خدا را شکر 1500 سوره نصر هدیه به آقا جانمون حضرت مهدی عجل اله برای سلامتی و ظهورشون در گروه خوانده شد ان شاءالله که آقا جانمون برای پیروزی مقاومت و حماس و آزادی هر چه زودتر قدس شریف و نابودی اسراییل ملعون دعا کنند
ممنونم از همه کسانیکه در این ختم شرکت کردند ان شاءالله حاجت روا و عاقبت بخیر باشید و قدر خودتون را بدونید این بصیرت شما فقط و فقط عنایت ویژه حضرت حجت هست ❤️❤️❤️❤️
ممنونم عزیزانم
بٰا شُوق رهـــــآیےأت..؛
نَفس مےگیریمْ۔۔۔
﴿اِ؎ قُـــــدس ....ꕤ﴾
مٰا خٰاک تُو را۔۔🇵🇸
«بہ تینُ و زِیتـــــون سُوگند۔۔۔❀»
بِہ زود؎....
زِ نفـــــٰاق و ڪُفر پَس مےگیریمْ۔۔۔🌿
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب
🔸 أز یِڪے أزشٰاگردان آیّت اللّہ ڪِشمیر؎ پُرسیدَند:
چِڪارڪُنم تٰا ملائــِـــک ؛
مَرا بَرا؎﴿ نَمـــــآز شب۔۔𔘓﴾ بیدٰارڪُنند؟!
🔸فَرمودند:
غَذا؎ فِرشتـــــگان تَسبیح أست..
قَبل أز خٰواب بٰا آنها صُحبت ڪُن و تَسبیحآت أربـــــ؏ـــہ بِخوٰان و
بہ آنهآ هِدیـــــہ ڪُن۔۔𑁍...
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_ام نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم: -ای کاش فقط مشکلم حجابم بود.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_یک
نشستیم روی یکی از تختها و من بدون وقفه شروع کردم به صحبت:
-فاطمه من خواب آقام رو دیدم..بعد از سالها..خواب دیدم تو دوکوهه است.همونجایی که ما امروز بودیم..دیدم که ازم ناراحته.روشو ازم برمیگردونه..هرچی التماسش کردم باهام حرف نزد..جز یک جمله که مو به تنم سیخ میکنه...
پرسید:
چی گفت آقات؟
بغضم رو فرو خوردم و با صدای لرزون گفتم:
-گفت..گفت..سردمه'،!!تو لباس از تنم درآوردی
فاطمه حالت صورتش تغییر کرد وبا حیرت وناراحتی گفت:
-ای وااای....تو مگه چیکار کردی دختر؟!
لحن فاطمه کافی بود تا دوباره هق هق از سر بگیرم و صورتم رو میون دستانم پنهون کنم.میون هق هقم با درماندگی گفتم:واآی فاطمه فاطمه فاطمه...بپرس چیکار نکردم..من تا خرخره تو کثافتم...
فاطمه که حالا نگرانی درصورتش موج میزد دستان منو از روی صورتم کنار زد و در آغوشم گرفت.لرزش بدنش رو میان هق هقم کاملا حس میکردم و گمانم این بود که حالش خوب نیست.ازش پرسیدم:
-خوبی؟
او که لبهایش کبود شده بود با تکان سر بهم فهماند خوبه.ولی خوب نبود.روی تخت دراز کشید و بالبخند تصنعی گفت:
-خوبم فقط خواب آقات...
چیکارکردی عسل که آقات ازت گله داره؟
اوبایادآوری خوابم حواسم رو ازخودش پرت کرد.گردن کج کردم وچیزی یادم آمد. گفتم:
-میدونی اسم واقعی من چیه؟
او با تعجب وپرسش نگاهم کرد.
یک قطره ازاشکم روی گونه ام آرام سر خورد و روی چادرم افتاد:
-رقیه....رقیه سادات
فاطمه حسابی شوکه شد.به سرعت پاشو جمع کرد.بسمتم نیم خیز شد وبا با ناباوری پرسید:
-تو ...ساداتی؟؟؟؟
خودم هم از یادآوریش قلبم به درد آمد وبا حالت تاسف چشمانم وبستم.
فاطمه هنوز تو شوک بود.انگار که من خودم رو ملکه معرفی کردم و او از اینکه چرا تا به الان نمیدونسته که من چه شخص مهمی هستم ناراحت وخجالت زده ست!
گفت:
-چرا زودتر نگفتی؟!تو این پنج شیش ماه اینهمه باهم ازهردری صحبت کردیم اون وقت تو یک کلمه موضوع به این مهمی رو بهم نگفتی؟
گفتم چه فرقی میکرد؟!
با ناراحتی گفت:
-چه فرقی میکرد؟!! میدونی چقدر مقامت پیش خدا بالاست.؟ اگر میگفتی پاهامو درحضورت دراز نمیکردم..مدام صورت وگردنتو میبوسیدم..تو یادگار اهل بیتی..اونوقت..
فاطمه چی میگفت؟!! چرا اینطوری خطابم میکرد؟! پس چرا هیچ کس دیگری درمورد سادات بودنم چنین نظری نداشت؟ فقط عیدهای غدیرخم که میشد دوستان پدرم میومدند و اسکناسهای مهرشده میگرفتند وبا تبریک میرفتند؟ سرو صورتم رو میبوسیدند ولی کسی اینقدر از اینکه من ساداتم حس ارزشمندی بهم نداده بود! و جمله ی آخر فاطمه عجب مشت محکمی بود..مشتی که درست گناهان ریزودرشت وخرابکاریهای این ده ساله ام رو هدف میگرفت. امشب چرا اشکهای من تمامی نداشتند؟ چرا حس شرمندگی وسرخوردگی من پایان نداشت؟ ! اون از آقام که صبح به خوابم آمد و گله کرد من لباس تنشو ازش گرفتم و این هم از فاطمه که یادم انداخت من یادگار اهل بیتم!!! چقدر جمله ی سنگینی بود.پرونده سیاه من کجا و کتاب سفید و خوشبوی اهل بیت کجا؟!
گفتم:شرمنده تر از اینم نکن....روم سیاهه فاطمه..
از کنارش بلندشدم وکنار پنجره ایستادم.نور اتاق کم بود با این حال چراغ رو خاموش کردم تا فاطمه رو نبینم.از بیرون ماه پیدا بود.
با تمام نفرتی که از خودم وکارهام داشتم اعتراف کردم :
-فاطمه میخوای بدونی یادگار اهل بیت تو این دنیا چیکار کرده؟!
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💫یا مهدی صاحب الزمان (عج)
🌼💫دلم حکایت میکند
💚💫از ظلم این مستکبران
🌼💫بر تو شکایت میکند
💚💫بیداد کرده در جهان
🌼💫مولای من ظلم و ستم
💚💫دل های مسلمین شده
🌼💫کانون درد و رنج و غم
💚💫پس کی میایی؟؟!!!
🌼💫یوسف زهرا (س)
💚💫اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🤲
#طوفان_الاقصی
#غزه
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
❤️✨بــــــارالــــهــــا🤲
⚪️✨چه زشتے هاے فراوانم را که تو پوشاندے
❤️✨و چه بلاهاے سختـــــ که از من دور کردے
⚪️✨چه بسیار صفات خوب که در من نبود
❤️✨و بـــه مـــردم بــاوراندے
⚪️✨تو آبرویم دادے ... مهـــــربانم
❤️✨دنیا با جاذبه هاے دروغینش مرا فریفته!
⚪️✨تــو را قـسـم بـه عـزّتت ؛
❤️✨مبادا شتاب کنے در مجازاتم به خاطر
⚪️✨کــارهــای زشـت پـنـهـانے ام
❤️✨در همه حال با من مهـــــربان باش
⚪️✨و در همه کار بر من نگران باش ، ای مهربانم
❤️✨آمــــیـــن یــــا رَبَّ🤲
⚪️✨آرزو می کنم نور هدایت خدا
❤️✨هــمـیـشــه بـــا شـمـــا بـــاشــه
⚪️✨شبتون رویایی و در پناه خداوند متعال
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2