داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘شیخ غلامرضا یزدی (۵): 💥از خصوصیات مردان خدا این است که نه تنها از دین و ایمان خود مراق
#احسن_القصص
☘شیخ غلامرضا یزدی(۶):
💥یکی از صفات بارز اولیاء خدا صبر واستقامت آنان در برابر فشار های مختلف زندگی است. یکی از این فشارها، مصیبت مرگ فرزند دلبندی است که در راه خدا و دین او تلاش می کند و مرحوم حاج شیخ پس از سفر خانه خدا به همراه فرزند دلبندش شیخ محمود به قم مشرف شدند و حضرت ایت الله بروجردی به افتخار ایشان مجلس درسی ترتیب دادند .
⚡️⚡️⚡️
پس از چند روز بیماری سخت فرزند شیخ را راهی بیمارستان کرد و پس از مدت کوتاهی جان به جان آفرین تسلیم کرد و وقتی علمای حوزه به احترام حاج شیخ درس را تعطیل کردند او گفت: ما درس را تعطیل نمی کنیم و پس از درس بر جنازه فرزند عزیزش نماز خواند و وقتی خواستند جنازه را دفن کنند، حاج شیخ محاسن خود را به روی دستش گرفته بود و می گفت: ((بار الها،این امانت را خوب نگهداری کردم،بعد از تشرف به حج و زیارت خانه ات، اینک آن را به تو بر می گردانم.))
⚡️⚡️⚡️
نقل است ایشان بعد از دفن پسرشان،همین که می خواستند قبر را ترک کنند قطرات اشک در چشمان حلقه زد ولی ایشان سرشان را بالا گرفتند و گفتند: ای اشک چرا می آیی؟ مگر اتفاقی افتاده است؟!
#شرح_حال_اولیاء_خدا
💠سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات💠
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خَبر مَنو بیچـــــآره کَرد۔۔
کہ وَزیر بِهدٰاشت غَزه گُفت:
﴿ کٰادر درمـآن و مَـردم مُسلمٰان غَزه𑁍﴾ ۔۔
بِدلیل قَحطے،
بِدون سَحر؎ و افطٰار؎؛
بہ پیشوٰاز «مآه مُبٰارک رمضٰان۔۔ ✤»رَفتَند!
" مُسلمین رَمضٰان مُبٰارک" !!!!😔💔
#ماه_رمضان
#فلسطین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
༺خُـــᰔــدایٰا...༻
↶رَجـــــب رٰا نَفهمیدیم،↷
شَعبـــــآن رٰا تَقدیم کَرد؎!
شَعبـــــآن رٰا رَهــــٰـا کَردیم...⇨
بِہ «رَمضـــــآن۔۔✿» میهمٰانمآن کَرد؎!
تُو بگو این هَمہ،
﴿ دوســـــتْ دٰاشتَن۔۔﴾!!!
_بَرا؎ چِہ؟
#ماه_رمضان
#ماه_عاشقی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت سوم): #امام_زمان با خودم سه تا سوال طرح کردم که از این آقا بپرسم: ۱.این م
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت چهارم):
#امام_زمان
گفتم: این مسجد برای جن است یا ملائکه؟ فرمود: نه برای جن است نه برای ملائکه، بلکه برای آدمیزاد است، اینجا می شود آبادی.
گفتم: بفرما من که می خواستم اینجا قضای حاجت کنم هنوز که مسجد نشده، پس چرا شما مرا نهی کردید؟
فرمود: در آنجا جنازه یکی از عزیزان فاطمه زهرا "سلام الله علیها" بر زمین افتاده و شهید شده، آنجا که من مربع مستطیل کشیده بودم افتاده زمین، آنجا می شود محراب، اینجا که می بینی جای قطرات خون اوست که مأمومین می ایستند نماز می خوانند.
سپس اشاره کرد به طرف دیگر فرمود: آن گوشه می شود دستشویی، دشمنان خدا و رسول در آنجا به خاک افتاده اند و کشته شده اند. اینجور که ایستاده بود یک دفعه برگشت، مرا هم برگرداند، گفت: آنجا می شود حسینیه، و اشک از چشمان مبارکش جاری شد، من هم بی اختیار با گریه ایشان گریه کردم.
✨💫✨
گفت: اینجا می شود حسینیه، پشت اینجا می شود کتابخانه، تو کتابهایش را می دهی.
گفتم به سه شرط پسر پیغمبر، اولش این است که من زنده باشم. گفت: ان شاء الله. گفتم: شرط دومش این است که اینجا مسجد بشود. گفت: بارک الله.
گفتم: شرط سومش اینکه من به قدر قوه و استطاعتم ولو یک دانه کتاب هم شده برای اجرای امر تو پسر پیغمبر بیاورم بگذارم، ولی خواهش می کنم برو درست را بخوان آقاجان، این هوا را از سرت بیرون کن، خندید، دومرتبه مرا چسباند به سینه اش. گفتم: آخر نفرمودی اینجا را چه کسی می سازد؟ گفت: ید الله فوق ایدیهم. گفتم: آقاجان من اینقدر درس خوانده ام، یعنی دست خدا بالای همه دستهاست. فرمود: آخر سر می بینی، وقتی ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان، بگو حاجی اینجا را ارزان نفروش.
دو مرتبه مرا چسباند به سینه اش و فرمود: خدا به تو خیر آخرت بدهد.
ادامه دارد.
💠التماس دعای فرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2