رُفقــــٰـا!
بِہ﴿حَضـــــرتِ فـــــآطمہ ۜ۔۔۔𔘓﴾ ،
بِسپرید ڪِہ؛
بِہ "فـَــــرزندشون"،
«امٰام زَمـــــآنﷻ۔۔»۔۔،
سِفٰارش ڪُنن ڪِہ مـــــآ رو؛
بَرا؎ لَشڪَر 'خـــــودشون'۔۔۔
و بـــــَرا؎"نُوڪر؎" قَبول ڪُنَن۔۔
چونْ۔۔؛
"امــــᰔٰـام زَمـﷻــــآن۔۔"
حَرف "مـــــآدرشون" رو؛
زَمیـــــن نِمیـــــزارَن۔۔💔:)!
#امام_زمان ﷻ
#فاطمیه
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۰ 🔹حزب شيطان 🎇🎇🎇🎇#خطبه۱۰🎇🎇🎇🎇🎇 🔹آگاهي امام براي مقابله با اصحاب جمل 🌿🌷آگاه باشيد كه شيطان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۰ 🔹حزب شيطان 🎇🎇🎇🎇#خطبه۱۰🎇🎇🎇🎇🎇 🔹آگاهي امام براي مقابله با اصحاب جمل 🌿🌷آگاه باشيد كه شيطان
خطبه۱۱
🔹خطاب به محمد حنفيه
🎇🎇🎇🎇#خطبه۱۱🎇🎇🎇🎇🎇
🔹آموزش نظامي
🍃اگر كوهها از جاي كنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندانها را بر هم بفشار، كاسه سرت را به خدا عاريت ده، پاي بر زمين ميخكوب كن، به صفوف پاياني لشگر دشمن بنگر، از فراواني دشمن چشم پوش، و بدان كه پيروزي از سوي خداي سبحان است.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (پنجاه و پنجم ) استغفار🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر @sulook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم و شادی ۵۶.mp3
9.56M
#غم_و_شادی
💫 قسمت
(پنجاه وششم )
دوذکر مهم🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگر بِہ ﴿امـــــٰامزَمـــــآنﷻ۔۔❀﴾۔۔
"تَوسـُــــل" ڪُنيم ۔۔
و بہ ايشٰان قـــُــول بِدَهيم؛
قَطـــــ؏ــاً أز ؏ُــهده؎ِ۔۔،
گنــــٰـاه نَڪردَن بــَـــرمےآييم !
گٰاهےاوقـــــآت ڪِہ در ڪٰار؎،
مُوفــَـــق نمےشَويم۔۔۔
و خَســـــتہ مےشَويم ؛
دَلیلش اینْ أست ڪِہ؛
تَوســُـــل بِہ «امٰام زمــﷻـــآن » نَداريمْ !
【- آیـّــــتاللهجـــــآودٰان۔۔✤】
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هفتاد_و_پنجم فاطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هفتاد_و_پنجم فاطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_هفتاد_و_ششم
فاطمه سوالی روکه از شنیدنش وحشت داشتم تکرار کرد:چت بود؟
مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگری بکشم.
گفتم:حالا که مطمئن شدم کل حرفهامو شنیدی راحت تر میتونم ازت کمک بگیرم.
وای بر من بخاطر اینهمه گناهان کوچیک و بزرگ! در کوزه ی هرکدوم از اتفاقات گذشته ام رو وا میکردم بوی تعفنش بلند میشد و خجالت میکشیدم.
درسته که قلبا از کارهام پشیمونم ولی بعضی ار گناه ها اگه از نامه ی عملت پاک بشن از حافظه ت محو نمیشن وزشتیش تا ابد ودهر آزارت میدن.
ادامه دادم:
_یادته اونشب بهت گفتم کار ما تور کردن پسرهای پولدار بود؟
اف بر من که جای من، فاطمه باشرم سرش رو پایین انداخت.
گفتم:کامران هم یکی از همون قربانیها بود.من تا قبل از سفر راهیان دودل بودم ولی اونجا تصمیم گرفتم برای همیشه دست از این بازی بردارم .حتی وقتی برگشتم هدایای گرونقیمتش رو بهش برگردوندم.
فاطمه نگاهم کرد .
پرسید:خب؟ اونوقت به کامران گفتی که این رابطه فقط یک نقشه ی پرسود بوده؟
_نه!! جرات گفتنش رو نداشتم..ولی سربسته یک چیزایی گفتم. .
_خب؟؟
برای فاطمه کل جریان خودم و کامران، همینطور اتفاق امروز رو تعریف کردم.و منتظر واکنش او شدم.
او قبل از هرواکنشی پرسید:
_گفتی هدایای کامران رو بهش برگردوندی.سوالم اینه که مگه هدایا رو با هم دستهات قسمت نمیکردید؟
با حالتی معذبانه پاسخ دادم:چرا..ولی در مورد اینها فعلن باهاشون حرف نزده بودم و اصلابخاطر همین هم، غیبتم موجب ترس واضطراب نسیم ومسعود شد..
فاطمه پرسید:مسعود ونسیم هم شغلشون همینه؟
گفتم :نه! اونها هردوشون تویک شرکت کار میکنند.درآمدشون هم بد نیست.!
فاطمه چشمهاش رو درشت کرد و پرسید:
_پس چرا تو این کار هستند؟؟؟
شانه هام رو بالا انداختم و گفتم:
نمیدونم!! شاید چون عادت کردن به دله دزدی!
خوب البته سود خوبی هم براشون داشت.به هوای آشنا کردن من با پسرهای مختلف یک پورسانتی از اون پسر میگرفتند و از این ورهم هرچی گیر من میومد نصفش برای اونها میشد.
فاطمه با ناباوری گفت:مگه تو چجوری بودی که پسرها حاضر بودن در ازای تو پور سانت به اونها بدن؟!
سرم رو باحالت تاسف تکون دادم! واقعا از گفتن واقعیت شرم داشتم!
گفتم: ما با نقشه میرفتیم جلو.اول این پسرها رو شناسایی میکردیم و بعد من..آه خدا منو ببخشه..من دورادور ازشون دلبری میکردم و با رفتارهای اغواگرانه اونها رو جذب میکردم. از اون طرف مسعود ادای دلسوخته ها رو در میاورد و برام تبلیغ میکرد که این دختر خیلی فلانه..خیلی بصاره..همه آرزوش رو دارن ولی این دختر به هیچ کس محل نمیده. .و حرفهایی که روی گفتنشو ندارم..خلاصش این که من شده بودم وسیله ای برای عرض اندام کردن پسرهای دورو برم و واسه اینکه همشون به مسعود ثابت کنند که من هم قیمتی دارم حاضر بودند هرکاری کنند..
فاطمه با تاسف سری تکون داد و زیر لب گفت: تاسف باره!!! اصلا نمیتونم این عده رو درک کنم..واقعا یعنی ما تو جامعه چنین احمقهایی داریم؟! چطور میتونن به کسی که اصلن نمیشناسنشون اعتماد کنند و براش خرج کنند؟
من که داشتم از خجالت حرفهای فاطمه آب میشدم سکوت کردم و آهسته اشک ریختم.
فاطمه با لحنی جدی گفت:نمیتونم بهت بگم ناراحت نباش یا گذشته ها گذشته..چون واقعا بد راهی رو واسه پول درآوردن انتخاب کردی، ولی بهت افتخار میکنم که از اون باتلاق خیلی بد ،خودت رو بیرون کشیدی..
من هنوز سرم پایین و چشمم گریون بود.
صورتم رو بالا آورد و با لبخندی گفت:سرت رو بالا بگیر دختر..عسل دیروز باید شرمنده باشه نه رقیه سادات امروز..اون روز تو قطارهم بهت گفتم تا خدا و جدت رو داری نگران هیچ چیز نباش!
با گریه گفتم:خدا ببخشه..بنده ش چی؟ من حتی نمیدونم چقدر از پول اون بیچاره ها تو زندگیم اومده تا بهشون برگردونم و نمیتونمم ازشون حلالیت بطلبم چون آدمهای درستی نیستند ممکنه بلایی سرم بیارن..تا حالاش هم اگه بخاطرزرنگیم نبود ممکن بود یک بلایی سرم بیارن و خدای نکرده عفتم زیر سوال بره!
فاطمه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و با پوزخندی گونه ام رو کشید و گفت:
زرررنگی تو؟!!!!اشتباه نکن!حتی اگر زرنگترین آدم رو زمین هم باشی وقتی خدا پشتت نباشه بالاخره یک جا زمین میخوری..اگه تا بحال اتفاق خطرناکی برات نیفتاده نزار رو حساب زرنگیت ،بزار رو حساب دعای پدر خدا بیامرزت و بزرگی خدا...دختر خدا خیلی دوستت داشته که هنوز اتفاقی برات نیفتاده!
حق با فاطمه بود! سرم رو لای دستانم پنهون کردم تا بیشتر از این ، زیر نگاه فاطمه نسوزم.
ادامه دارد...
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @Roheraha
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
🔸﴿آیّت الله پَهلوانے(ره)۔۔۔✿﴾:
بِہ قرائت دُ؏ــآ؎ ؛
«اللّهـــــمَ ڪُن لِولیـــــک۔۔» دَر،
«قُنـــــوت نَمٰازوِتـــــر۔۔❋» ۔۔
توصّـــــیہ مےنِمودَند و مےفَرمودَند:
🔸«دَر آن مُوقع بہ یــــٰـاد،
﴿حَضرت حُجّتﷻ۔۔﴾ بٰاشید۔۔
تا آن حَضـــــرت نیز ،
أز شمآ یــٰـــاد ڪُند۔۔»
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2