افتد ⏰ مدت زمان: ۱:۲۱:۰۰ 🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
خدا را شکر 27ختم انعام کامل هدیه شد به آقا جانمون حضرت مهدی عجل الله برای سلامتی و فرج و ظهورشون 😍😍 ان شاءالله این هدیه را از همه ما قبول کنند❤️ ان شاءالله حاجت روایی و عاقبت بخیر همه شرکت کنندگان عزیز❤️❤️
4_6014617964471386926.mp3
441.6K
(102) (۴۳) دل انسان مانند حوض است، مراقب باشید ماهیهای در آن نمیرند! 🎤: استاد حاج آقا زعفری زاده زمان: ٢:٢٧ دقیقه 👌کوتاه و شنیدنی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- بـِه‌قَـدرثٰـانـیـہ حـتّٰے۔۔؛ نَـرفـتـےأزیٰـادم...🥀 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿شَهید‌مُسلـــــم‌خیزٰاب۔۔𔘓 ﴾ مےگفت: بَر رو؎ سَنگ‌قَبـــــرم بنویسید ڪِہ۔۔ «تشنِہ نٰابود؎ِ صِهیونیست‌هـــــآ بودِه و هَستم و بِهتریـــــن روزَم، روز نـــٰــابود؎ِ صِهیونیست‌هـــــآست.» _آن روز نَزدیک أست اِ؎ شَهید....𑁍 یٰادشُهداء صَلـــــٰوات...ꕤ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیَت‌الله‌مُجتهد؎تِهرٰانے(ره)۔۔ ✿»: بِہ ﴿حَضرت‌‌ نَرجس‌خٰاتونﷺ۔۔‌𑁍﴾ ؛ مٰادر‌بُزرگوار۔۔؛ «اِمـــــآم‌زمـــــآنﷻ..𔘓'»۔۔؛ مُتــُـــوسل‌ شَوید؛ ایشٰان‌ چُون‌ مــــᰔـآدرِ وَلےوَقّت مٰاهَستند، بِہ فَرزندشـــــآن‌ مےفَرمٰایند: ڪہ پِســـــرم.. این‌ شَخص‌ بہ مَن‌ مُتـــــوسل‌ شُده‌، خٰواسته‌اش‌ رٰا بِده‌.۔۔ 【_هزار¹⁰⁰⁰صلـــــوات۔۔‌𔓘】؛ یایڪ‌【ختـــــم‌قـــــرآن۔۔‌𔓘】؛ نذرِایشٰان‌ڪُن‌تا‌گرفتٰاریت‌بَرطَرف‌شَود. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
غم و شادی ۸_1.m4a
11.74M
💫 قسمت (هشتم ) حمله شیطان🍂 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿اِمـــــآم صــّـــآدق؏َــليہ السّلام۔۔𑁍﴾: ثـــــِروت و فَرزندٰان، زيور زِندگےدُنيـــــآيند۔۔۔ و هَشت⁸ ركـــــ؏ـــت نمآز دَر آخر شَب و يك¹ رڪعَت نمآز «وِتــــــر۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀» زيوَر آخرتند‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌۔۔ ڪہ گٰاهے خُــᰔـــدا ؛ هَمہ آن زيورهآ رٰا۔۔ ؛ بَرا؎ ؏ِـــدّه ا؎جَمع مےڪُند.۔۔ꕤ   📚معانے الاخبـــــار  «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‍ #رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_وششم ‌آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان
دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. .اون شونه ها بهم شهامت میداد! ولی فاطمه نمیخواست.دستهای سردش رو گذاشت جلوی دهانم و گفت: -هیس هیس آروم باش..قسم میخورم تو خوبی توپاکی..وگرنه حال الان تو رو من داشتم!! با کلافگی گفتم: -چی میگی فاطمه؟ ! تا کی میخوای با این حرفها منو امیدوار کنی؟ من کثیفم..یه علف هرزم..فکر میکنی از لیاقتمه که اینجام؟! فکر کردی اشکهام بخاطر شهداست؟؟ فاطمه چینی به پیشانی انداخت وباقاطعیت گفت: -فکر کردی همه ی کسایی که اینجا هستن واسه شهدا گریه میکنن؟! نه عزیز! اگرم اشک وشیونی هست برای خودمونه..برای اینکه جاموندیم از قافله.. -اگرشما جاموندید پس من کجام،؟ -مهم نیس کجایی.مهم نیست میوه ای یا علف هرز..وقتی اینجایی یعنی دعوت شدی.!! اینجا رو دست کم نگیر.اگه زرنگ باشی حاجت روا برمیگردی حرفهاش رو دوست داشتم. حرفهایش آفتابی بود که گرما و روشنایش در دل سیاهم جوانه های امید رو زنده میکرد. گفتم:تو هیچی درباره ی من نمیدونی..من ...من.. صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم: -خیره ان شالله.چیزی شده خانوم بخشی؟ ! فاطمه درحالیکه دستم را ماساژ میداد جواب داد: والا حاج آقا خودمم بی اطلاعم.ولی ان شالله خیره. حاج مهدوی گفت:در خیریتش که شکی نیست.فقط اگر خواهرمون چیزی احتیاج دارن براشون فرآهم کنیم. فاطمه پاسخ داد: -من اینجا هستم حاج آقا. خیالتون راحت ولی من خیالم راحت نبود.اصلن مگر حاج مهدوی نسبت به من خیالی داشت که مکدر شود؟ شرط میبندم حتی نمیدانست من کیم! او تنها زنی که در این کاروان میشناخت فقط فاطمه بود!!! چقدر به فاطمه غبطه میخوردم.او همه چیز داشت! شورو نشاط، اعتبار وآبرو، زیبایی، پدرومادر واز همه مهمتر توجه حاج مهدوی رو داشت!! چیزهایی که من در زندگیم حسرتشان را داشتم.پس نباید خیال حاج مهدوی راحت میشد! من بخاطر او اینجا بودم.چرا باید برایش ناشناس میبودم.بی آنکه سرم را برگردانم با صدای نسبتا بلند ولرزانی گفتم :بله حاج آقا به یک چیزی احتیاج دارم شما برام فراهم میکنید؟! صدای اطمینان بخش و مهربانش در گوشم پیچید:اگرکمکی از دستم بربیاد در خدمتم. فاطمه باتعجب نگاهم میکرد.چادرم خاکی شده بود.به طرف حاج مهدوی چرخیدم.چقدر به او نزدیک بودم.! او بخاطر من ایستاده بود.ودرست مقابل من برای شنیدن خواسته ی من!!. خوب نگاهش کردم.چشمانش به روشنی آفتاب بود.و پوست زیباو مهتاب گونه اش مرا یاد ماه می انداخت و ریشهای یک دست و مرتبش یادآور تمثالهای روی دیوار حسینیه ها وامام زاده ها بود. او واقعا زیبا بود.! زیبایی او نه از جنس کامران بلکه از جنس نور بود.او با متانت وادب بی مثال چشمش به خاک بود و دستهایش گره خورده به دانه های تسبیج! چشمانم را بازو بسته کردم و دل به دریا زدم. بغضم را سفت نگه داشتم تا مبادا دوباره سرناسازگاری بزارد و حماسه ی اشکی بیافریند. باید حرف میزدم.باید به اومیگفتم که من کی هستم! در دلم گفتم :خدایا خودم رو میسپرم دست تو. لب گشودم: -حاج آقا من احتیاج دارم باهاتون حرف بزنم. من..من.. بغضم شکست و مانع حرف زدنم شد. درحالیکه به سرعت اشکهایم را پاک میکردم و دنبال رگ صدام میگشتم با کلافگی گفتم: -من خیلی گنهکارم.آقام از دستم ناراحته.من سالهاست دارم به همه دروغ میگم..از همه بیشتر به خودم.... ادامه دارد... به قلم ✍ کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊 آیدی وآدرس نویسنده👇 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 🧡✨پروردگــارا...❤️ 🍁✨سرآغاز و سرانجام 🧡✨پناه من تویے 🍁✨شب را آغوش گشود؎ 🧡✨و آرامشم داد؎... 🍁✨فردا را نيز امیدم باش 🧡✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏 🍁✨چی میتونه ارزشمندتر 🧡✨از این باشه که 🍁✨خدایی داری که همیشه 🧡✨کنارته و حرفاتو میشنوه 🍁✨شب پاییزیی تون به رنگ آرامش «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا