eitaa logo
داروخانه معنوی
6.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
༻﷽༺ دَســـــت مـــٰــا بر کـــَــرمِ ⇩⇩⇩ ⇦رَحمَـــــت "مَهـــــد؎ﷻ" بـــــٰاشــَـــد... □عِشـــــق مــــٰـا آمـــَــدن ↡↡ ⇇"دُولـــــت مَهـــــد؎ﷻ" بــــٰـاشــَـــد... ↶أوّلِ¹ مــٰـــاه رَبیـــــع؛ أز کرَمـــَــت یــٰـــا سلـــــطٰان... ◇◇روز؎ ِمـــــٰا فَـــــرجِ ╰─┈➤ ﴿حَضـــــرت مَهـــﷻــد؎𔘓﴾ بـــٰــاشَـــــد↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۲ فراز ۴ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💚وصف حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ✨ زره دانش بر ت
خطبه ۱۸۲ فراز ۵ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 📜پند و اندرز ياران اي مردم! من پند و اندرزهايي كه پيامبران در ميان امتهاي خود داشتند در ميان شما نشر دادم، و وظائفي را كه امامان پيامبران گذشته در ميان مردم خود بانجام رساندند، تحقق بخشيدم، با تازيانه شما را ادب كردم نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد، و با هشدارهاي فراوان شما را خواندم ولي جمع نشديد. شما را بخدا! آيا منتظريد رهبري جز من با شما همراهي كند؟ و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشيد! آنچه از دنيا روي آورده بود پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روي آورد و بندگان نيكوكار خدا آماه كوچ كردن شدند، و دنياي اندك و فاني را با آخرت جاويدان تعويض نمودند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند سی و نهم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-«دِلهــــٰـا ⇉» هَمہ تَنـــــگ تــُـــوســـــت➛ ⇠⇠بــَرگـــــــرد.. ◈◈ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
﴿عـــــلّامِه‌مصبـــــٰاح‌یــــَـزد؎𔘓﴾: _وَقتے دِلے تَـــــوجّّهـــــش بہ شِیـــــطان؛ و آلـــــودِه بہ ظُلمَـــــت گنــــٰـاه أســـــت۔۔۔ □دیگـــــر لیـــٰــاقَـــــت، ↶ تـــــوجّہ بہ« امــٰـــام‌عَصـــــرﷻ𑁍» و بــــٰـازتـــــٰاب نـــــور حَضـــــرت رٰا نـــــدٰارد!!!↷ ⇠أمــــّـا أگـــــر دِلے آلـــــوده نبـــٰــاشَد، ⇇نـــــور آن بـــُــزرگـــــوٰار رٰا ؛↑↑ مُنعکـِــــس مےســٰـــازد.. ⇉ •📚آفتـــٰــاب‌ولٰایـــــت|ص⁴⁴• «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهاردهم✍ بخش اول 🌼🌸حمیرا حال خوبی نداشت با خودم گفت
" "بر اساس قسمت_چهاردهم✍ بخش سوم 🌼🌸ولی تو اون لحظاتی که کنار ایرج راه می رفتم ، هیچی برام مهم نبود …. علیرضا خان طبق معمول داشت پیپ می کشید .. سلام کردم … به جای جواب سلام گفت ..هان ..هان ..بیا بشین اینجا ببینم ..اون رو پشتی نشسته بود کنار سماورش.. پرسید :چایی می خوری ؟ 🌸🌼ایرج گفت :بزارین من می ریزم منم می خورم اصلا هنوز صبحانه نخوردم .. راستی رویا توام که نخوردی صبر کن…. و رفت و به مرضیه گفت برامون صبحانه بیاره…. علیرضا خان خودش چایی ریخت و گفت :هیچ کجا همچین چایی خوبی گیرت نمیاد بخور که عالیه …. خوب با کتک های دیروز چیکار می کنی ؟ (خنده ی بلندی کرد و با همون لحن ادامه داد)حساب کار دستت اومد ؟ 🌼🌸ما اینطوری یک مهمون رو تبدیل می کنیم به صاحبخونه … اول می زنیمش تا به خلق وخوی ما عادت کنه رویا خانم ما به تو عادت کردیم وضعیت ما رو دیدی …. دیدی که الکی خوشیم ….عمه ات می گفت تو پدر خیلی آرومی داشتی والبته زندگی آروم …خوب ما آروم نیستیم .. عصبانیت تو خون ماهاس … زود جوش میاریم ایرج هم بشدت داره ولی کنترلش دست خودشه… 🌸🌼دیروز که تورج زنگ زد و گفت خودتونو برسونین حمیرا ؛رویا رو به قصد کشت داره می زنه … بعدم گوشی رو قطع کرد ..من و ایرج نفهمیدیم چیکار کنیم … خون من که به جوش اومد …. باور کن تا اینجا چی به ما گذشت خدا می دونه … ایرج که گریه می کرد .. من نکردم اومدم دق و دلمو سر عمه ات خالی کردم … در حالیکه اون بیچاره از همه بی گناه تره … حالا از من بدت نیاد که با عمه ات اون طوری حرف زدم … ولی اینو بدون که به خاطر تو عصبانی بودم ….. 🌼🌸گفتم :می دونم خیلی برام ارزش داشت که ازم حمایت کردیم .. راستشو بگم خیلی روی من اثر گذاشت… ولی اینو بدونین که بیشتر ناراحتی من از این بود که برای شما درد سر درست کردم …. گفت:ما تو رو تو این مدت شناختیم تو بسیار با وقار با شخصیت و مادب و مهربونی …همه ی ما اینو فهمیدیم همه دوستت داریم و دلمون می خواد اینجا خونه ی تو باشه …. 🌸🌼ببین نگفتم مثل خونه ی تو گفتم خونه ی تو باشه فهمیدی ؟ حالا من ازت یک چیزی می خوام اینجا رو خونه ی خودت بدون برای خودت حق قائل شو این قدر خودتو معذب نکن …. با این درسی که می خونی بزودی خانم دکتر میشی و برای خودت برو و بیایی درست می کنی و اونوقت باعث افتخار ما هم میشی …. من منتظر اون روزم …. پس چی شد ؟ گفتم چی ؟ 🌼🌸گفت : نتیجه ی حرفمون چی شد ؟ گفتم باید درس بخونم و دکتر بشم …. گفت : نه اونو که چه من بگم چه نگم میشی …اینکه از این به بعد اینجا؟ …. بگو ؟..گفتم خونه ی منم هست….و علیرضا خان خنده ی بلندی کرد و حرف منو ادامه داد که : منم هست اگر روزی دو بار منو زدن به روی خودم نمیارم و میگم عیب نداره اینجا خونه ی منه و خودش قاه قاه خندید ولی ایرج ناراحت شد و با اعتراض گفت … ای بابا این چه شوخیه شما می کنین؟اونوقت به تورج ایراد می گیرین ….. 🌸🌼منو ایرج با هم توی یک سینی صبحانه خوردیم صبحانه که چه عرض کنم نزدیک ظهر بود …. لحظاتی پر از احساس هر لقمه ای بر میداشت برای من زمزمه ی عشق بود دلم فرو می ریخت و این قشنگ ترین هدیه ای بود که خدا به من عطا کرده بود ….. 🌼🌸هنوز ما پیش علیرضا خان بودیم که عمه اومد کلی خرید کرده بود و من بدون اینکه دیگه معذب باشم که آیا کمکش کنم یا نه رفتم تو آشپز خونه و مشغول شدم ……. و تا ساعت دو منو عمه و مرضیه مشغول جا بجا کردن و حاضر کردن سور سات نوروز بودیم ….عمه به من گفت تو امسال سفره ی هفت سین رو بنداز و تزیین کن …….منم این کارو کردم ولی بغضی غریب توی گلوم پیچید. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2