فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#دکتر_انوشه
آدرس موفقیت را بنویسید:
👈آدرس موفقیت:
بزرگراه توکل، بلوار آرامش، خیابان صبوری، میدان عمل، مجتمع انگیزه،
واحد پشتکار، پلاک۱۱۴، منزل صداقت.
و اما،
👈آدرس شکست:
بزرگراه بدبینی، بلوار حقارت، خیابان توهم، میدان شعار، بنبست چکنم؟
مجتمع یأس، طبقهٔزیرزمین، منزل فلاکت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞آقایان محترم کی دوست داره از این بوس و بغل ها نصیبش بشه؟؟
☝️پس ببینید و به خود ببالید و دعایش کنید🤲
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
#لبیک_یا_سیدعلی
استادی میگفت...
"عوذ" معنای فراتر از پناهگاه داره
که مهجور تره
"عوذ" یعنی آغوش
این " اعوذباللّه " که اول قرآن خوندن میگی، یه جورایی معنی عامیانه اش میشه
"خدایا بغلم کن"
#باطل_السحر
#جادو
⚜️اگر فردی دچار مشکلات غیر طبیعی در روزمره و یا کارها و هر آنچه که انجام میدهد شده باشد و نیز ترس از طلسم و جادو و سحر دارد که برای وی گرفته باشند و نیز برای جلوگیری از هرگونه سحر جادو طلسم نظر بد و حتی #چشم_زخم
این دعا #طلسم و #سحر و #جادو از هر نوع که باشد رو باطل و مانع از تاثیر اینگونه اعمال بر شخص میشود.
👇مداومت👇
بسم الله الرحمن الرحیم
خَتَمَ الله عَلی قُلوُبِهِم وَ عَلی سَمعِهِم وَ عَلی اَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهُم عَذابٌ عَظیم وَ مِن النّاس مَن یَقول امَنّا بِالله وَ بِالاخِرَةِ وَ ما هُم بِموُمِنین یُخادَعون الله وَالّذینَ امَنو وَ ما یَخدَعون اِلاّ اَنفُسَهُم وَ ما یَشعَروُن فی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ الله مَرَضاً وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُران ما هُوَ شَفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلموُمِنین یا ارحَمَ الرّاحِمین قالَ موسی ما جِئتُم بِه السِّحر اِنَّ اللهَ لا یُصلِح عَمَلَ المُفسِدین فَسَیَکفیکََهُمُ الله وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیم لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ باللهِ العَلیِّ العَظیم اِنّا لُلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعوُن وَ اُفَوِّضُ اَمری اِلی الله اِنَّ اللهَ بَصیرٌ باِلعِباد یا اَرحَم الرّاحِمین.
📚ذکرهای گره گشا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول)
مرحوم حاج سیّد محمد تقی مشیری که از سادات و زهاد مشهد مقدس و بسیار با ورع و صدوق و با تقوا است. وی نقل می کرد: زمانی مبتلا به کسالت پادرد شدم به طوری که راه رفتن برایم مشکل بود و هر چه توانستم، معالجه کردم، بهتر نشد، تا جایی که گاهی مرا به دوش کشیده و می بردند و اغلب به کمک عصا به زحمت راه می رفتم. چاره آن را منحصر به تشرف خدمت ولی عصر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- دیدم و راه تشرف را از طریق جفر یافته بودم.
✨💫✨
پس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زیارت جدش حضرت رضا -علیه السلام- مشرف می شود؟ معلوم کرد، در روز عاشورا موقع ظهر. باز حساب کردم با چه لباسی و چند نفر؟ معلوم کرد با لباس اعراب و سه نفر رفیق. و این حساب من در ذی القعده بود. انتظار کشیدم تا ذی القعده تمام شد و ذی الحجه گذشت و محرم فرا رسیده و روز عاشورا شد، پس غسل زیارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده و زیارت مخصوص و جامعه و عاشورا را خوانده و در مقابل درب پیش روی، که ورود آن حضرت را آن حساب، از آنجا تعیین کرده بود نشسته و انتظار ظهر را می کشیدم تا اینکه موقع زوال ظهر شد.
✨💫✨
دیدم چهار نفر شخصی نورانی شبیه به هم به یک قیافه و یک لباس وارد شده و هر کدام به یک طرفی رفته و مشغول زیارت شدند و من یکی از آنها را که مجذوب او شده بودم و یقین داشتم که حضرت صاحب الزمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است تعقیب نمودم. تا در مسجد بالا سر مشغول نماز شد و من در مقابلش نشستم، تا سلام نمازش را داد و من خواستم عرض ارادت و حاجت کنم، آن جناب مهلت نداده برق آسا پس از سلام نماز برخاست و نماز دیگر را شروع کرد.
ادامه دارد...
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفع_گرفتاری↯↯
➿به جهت رفع گرفتاریها و دردسر های بزرگ از مالی تا جانی و....↯↯
❎(بشرطی که علت این گرفتاریها از سحر و جادو نباشد)↯↯
💎هر روز #صبح بعد از نماز صبح اول وقت ؛
ابتدا سوره ی #یاسین را بخواند و سپس دست راست را بر سینه نهد و
《489》مرتبه با توجه و اعتقاد کامل ذکر شریف :
🔺 #یافتاح🔺 را بگویید؛
سپس دست ها را به اسمان (به نشانه ی دعا)بلند کرده و #هفت مرتبه بگویید:
🔸اللهم اِنّی اَسئلُک بحق هذا الاسم و بحق اسم العظیم الاعظم اِفتَح عَلیَّ ابواب رحتمک و ابواب رزقک برحتمک یا ارحم الراحمین 🔸
🔘این عمل را بمدت حداقل 《21》روز ادامه دهد بشرطی که پشت سرهم باشند و فاصله نیافتد
🔷ان شالله گشایش حاصل شود
📕قران درمانی
#باب_حاجات
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ😍
ملاقاتِ جوانِ اعدامی ، با امام زمان عج
⬅️ پیشنهاد میکنم، حتما تا آخر ببینید
🌏 #نشر_حداکثری_با_شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید بزرگوار حیدر بید خام عزیز❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#آخرین_زیارت
🌷آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود. بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع).
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حیدر بیدخام
راوی: مادر گرامی شهید
📚 کتاب "خط عاشقی ۳"؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا(ع)
منبع: وب سایت برشها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#ثروت_واقعی❤️
🔺️چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود ، کاسهای شیر داد.
سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد.
پرسید: چرا چنین سخاوت میکنی؟
چوپان گفت: روزی با پدرم به خانهی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمهی نانی به ما داد.
پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمهی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد.
چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت: بر من به اندازهی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمعام بریده باشی.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین قدمی که میتوانیم
برای امام زمان(عج) برداریم چیست؟
کوتاه و شنیدنی...✨
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج❤️
#خدا
#امام_زمان
#مذهبی_ها
🌸☘🌸☘🌸
#بسم_رب_العشق❤️
#رمان
#قسمت_پنجاه_هشتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند
مریم کنار مهیا ایستاد
چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید
به طرف مهیا برگشت
ـــ مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا
نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه هایش را به نشانه ی نمیدانم بالا برد
محسن به طرف دخترها آمد
ــــ چیزی شده خانم مهدوی
ــــ آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست
محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد مریم نالید
ــــ تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه
مریم روی زمین نشست
ــــ الان چیکار کنیم
مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود
به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی ???
مهیا از استرس و نگرانی ناخون هایش را می جوید
شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد
ــــ این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه
ــــ حالا که چیزی نشده
شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید
شهاب خنده اش را جمع کرد
محسن به طرفش رفت
ـــ مرد مومن تو دیگه چرا ??
اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی
ـــ چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم بعد بیایم پاکسازی کنیم
دوربین را به طرف مهیا گرفت
ـــ خیلی ممنون خانم رضایی
مریم به طرف مهیا برگشت
ــــ تو میدونستی می خواد بره اونور
تا مهیا می خواست جواب بدهد
شهاب گفت
ــــ نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم لطف کردن به من دادن
شهاب در دلش گفت
ـــ بفرما دروغگو هم که شدی
کم کم همه سوار اتوبوس شدند
شهاب مکان بعدی را پادگان محلاتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد
که امشب آنجا مستقر می شوند
مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بودند مریم هم خواب بود
مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد
ــــ سید سید
شهاب چشمانش را باز کرد
و سرجایش نشست
ــــ بله بفرمایید
ـــ خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی بود
ــــ خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید
مهیا سرجایش برگشت
نگاهش را به بیرون دوخت
شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشتر در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از اولین برخوردشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت
نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند
با ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت
ـــ سید رسیدیم
ـــ بیدارید شما ??
ـــ بله
ـــ بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید
ـــ حتما
مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود
همه دختر ها رو بیدار کرد
پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد
دختره ها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن خوابگاه بزرگی بود و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن بودند
نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند
#ادامه_دارد ...
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا میکنم🙏
امشب✨
مرغ آمین🕊
بیاید و بر آرزوهاتون
آمین بگوید و
دلواپسی در خیالتون
نماند و آرام باشید😇
چه چیزی از آرامش
نابتر و خوشتر🙏
#شبتون_پر_از_معجزه_الهی ✨🙏✨