داروخانه معنوی
بـــــٰا اجٰازه ⇇مـــٰــآدر ســـٰــادات↡↡
⇠ رَخت عـــــزٰا؎ پِســـــرش رٰا...
نَہ أز جــــٰـان بَلکہ ٰز
⇠ تـــَــن در مےآوَریـــــم و مےگـــــوییم:
□ اِ؎﴿حُسیـــــنﷺ⇉﴾ ؛
دٰاغ تـــُــو تـــٰــا أبـــــد دَر سیـــــنہ مـــٰــا،
۔۔۔ خـــــوٰاهد مـــٰــانـــــد...𑁍➛
#ربیع_الاول
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
Mohsen Chavoshi -Bist Hezar Arezoo - T.ME | @IranMusic94 ♥️.mp3
7.66M
#موسیقی
#ربیع_الاول
🎶 بیست هزار آرزو
🗣 محسن چاوشی
💠 حلول ماه ربيع مبارک 🌺🌺🌸
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۲ #استاد_شجاعی تکنیک دوم؛ مهربانی فقط مخصوص انسانها نیست! تو باید مهربانی و ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 03.mp3
8.52M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳
#استاد_شجاعی
تکنیک سوم ؛
تمرین کن از نعمتهای دیگران،
لذّت ببری....
حتی اگر، از اون نعمت، بی بهره باشی!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
༻﷽༺
دَســـــت مـــٰــا بر کـــَــرمِ ⇩⇩⇩
⇦رَحمَـــــت "مَهـــــد؎ﷻ" بـــــٰاشــَـــد...
□عِشـــــق مــــٰـا آمـــَــدن ↡↡
⇇"دُولـــــت مَهـــــد؎ﷻ" بــــٰـاشــَـــد...
↶أوّلِ¹ مــٰـــاه رَبیـــــع؛
أز کرَمـــَــت یــٰـــا سلـــــطٰان...
◇◇روز؎ ِمـــــٰا فَـــــرجِ
╰─┈➤
﴿حَضـــــرت مَهـــﷻــد؎𔘓﴾ بـــٰــاشَـــــد↷
#ربیع_الاول
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۲ فراز ۴ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💚وصف حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ✨ زره دانش بر ت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۲ فراز ۴ 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇 💚وصف حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ✨ زره دانش بر ت
خطبه ۱۸۲
فراز ۵
🎇🎇🎇#خطبه۱۸۲🎇🎇🎇🎇🎇🎇
📜پند و اندرز ياران
اي مردم! من پند و اندرزهايي كه پيامبران در ميان امتهاي خود داشتند در ميان شما نشر دادم، و وظائفي را كه امامان پيامبران گذشته در ميان مردم خود بانجام رساندند، تحقق بخشيدم، با تازيانه شما را ادب كردم نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد، و با هشدارهاي فراوان شما را خواندم ولي جمع نشديد. شما را بخدا! آيا منتظريد رهبري جز من با شما همراهي كند؟ و راه حق را به شما نشان دهد؟
آگاه باشيد! آنچه از دنيا روي آورده بود پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روي آورد و بندگان نيكوكار خدا آماه كوچ كردن شدند، و دنياي اندك و فاني را با آخرت جاويدان تعويض نمودند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند سی و هشتم «دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند سی و نهم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-«دِلهــــٰـا ⇉»
هَمہ تَنـــــگ تــُـــوســـــت➛
⇠⇠بــَرگـــــــرد.. ◈◈
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
﴿عـــــلّامِهمصبـــــٰاحیــــَـزد؎𔘓﴾:
_وَقتے دِلے تَـــــوجّّهـــــش بہ شِیـــــطان؛
و آلـــــودِه بہ ظُلمَـــــت گنــــٰـاه أســـــت۔۔۔
□دیگـــــر لیـــٰــاقَـــــت،
↶ تـــــوجّہ بہ« امــٰـــامعَصـــــرﷻ𑁍»
و بــــٰـازتـــــٰاب نـــــور حَضـــــرت رٰا نـــــدٰارد!!!↷
⇠أمــــّـا أگـــــر دِلے آلـــــوده نبـــٰــاشَد،
⇇نـــــور آن بـــُــزرگـــــوٰار رٰا ؛↑↑
مُنعکـِــــس مےســٰـــازد.. ⇉
•📚آفتـــٰــابولٰایـــــت|ص⁴⁴•
#امام_زمان
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهاردهم✍ بخش اول 🌼🌸حمیرا حال خوبی نداشت با خودم گفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهاردهم✍ بخش اول 🌼🌸حمیرا حال خوبی نداشت با خودم گفت
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهاردهم✍ بخش سوم
🌼🌸ولی تو اون لحظاتی که کنار ایرج راه می رفتم ، هیچی برام مهم نبود ….
علیرضا خان طبق معمول داشت پیپ می کشید .. سلام کردم … به جای جواب سلام گفت ..هان ..هان ..بیا بشین اینجا ببینم ..اون رو پشتی نشسته بود کنار سماورش..
پرسید :چایی می خوری ؟
🌸🌼ایرج گفت :بزارین من می ریزم منم می خورم اصلا هنوز صبحانه نخوردم .. راستی رویا توام که نخوردی صبر کن…. و رفت و به مرضیه گفت برامون صبحانه بیاره….
علیرضا خان خودش چایی ریخت و گفت :هیچ کجا همچین چایی خوبی گیرت نمیاد بخور که عالیه …. خوب با کتک های دیروز چیکار می کنی ؟ (خنده ی بلندی کرد و با همون لحن ادامه داد)حساب کار دستت اومد ؟
🌼🌸ما اینطوری یک مهمون رو تبدیل می کنیم به صاحبخونه … اول می زنیمش تا به خلق وخوی ما عادت کنه رویا خانم ما به تو عادت کردیم وضعیت ما رو دیدی …. دیدی که الکی خوشیم
….عمه ات می گفت تو پدر خیلی آرومی داشتی والبته زندگی آروم …خوب ما آروم نیستیم .. عصبانیت تو خون ماهاس … زود جوش میاریم ایرج هم بشدت داره ولی کنترلش دست خودشه…
🌸🌼دیروز که تورج زنگ زد و گفت خودتونو برسونین حمیرا ؛رویا رو به قصد کشت داره می زنه … بعدم گوشی رو قطع کرد ..من و ایرج نفهمیدیم چیکار کنیم … خون من که به جوش اومد ….
باور کن تا اینجا چی به ما گذشت خدا می دونه … ایرج که گریه می کرد .. من نکردم اومدم دق و دلمو سر عمه ات خالی کردم … در حالیکه اون بیچاره از همه بی گناه تره … حالا از من بدت نیاد که با عمه ات اون طوری حرف زدم … ولی اینو بدون که به خاطر تو عصبانی بودم …..
🌼🌸گفتم :می دونم خیلی برام ارزش داشت که ازم حمایت کردیم .. راستشو بگم خیلی روی من اثر گذاشت… ولی اینو بدونین که بیشتر ناراحتی من از این بود که برای شما درد سر درست کردم ….
گفت:ما تو رو تو این مدت شناختیم تو بسیار با وقار با شخصیت و مادب و مهربونی …همه ی ما اینو فهمیدیم همه دوستت داریم و دلمون می خواد اینجا خونه ی تو باشه ….
🌸🌼ببین نگفتم مثل خونه ی تو گفتم خونه ی تو باشه فهمیدی ؟
حالا من ازت یک چیزی می خوام اینجا رو خونه ی خودت بدون برای خودت حق قائل شو این قدر خودتو معذب نکن …. با این درسی که می خونی بزودی خانم دکتر میشی و برای خودت برو و بیایی درست می کنی و اونوقت باعث افتخار ما هم میشی …. من منتظر اون روزم …. پس چی شد ؟ گفتم چی ؟
🌼🌸گفت : نتیجه ی حرفمون چی شد ؟ گفتم باید درس بخونم و دکتر بشم …. گفت : نه اونو که چه من بگم چه نگم میشی …اینکه از این به بعد اینجا؟ …. بگو ؟..گفتم خونه ی منم هست….و علیرضا خان خنده ی بلندی کرد و حرف منو ادامه داد که : منم هست اگر روزی دو بار منو زدن به روی خودم نمیارم و میگم عیب نداره اینجا خونه ی منه و خودش قاه قاه خندید ولی ایرج ناراحت شد و با اعتراض گفت … ای بابا این چه شوخیه شما می کنین؟اونوقت به تورج ایراد می گیرین …..
🌸🌼منو ایرج با هم توی یک سینی صبحانه خوردیم صبحانه که چه عرض کنم نزدیک ظهر بود …. لحظاتی پر از احساس هر لقمه ای بر میداشت برای من زمزمه ی عشق بود دلم فرو می ریخت و این قشنگ ترین هدیه ای بود که خدا به من عطا کرده بود …..
🌼🌸هنوز ما پیش علیرضا خان بودیم که عمه اومد کلی خرید کرده بود و من بدون اینکه دیگه معذب باشم که آیا کمکش کنم یا نه رفتم تو آشپز خونه و مشغول شدم ……. و تا ساعت دو منو عمه و مرضیه مشغول جا بجا کردن و حاضر کردن سور سات نوروز بودیم ….عمه به من گفت تو امسال سفره ی هفت سین رو بنداز و تزیین کن …….منم این کارو کردم ولی بغضی غریب توی گلوم پیچید.
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهاردهم✍ بخش سوم 🌼🌸ولی تو اون لحظاتی که کنار ایرج
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهاردهم✍ بخش چهارم
🌼🌸خوب معلومه همیشه سفره های هفت سین خونه رو من می انداختم و اونسال اولین سالی بود که بدون اون دو تا عزیزم این کارو می کردم صورت مامانم جلوی نظرم بود برای هر سلیقه ای که به خرج می دادم صد بار قربون و صدقه ی من می رفت اونو کنارم احساس می کردم انگار با من بود خیلی نزدیک، تا جایی که ازش می پرسیدم خوب شد؟ و اون با نگاه مهربونش منو تایید می کرد ….
سفره رو توی حال جلوی تلویزیون انداختم و همه چیز رو آماده کردم …. بعد شش تا تخم مرغ برداشتم تا اونا رو رنگ کنم از تورج رنگ خواستم با یک ذوقی از من خواست که اونم تو رنگ کردن کمک کنه که نتونستم نه بگم….. ایرج هم وقتی دید من دارم با تورج به اتاقش میرم به بهانه ی اینکه می خواد ببینه ما چیکار می کنیم همراه ما اومد …… از کنار اتاق حمیرا که رد شدیم دلم گرفت کاش اونم خوب بود و با هم این کارو می کردیم ….
تورج گفت : نظرت چیه روش گل بکشیم ؟ گفتم خوبه فرقی نمی کنه پرسید تو می خواستی چی بکشی ؟
گفتم : یک خورشید خانم وسط و روی بقیه ستاره می کشیدم …. ولی گل بهتره … گفت نه بیا همونو بکشیم …… ایرج نگاهی به من کرد و با چشم به من خندید و گفت : مرسی که شش تا آوردی …..
تورج پرسید چرا؟مگه چه فرق می کنه ؟ …. ایرج گفت یعنی خودش خورشیده ما هم ستاره … گفتم نه عمه خورشیده … منظورم اون بود …. ایرج گفت من از نقاشی چیزی سرم نمی شه اگر کمکی ازم بر میاد بگین ؟ …
تورج گفت چرا بر میاد تو این پنج تا رو کاملا از این رنگ آبی تیره بزن مثلا شبه و رنگ و قلمو رو داد بهش و به من گفت خورشید با تو بکش … من پالت رو برداشتم و رنگهایی که می خواستم روش گذاشتم ورفتم نشستم و کشیدم یک خورشید مثل بشقابی که تو خونه ی خودمون داشتیم کشیدم و گذاشتم روی در یکی از رنگها تا خشک بشه اون دو نفر داشتن با هم جر و بحث می کردن که این طوری نکش اون طوری بکش که چشمشون افتاد به خورشید من و هر دو هیجان زده به من نگاه کردن ….
تورج گفت پس دروغ نگفتی نقاشی بلدی …وای عجب هنری؟
تو منیاتور کار می کردی ؟ گفتم دوست دارم من هیچی رو جدی کار نکردم همش درس خوندم انشالله که کنکور قبول بشم شروع می کنم ..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#نماز_شب 🌙🌓
نماز شب توشه عجیبیست ...🍃
نماز شب ، مستجاب کننده
دعای مومن است 🌱
آیت اللّٰه بہجت (ره):
نماز شب را ترك نکنید ؛ نماز شب
کلیدحل همهی مشکلات زندگیاست.
مردم خیلی تلاش می کنند، اما نتیجه
و مقصود خود را نمی یابند زیرا کلید
را نیافته اند .
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
🌸💫خـــــدایـــــا🤲
🤍💫ماه ربيع الاول برای همه
🌸💫برکت ، شادي ، آرامش
🤍💫خوشبختي ، موفقیت
🌸💫را به همراه داشته باشه
🤍💫آمــــیـــن یــــا رَبَّ🤲
🌸💫صفر هم مثل محرم رفت
🤍💫امیدوارم در ماه ربیع الاول . . .
🌸💫هر غصه اے به شادی
🤍💫هر بیمارے به سلامتی
🌸💫هرقهرے به آشتی تبدیل شود
🌸💫ان شاء الله به آرزوهای زیباتون برسید
🤍💫 حلول ماه ربیع الاول ماه شادمانی
🌸💫اهل بیت علیهم السلام مبارک باد
🤍💫شـــبـــتـــون شــــاد و زیــــبـــــا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2