-✿﷽✿-
#سلام_امام_زمانم
🍃أز ڪَویـــــر خُشک بر دریـــــآ سـلٰام
🍃هَرنَفـس بَر زاده﴿ زَهــــــراۜ ۔۔𔘓﴾سَـلٰام
🍃بٰاز مےگویَم بِہ تـــُـᰔــو أز راه دور۔۔۔
🍃حُجت اِبن الْـــــ؏َــسڪر؎ﷻ،
🍃»« آقــ𔓘ـــآ سَلٰام۔۔۔❀»
#امام_زمانﷻ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
تُولٰاکمیزنے..
مَنمُشـــــت۔۔!
تونٰاخُنمیڪٰار؎..
مَنحُب؏َــــلے۔۔!
تُوافتخٰارتشَلوارهپــٰـــارتہ..
مَنچـــᰔــآدرسوختہ مـــــٰادرم!
تو بہ بےغیرتےهآیےڪِہ ؛
روتْهَستمینٰاز؎..
مَنبہ غِیـــــرتبـــــٰابــــٰـاحِیدر!
آرهخُبحقّدٰار؎؛
مٰامِثلهَمنیستیمْ۔۔۔:))))
#حجاب
#عفاف
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿_اِمٰام خٰامنہ ایے۔۔𔘓﴾
مَسئلہ؎« فِلسطیـــــنْ»۔۔،
مَسئلہ؎ أوّل دُنیا؎ اِســـــلٰام أست. ♡
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت1⃣6⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مداف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5803338679116105661.mp3
29.17M
سه دقیقه در قیامت
قسمت2⃣6⃣
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه شصت و دوم
* گذشتن از حقالناس
* انتقام گرفتن بهتر است یا عفو کردن؟
* بهترین سرمایه ما در برزخ
* معنای عفو
* اقسام عفو و گذشت
* ملکوت عفو
* اسم عفو خدا در قرآن
* وضعیت برزخی کسی که عفو و گذشت دارد
* رابطه عفو کردن و عزیز شدن
* تفاوت عفو و صفح
* کجاها نمیشود عفو کرد؟
* عفو کردن در سیره اهلبیت سلاماللهعلیهم
* مظهر اسم عفو خدا، یخ در بهشت
* ماجرای آقا سید ابوالحسن اصفهانی با قاتل فرزندش
* وقتی مفاهیم اخلاقی در دست شیطان میافتد
⏰ مدت زمان: ۱:۲۱:۰۰
#حاج_قاسم
#فلسطین
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
خدا را شکر 27ختم انعام کامل هدیه شد به آقا جانمون حضرت مهدی عجل الله برای سلامتی و فرج و ظهورشون 😍😍
ان شاءالله این هدیه را از همه ما قبول کنند❤️
ان شاءالله حاجت روایی و عاقبت بخیر همه شرکت کنندگان عزیز❤️❤️
داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت (101) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۲) ❓چرا در صورت گرانی، غصه رزق و روزی را می خور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6014617964471386926.mp3
441.6K
#بیداری_از_خواب_غفلت (102) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۴۳)
دل انسان مانند حوض است، مراقب باشید ماهیهای #ایمان در آن نمیرند!
🎤: استاد حاج آقا زعفری زاده
زمان: ٢:٢٧ دقیقه
👌کوتاه و شنیدنی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
بـِهقَـدرثٰـانـیـہ حـتّٰے۔۔؛
نَـرفـتـےأزیٰـادم...🥀
#حاج_قاسم
#شهیدالقدس
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿شَهیدمُسلـــــمخیزٰاب۔۔𔘓 ﴾
مےگفت:
بَر رو؎ سَنگقَبـــــرم بنویسید ڪِہ۔۔
«تشنِہ نٰابود؎ِ صِهیونیستهـــــآ بودِه و هَستم و بِهتریـــــن روزَم، روز نـــٰــابود؎ِ صِهیونیستهـــــآست.»
_آن روز نَزدیک أست اِ؎ شَهید....𑁍
یٰادشُهداء صَلـــــٰوات...ꕤ
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
«آیَتاللهمُجتهد؎تِهرٰانے(ره)۔۔ ✿»:
بِہ ﴿حَضرت نَرجسخٰاتونﷺ۔۔𑁍﴾ ؛
مٰادربُزرگوار۔۔؛
«اِمـــــآمزمـــــآنﷻ..𔘓'»۔۔؛
مُتــُـــوسل شَوید؛
ایشٰان چُون مــــᰔـآدرِ وَلےوَقّت مٰاهَستند،
بِہ فَرزندشـــــآن مےفَرمٰایند:
ڪہ پِســـــرم..
این شَخص بہ مَن مُتـــــوسل شُده، خٰواستهاش رٰا بِده.۔۔
【_هزار¹⁰⁰⁰صلـــــوات۔۔𔓘】؛
یایڪ【ختـــــمقـــــرآن۔۔𔓘】؛
نذرِایشٰانڪُنتاگرفتٰاریتبَرطَرفشَود.
#امام_زمان ﷻ
#حاجت
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (هفتم ) هدف اصلی خلقت🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم و شادی ۸_1.m4a
11.74M
#غم_و_شادی
💫 قسمت (هشتم )
حمله شیطان🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب
﴿اِمـــــآم صــّـــآدق؏َــليہ السّلام۔۔𑁍﴾:
ثـــــِروت و فَرزندٰان،
زيور زِندگےدُنيـــــآيند۔۔۔
و هَشت⁸ ركـــــ؏ـــت نمآز دَر آخر شَب و
يك¹ رڪعَت نمآز «وِتــــــر۔۔❀» زيوَر آخرتند۔۔
ڪہ گٰاهے خُــᰔـــدا ؛
هَمہ آن زيورهآ رٰا۔۔ ؛
بَرا؎ ؏ِـــدّه ا؎جَمع مےڪُند.۔۔ꕤ
📚معانے الاخبـــــار
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_وششم آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_بیست_وششم آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_وهفتم
دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. .اون شونه ها بهم شهامت میداد!
ولی فاطمه نمیخواست.دستهای سردش رو گذاشت جلوی دهانم و گفت:
-هیس هیس آروم باش..قسم میخورم تو خوبی توپاکی..وگرنه حال الان تو رو من داشتم!!
با کلافگی گفتم:
-چی میگی فاطمه؟ ! تا کی میخوای با این حرفها منو امیدوار کنی؟ من کثیفم..یه علف هرزم..فکر میکنی از لیاقتمه که اینجام؟! فکر کردی اشکهام بخاطر شهداست؟؟
فاطمه چینی به پیشانی انداخت وباقاطعیت گفت:
-فکر کردی همه ی کسایی که اینجا هستن واسه شهدا گریه میکنن؟! نه عزیز! اگرم اشک وشیونی هست برای خودمونه..برای اینکه جاموندیم از قافله..
-اگرشما جاموندید پس من کجام،؟
-مهم نیس کجایی.مهم نیست میوه ای یا علف هرز..وقتی اینجایی یعنی دعوت شدی.!! اینجا رو دست کم نگیر.اگه زرنگ باشی حاجت روا برمیگردی
حرفهاش رو دوست داشتم. حرفهایش آفتابی بود که گرما و روشنایش در دل سیاهم جوانه های امید رو زنده میکرد.
گفتم:تو هیچی درباره ی من نمیدونی..من ...من..
صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم:
-خیره ان شالله.چیزی شده خانوم بخشی؟ !
فاطمه درحالیکه دستم را ماساژ میداد جواب داد:
والا حاج آقا خودمم بی اطلاعم.ولی ان شالله خیره.
حاج مهدوی گفت:در خیریتش که شکی نیست.فقط اگر خواهرمون چیزی احتیاج دارن براشون فرآهم کنیم.
فاطمه پاسخ داد:
-من اینجا هستم حاج آقا. خیالتون راحت
ولی من خیالم راحت نبود.اصلن مگر حاج مهدوی نسبت به من خیالی داشت که مکدر شود؟ شرط میبندم حتی نمیدانست من کیم! او تنها زنی که در این کاروان میشناخت فقط فاطمه بود!!! چقدر به فاطمه غبطه میخوردم.او همه چیز داشت! شورو نشاط، اعتبار وآبرو، زیبایی، پدرومادر واز همه مهمتر توجه حاج مهدوی رو داشت!! چیزهایی که من در زندگیم حسرتشان را داشتم.پس نباید خیال حاج مهدوی راحت میشد! من بخاطر او اینجا بودم.چرا باید برایش ناشناس میبودم.بی آنکه سرم را برگردانم با صدای نسبتا بلند ولرزانی گفتم :بله حاج آقا به یک چیزی احتیاج دارم شما برام فراهم میکنید؟!
صدای اطمینان بخش و مهربانش در گوشم پیچید:اگرکمکی از دستم بربیاد در خدمتم.
فاطمه باتعجب نگاهم میکرد.چادرم خاکی شده بود.به طرف حاج مهدوی چرخیدم.چقدر به او نزدیک بودم.! او بخاطر من ایستاده بود.ودرست مقابل من برای شنیدن خواسته ی من!!.
خوب نگاهش کردم.چشمانش به روشنی آفتاب بود.و پوست زیباو مهتاب گونه اش مرا یاد ماه می انداخت و ریشهای یک دست و مرتبش یادآور تمثالهای روی دیوار حسینیه ها وامام زاده ها بود.
او واقعا زیبا بود.!
زیبایی او نه از جنس کامران بلکه از جنس نور بود.او با متانت وادب بی مثال چشمش به خاک بود و دستهایش گره خورده به دانه های تسبیج!
چشمانم را بازو بسته کردم و دل به دریا زدم.
بغضم را سفت نگه داشتم تا مبادا دوباره سرناسازگاری بزارد و حماسه ی اشکی بیافریند. باید حرف میزدم.باید به اومیگفتم که من کی هستم! در دلم گفتم :خدایا خودم رو میسپرم دست تو.
لب گشودم:
-حاج آقا من احتیاج دارم باهاتون حرف بزنم. من..من..
بغضم شکست و مانع حرف زدنم شد.
درحالیکه به سرعت اشکهایم را پاک میکردم و دنبال رگ صدام میگشتم با کلافگی گفتم:
-من خیلی گنهکارم.آقام از دستم ناراحته.من سالهاست دارم به همه دروغ میگم..از همه بیشتر به خودم....
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
🧡✨پروردگــارا...❤️
🍁✨سرآغاز و سرانجام
🧡✨پناه من تویے
🍁✨شب را آغوش گشود؎
🧡✨و آرامشم داد؎...
🍁✨فردا را نيز امیدم باش
🧡✨آمیـــن یا رَبَّ 🙏
🍁✨چی میتونه ارزشمندتر
🧡✨از این باشه که
🍁✨خدایی داری که همیشه
🧡✨کنارته و حرفاتو میشنوه
🍁✨شب پاییزیی تون به رنگ آرامش
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2