فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛|#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#استوری
دل بر سر کوی آشنا آوردم
بر درگه او دست دعا آوردم
آهوی رمیدهای که از بهر امید
رو بر حرم قدس امام رضا آوردم
یا ضامن آهو ..🌿
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
گُفتَنـــــد :
أز تـُᰔـو شـِــــ؏ـــر بِخوٰانم ...
_تَـــــ؏ـــجُب أست ...!
__تُوصیـــــفِ ڪوه رٰا ۔۔۔
___بِہ غُبـــــآر؎ سِپرده أند ...
سَلٰام پـِـ𑁍ـــدر مِهــربآنم ۔۔♡
#امام_زمانﷻ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
حٰامیآن فِر؏ـــون و سآمر؎؛
دَر فِڪر مُبارزه بٰا خُـــــدا؎ موسٰے ﷺ هَستند۔۔۔!
دَر پهنہ تـــــآریخ هَمیشہ؏ــٰاجز ؛
دَرمُقابِل قُدرت خُـــــدا مٰاندهأند۔۔۔
أمّا باز دَر مُقابل مو؏ـــود اِلٰهے ایستادهأند۔۔۔
غٰافل أز آنڪہ أگر خُـــــدا بخٰواهد،
﴿مَهد؎أش۔۔ﷻ﴾ رٰا؛
مُحیٰا؎ ظُهور در؏ــٰــالم ڪُند۔۔
أحَد؎ یٰارا؎ مُقابلہ نَدارد۔۔!
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقهدر قیامت قسمت0⃣7⃣ 🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مداف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5990170117269358388.mp3
25.68M
سه دقیقه در قیامت
قسمت1⃣7⃣
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه هفتاد و یکم
* ادامه آخرین خطبه پیامبر ص در مدینه
* مصادیق ورود بدون اجازه به حریم خصوصی
* صورت ملکوتی افشای مسائل خصوصی
* مصادیق نگاه حرام
* شگرد منافقانه افشای راز
* کسی که از رزق خدا شکایت دارد، چه صورت برزخی در انتظارش است؟
* رابطه دو طرفه عبد و خدا
* لباسی که تکبر میآورد و صورت برزخی آن!
* چرا قارون توسط زمین بلعیده شد؟
* جایگاه لبه پرتگاه جهنم در برزخ
* نمونههایی از گرفتاریهای برزخی
* نکاتی در مورد زمانبندی در برزخ
* ملکوت ازدواج حلال با انگیزه فخرفروشی
* کسی که از شهادت خود برمیگردد چه صورت برزخی دارد؟
* ملکوت ظلم کردن در پرداخت مهریه
* تفاوت عذاب آتش در برزخ
* صورت برزخی کسی که بین همسران خود عدالت برقرار نمیکند؟
* ملکوت آزار همسایه
* دفاع خدا از حقوق زنان
⏰ مدت زمان: ۱:۲۱:۱
#سبک_زندگی
#ملکوت_اعمال
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
لیـــــلٰا خٰالد (چِریک فِلسطینے) ؛
بَعد أز شهـــــآدت #حاج_قاسم گفت :
بِہ ﴿شَهیـــــد قٰاسم سُلیمانے۔۔❋ ﴾۔۔؛
مےگویَم:
تو پِسر فِلسطینے ،
«فِلسطینْ۔۔𔘓» هَرگز فَرزندانش رٰا فَراموش نِمےڪُند.
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت (110) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۵۰) 👌وقتی انسان اعتقاد دارد در خانهاش مهمانی به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#بیداری_از_خواب_غفلت(111)
#راهکارهای_تقویت_ایمان (۵١)
⚜چقدر پیش آمده که برای انجام یک کار متّکی به وسیله شدید و کار انجام نشده، اما متّکی به نیروی خدا رفتید جلو و انجام شده!
«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجوُد اِلّا اللّه»
👈هیچ نیرویی را در عالم، بغیر از خدا مؤثر ندانید.
👌وقتی ایمان شما تکمیل میشود که خدا را قادر مطلق بدانید و بس.
در هر چیزی، مؤثر خداست.
این چشمی که شما لحظه به لحظه میبینید، کسی که خواسته تو ببینی و تو را بینا کرده، خدا است.
کسی که تو را شنوا کرده، خدا است.
چه افرادی هستند که همهٔ این سیستمهای بدن سالم است ولی نمیبینند یا نمیشنوند و یا لال هستند!!
👌گاهی اوقات خدا یک تلنگر به ما میزند که به خود بیاییم.
شاید برای همهٔ شما پیش آمده باشد که انسان، دارد خیلی عادی نفس میکشد، یک دفعه میبیند نفسش همان وسط گیر کرد. یا این لقمهای که در دهانش میگذارد یکدفعه گیر میکند.
این طبیعی نیست. این همان زنگی است که خدا دارد میزند. میفرماید اگر خواست من نباشد نمیتوانی نفس بکشی.
👈اینجا باید سر به سجده بگذارید و از غفلتهایی که داشتید استغفار کنید و حمد خدا را بجا بیاورید که این نعمتها را به شما داده. بگویید خدایا! همه چیز در یَد قدرت تو است.
پای شما خواب رفته است. خدا امر کرده که این پا، چند لحظه از شما اطاعت نکند! چرا می گویید خواب رفته است؟!
اینقدر فکر ما مادّی شده که همه چیز را در مُلک میبینیم!
🔅یک سالک_الی_الله باید همه چیز را به ملکوت و به معنویت ربط دهد.
این هم از آثار بیداری است.
انشاءالله روی اینها فکر کنید.
این، ایمان شما را بالا میآورد.
کسانی که میخواهند ایمانشان را تقویت کنند راه آن، این است.
✴️استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#نماز_خوب قسمت ۴ اولین گام دعوت به نماز 👤حجت الاسلام پناهیان «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manav
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر زَن نیست...؟
آنانے ڪہ بَرا؎ شُعار ؛
﴿زَن زندگے آزاد؎𑁍 ﴾
یَقہ پاره مےڪردند؛
چِرا خفہ شده أند...
#طوفان_الاقصى
#فلسطین
#مقاومت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت ( شانزدهم) غم های خوب 🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم وشادی ۱۷_1.m4a
11.93M
#غم_و_شادی
💫 قسمت (هفدهم )
ارزش نیّت🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿قـــُــدس۔۔𔘓﴾۔۔!
اِمڪان نَدارد آزاد بشَود!
جُز با پَرچمدار؎ شیـــــعِہ۔۔۔
این را ڪسے قَبول بڪند یٰا نڪند،
مٰا مےرویم و دیگرٰان مےمٰانند.
تـــــآریخ ثبت خوٰاهد ڪرد.۔۔؛
بِہ «شیعه۔۔۔❀»
بودن خُودتون افتخـــــآر ڪنید.
«شهید سردار #حاج_قاسم سلیمانی»
#مرگ_بر_اسرائیل
#حریفت_منم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب
﴿_آیَت اللّہ حَق شنآس۔۔۔ ꕤ﴾
آن أشخاصےڪہ در دِل شَب برمےخیزند۔۔
حالٰا یک ربع¹⁵۔۔؛
نیم سٰا؏ـــت ³⁰۔۔۔زودتر أز أذان۔۔۔؛
¹_ این ڪار، آتش هـــــآ را خٰاموش مےڪند.
²_این ڪار شمٰا را جزو «أهل بِیت۔۔𔘓» قَرار مےدَهد.
³_نَماز شَب أصل ایمـــــآن أست۔۔۔
⁴_دعــآ؎ شُما را در مَعرض اجآبت قرار مےدَهد۔۔۔
⁵_شَفیع بین شمآ و مَلک الموت أست۔۔
⁶_مونِس و زائر شمآست تٰا روز قیآمت۔۔۔
⁷_سَلامت بدن شمآ را تأمین مےڪُند۔۔۔
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_و_پنج روز بعد کاملا حواسم به رفتارات فاطمه بود تا به یقین بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_و_پنج روز بعد کاملا حواسم به رفتارات فاطمه بود تا به یقین بر
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_سی_و_شش
گوشیم دوباره زنگ میخورد.فاطمه لیوان را به دستم داد و درحالیکه از اتاق بیرون میرفت پشت به من ایستاد و گفت:
-جواب ندادن راه خوبی نیست..من نمیدونم رابطه ی شما چه جوریه.ولی اگه حس میکنی از روی نگرانی زنگ میزنه جوابشو بده و بهش بگو دیگه دوست نداری باهاش باشی.اینطوری شاید بتونی از دستش خلاص شی ولی با جواب ندادن بعید میدونم بتونی از زندگیت بیرونش کنی.
جملات فاطمه تردیدها و دودلیهای های این چند دقیقه ام رو به یقین بدل کرد.تصمیم گرفتم گوشیمو جواب بدم و به کامران همه چی رو بگم.قبل از برداشتن گوشی در دلم یاد آقام افتادم و از او مدد خواستم کمکم کنه ودعاگوم باشه. فاطمه بیرون رفت تا شاید من راحت تر صحبت کنم.
-بله
صدای نگران وعصبانی کامران از پشت خط گوشم را کر کرد:
-سلام.!!هیچ معلومه سرکار خانوم کجا هستند؟
با بی تفاوتی گفتم:هرجا!!!! لطفا صدات رو پایین بیار
کامران دیگه صداش عصبانی نبود.انتظار نداشت که من چنین جواب بی رحمانه ای به نگرانیش بدم.
با دلخوری گفت:خیلییی بی معرفتی عسل..چندروزه غیبت زده.نه تلفنی..نه خبری نه اسمسی..هیچی هیچی. .الانم که بعداز اینهمه مدت گوشیمو جواب دادی داری باهام اینطوری حرف میزنی.
دلم براش سوخت ولی با همون حالت جواب دادم:
-وقتی تلفنت رو جواب نمیدم لابد موقعیت پاسخگویی ندارم. چرا اینقدر زنگ میزنی؟
او داشت از شدت ناراحتی وحیرت از تغییر لحن من در این مدت منفجر میشد واین کاملا از رنگ صدایش مشخص بود.
-عسل تو چته؟؟ چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟ مگه من باهات کاری کردم که اینطوری بی خبر رفتی و الانم با من سرسنگین حرف میزنی؟
-نه ازت هیچی ندیدم ولی ...
چرا شهامت گفتن اون جمله رو نداشتم؟ من قبلا هم اینکار رو کردم.چرا حالا که هدف زندگیم رو مشخص کردم جرات ندارم به کامران بگویم همه چی بین ما تمومه. .
کامران کارم را راحت تر کرد.
-چیه؟؟ منم دلتو زدم؟
این سوال کافی بود برای انزجار از خودم وکارهام.دلم برای کامران و همه ی پسرهایی که ازشون سواستفاده میکردم گرفت.
سکوت کردم..
سکوتم خشمگین ترش کرد:
-پس حدسم درست بود..اتفاقا یچیزی در درونم بهم میگفت که دیر یازود این اتفاق می افته.ولی منتها خودمو میزدم به خریت!!! اما خیالی نیست..هیچ وقت به هیچ دختری التماس نکردم!ا ولی ازت یه توضیح میخوام..بگو چیشد که دلتو زدم و بعد بسلامت
اصلا گمان نمیکردم که کامران تا این حد با منطق و بی اهمیتی با این موضوع برخورد کند. واقعا یعنی این دوستی تا این حد برای او بی ارزش بود.!؟
با اینکه بهم برخورده بود ولی سعی کردم غرورم رو حفظ کنم و با لحنی عادی گفتم:
-من قبلا هم گفته بودم که منو دوست دختر خودت ندون.من در این مدت خیلی سعی کردم تو رو در دلم بپذیرم ولی واقعا میبینم که داره وقت هردومون تلف می___....
کامران که مشخص بود دندانهایش رو موقع حرف زدن به هم میفشارد جمله ام را قطع کرد وبا لحن تحقیر آمیزو بی ادبانه ای گفت:
ببییییین...ول کن این شرو ورها رو..فقط به سوالم جواب بده..
لحظه ای مکث کرد و با اضافه کردن چاشنی نفرت به همون لحن پرسید:
-الان با کدوم خری هستی؟؟ از من خاص تره؟؟
گوشهایم سوت میکشید...حرارت به صورتم دوید.با عصبانیت وصدای لرزون گفتم:
_بهتره حرف دهنتو بفهمی. نه تو نه هیچ کس دیگه ای رو نمیخوام تو زندگیم داشته باشم..
و گوشی رو قبل از شنیدن سخنی قطع کردم.
نفسهام به شمارش افتاده بود.آبمیوه ای که فاطمه برایم ریخته بود را تا ته سرکشیدم.به سرمم نگاه کردم که قطرات آخرش بود.کاش فاطمه اینجا بود.کاش الان در آغوشم میگرفت.واقعا او کجا رفته بود؟ روی تخت نشستم و با چندبار تنفس عمیق سعی کردم آرامش رفته رو به خودم برگردونم.ولی بی فایده بود.راستش در اون لحظات اصلا از کاری که کرده بودم مطمئن نبودم. این اولین بار بود که کامران با من اینقدر صریح و بی رحمانه صحبت میکرد. حرفهایش نشان میداد که او در این مدت به من اعتمادی نداشته و انتظار این روز رو میکشیده.پس با این حساب چرا به این رابطه ادامه داد؟
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2