eitaa logo
داروخانه معنوی
7.6هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
139 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین عالی: 🟣اول شکر کن بعد بگو خدا بده ...! خدا در دستیست که به یاری میگیری ! درقلبیست که شاد میکنی ! درلبخندیست که به لب مینشانی ! خدا درعطر خوش نانیست، که به دیگری میدهی ! درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی + آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ! خدا، در تو، با تو، و برای توست ..! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌قَســَـــم بہ سوره« فُرقـــــآن۔۔᯽ »، ظُهـــــور مےخوٰاهیم ! بِہ آیــِـــہ آیــِـــہ قُـــــرآن ... ظُهـــــور مےخوٰاهیم ! ڪِنٰارت اِ؎﴿ گُل نــَـــرگس۔۔🌼﴾ ؛ جَهـــــآن مـــــآ زیبـــــآست۔۔ بَس أست این غَم و هِجـــــرٰان ... ظُهـــــور مےخوٰاهیمْ۔۔۔◇◇ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دُختـــــرٰان‌این‌ْخــــٰـاک، بَرا؎این‌ْخــــٰـاک۔۔۔ ﴿پِـــــدَر۔۔۔﴾؛ مےدَهَند۔۔ «نَہ روسَـــــر؎۔۔»! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـــــآدر؎ ﴿؏ـبٰاسش۔۔𑁍﴾ رٰا ؛ هِـــــدیہ ڪَرد۔۔۔ و أز آن روز ، تَمـــــآم مـــــآدرها؎ ؏ـٰاشق پیشِہ، خِجـــــل گشتَند! أز دریغ ڪَردن جوان‌هـــــآ؎ ر؏ـــــنایشآن.۔۔ و اینگونه شُد ڪہ: سٰالهآست آن‌هـــــآ را بِہ، "مـــــآدران شُهـــــدا" مےشنآسیم۔۔☫ سلام الله علیه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
اعتماد بخدا ۴.m4a
10.79M
(۴) ❇️بزرگترین سرمایه‌ ما رضایت خداست حاجیه خانم رستمی فر(اسدیان) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه روزی پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حض
💢در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام برديا که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند.بردیا غمگین و افسرده سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.بردیا صورت در خاک مالید و گفت. خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2