eitaa logo
داروخانه معنوی
6.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
باز شدن بخت ✍ هرکس آیہ 《49》 «سوره ذاریات» را بنویسد و برگردن دختری ببندد کہ شوهر نکرده بہ لطف خدا بہ زودی ازدواج میکند 📚 قرآن درمانی روحی وجسمی۲۲۶ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان قسمت اول سلطان آسمان ها این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده
قسمت دوم سلطان آسمان ها به شماره افتاده بود. زیر لب گفت: «چه کار بزرگی… .» بلیت را در جیب خود فشرد. سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت. دانه های برف آرام روی او می نشستند و با گرمای وجودش آب می شدند. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. به صورت آن ها نگاه کرد. در میان آن چهره های سرد و بی روح، مردی جوان و خوش چهره، توجه او را جلب کرد. مرد به طرف او آمد و سلام کرد و گفت: «یولی! در سفرت به ایران ممکن است مشکلات بسیاری برایت پیش اید، ولی تو همه آنها را تحمل می کنی؛ این مشکلات تو را بزرگ می کنند. تو اینده روشنی داری.» یولی به چهره مرد خیره شد و فکر کرد که او را کجا دیده، در دانشکده، در سفارت… . مرد ادامه داد: «تو کوچک که بودی، همیشه دور از چشم پدر و مادرت به آسمان نگاه می کردی و دنبال سلطان آسمان ها می گشتی.» ـ شما مرا از کجا می شناسید؟ شما این را از کجا می دانید؟ شما کی هستید؟! ـ من برای نجات و هدایت انسان ها آمده ام تا آن ها گناه نکنند. ـ شما چه کار بزرگی می کنید! لطفاً نشانی منزل تان را به من بدهید. دوست دارم شما را ببینم. ـ نمی توانی؛ من همیشه و در همه جا به یاری ات خواهم آمد. ـ در ایران چه اتفاقی برایم می افتد؟ ـ برایت مشکلاتی ایجاد می شود، ولی از مشکلات نترس و همه را تحمل کن. این مشکلات تو را به روشنایی می رسانند. مرد به راه افتاد. یولی دنبالش رفت. چند قدم بیش تر نرفته بود که مرد لابه لای جمعیت گم شد. اولین روز درس بود. یولی وارد کلاس شد. پس از او دانش جویان، یکی یکی وارد شدند، با چهره ها و ملیت متفاوت. وارد که می شدند، سلام می کردند و کنار هم می نشستند. دو ماه از ورود او به ایران گذشته بود و او در این مدت اطلاعات بیش تری درباره دینش به دست آورده بود. پس از مدتی، استاد وارد کلاس شد. برگه حضور و غیاب دانش جویان را روی میز گذاشت. نام ها را خواند. ـ سمیه! یولی لبخندی زد و دستش را بلند کرد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستگاه آخر آیا آماده شده ای برای سفر؟؟؟؟ توشه ای برای سفر آخرت!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ⇇خُورشیـــــد مَـــــن تـُــــویے و بےحُضـــــور تــــُـو۔۔۔ ↶صُبـــــحم بِخیـــــر نِمےشـــــود↷ ❍↲اِ؎ آفتـــٰــاب مـَــــن۔۔۔ گـَــــر چِهـــــره رٰا بـــُــرون نکـــــنے أز نقـــــٰاب خُـــــود۔۔۔ ⇇ صُبـــــحے دَمیـــــده نَگـــــردَد، بِہ خـــــوٰاب مـَــــن✿➺  ﴿سَـــــلٰام‌عــَـــزیـــــز‌زَهـــــرٰاﷻ𔘓﴾ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِطـــــرزَهـرٰایـےگـِرفـــــتے دُختـــــرچـــٰـادرنِشیـــن‌قِصّـہ‌هـٰـا⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_زَمـــــٰان تـــٰــاریک شـُــــدن هـــــوٰا⇩⇩⇩ ⇦مَغـــــرب و زمـــــٰان رُوشـــــن شُـــــدن هـــــوٰا⇩⇩⇩ ⇦بِیـــــن‌ألطُلـــــوعٌیـــــن بـــــٰالاتـــَــرین سَـــــطح رَفـــــت و آمــَـــد ↶ملٰائـــــک بہ زَمیـــــن را دٰارد ↷ ⇇و پُـــــرانـــــرژ؎تـــَــرین ، زَمـــٰــان بــَـــرْا؎ ◇ارتبــــٰـاط بـــــٰا غِیـــــب أســـــت.۞⇉ ﴿اُستـــــٰادمحمّـــــدشُجـــــٰاعے𑁍⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2