eitaa logo
داروخانه معنوی
5.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
122 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
□« امـــــآم خــُـــمینے(ره)۔۔✿»: ◇مَن بہ تمـــــآم دُنیـــــآ۔۔↡↡ ⇇ بٰـــــا قاطـــــ؏ــیت ا؏ــلٰام مےکُنـــــم کِہ، أگـــــر جهٰانخـــــواران بِخٰـــــواهنـــــد۔۔۔ ⇠ دَر مُقـــــابلِ دیـــــن مٰـــــا بـــــایستَـــــند۔۔، □مٰـــــا دَر مّقـــــابـــــل هَمہ دُنیـــــآ؎ ؛ ⇠⇠آنـــــان خـــــوٰاهیـــــم ایستٰـــــاد۔۔ و تٰـــــا نابـــــود؎ِ تمٰـــــام آنٰـــــان؛ أز ﴿پــٰـــا؎ نَخـــــواهیم نِشـــــست۔۔۔𑁍⇉﴾. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تکنیک های مهربانی 35.mp3
9.75M
💞 ۳۵ منّت گذاشتن، بعد از محبت و توقعِ جبران داشتن، نشانه ی ضعف توحید و فقدان معرفت انسان است! چنین انسانهایی، در مهرورزی صحیح، هرگز موفق نخواهند بود. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
□هـَــــرجــــٰـاغـُــــصّہ دٰار شُـــــد؎ ، ⇠«اِستغفـٰــــار‌ کــُـــن𔘓»!!! ⇇استغفــــٰـار أمـــٰــانِ‌ انســــٰـان‌ أســـــت! بہ ایـــــن‌ کــٰـــار نــــَـدٰاشتہ بـــــٰاش‌ کِہ↡↡ ⇠ چـِــــرٰامَحـــــزون‌ شــُـــده‌ا؎؟! _ أذیتـــّــت‌ کــَـــرده‌أنـــــد؟ ۔۔۔ گنـــٰــاهے کـَــــرد؎ ؟!! ◇مَحـــــزون‌ کہ شـُــــد؎اِستغـــــفٰار‌ کــُـن!!! ⇦چِہ غــَـــم‌ِ خُود را دٰاشـــــتہ بــــٰـاشے۔۔۔ ⇦چِہ غــَـــمِ‌ مـُــــؤمنین‌ رٰا𑁍⇉،»اِستغفـــٰــار غَم‌هـٰــــا رٰا‌ از بِیـــــن‌ مےبــَـــرد𝄞⇢»! ﴿میـــــرزٰا اِسمٰاعیـــــل‌دولٰابے﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇇﴿الــٰـــهے𔘓﴾! ↶غـــٰــافِل‌ بـــــودَن‌ِ مــــٰـا رٰا ، بہ غــــٰـافر بـــــودَن‌ِ خُـــــودت‌، ◇◇ بِبـــــخش :|✿↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۱ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍂اقسام دنيا پرستان نجات يافته اي مجروح، يا مجروحي پاره
خطبه ۱۹۲ (اين خطبه را «قاصعه» يعني تحقير كننده ناميدند كه در آن ارزشهاي جاهلي را كوچك و خوار شمرد و از طولانيترين سخنرانيهاي امام است كه در سال ۴۰ هجري در حاليكه سوار بر اسب بود ايراد فرمود) ✅فرازهای ۱ و ۲ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ۱_ والايي پروردگار ستايش خداوندي را سزاست كه لباس عزّت و بزرگي پوشيد، و آن دو را براي خود انتخاب، و از ديگر پديده ها باز داشت. آن دو را مرز ميان خود و ديگران قرار داد، و آن دو را براي بزرگي و عظمت خويش برگزيد، و لعنت كرد آن كس را كه در آرزوي عزّت و بزرگي با خدا به ستيزه برخيزد، از اين رو فرشتگان مقرّب خود را آزمود، و فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. با آن كه از آنچه در دلهاست، و از اسرار نهان آگاه است، به فرشتگان فرمود. «من بشري را از گل و خاك ميآفرينم، آنگاه كه آفرينش او به اتمام رسيد، و روح در او دميدم، براي او سجده كنيد، فرشتگان همه سجده كردند مگر ابليس» كه حسادت او را فرا گرفت. ۲ _نكوهش تكبر و خودپسندي شيطان شيطان بر آدم عليه السّلام به جهت خلقت او از خاك، فخر فروخت، و با تكيه به اصل خود كه از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شيطان دشمن خدا و پيشواي متعصّبها و سر سلسله متكبّران است، كه اساس عصبيّت را بنا نهاد، و بر لباس كبريايي و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگي را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتني را از تن در آورد. آيا نمينگريد كه خدا به خاطر خود بزرگ بيني، او را كوچك ساخت و به جهت بلند پروازي او را پست و خوار گردانيد پس او را در دنيا طرد شده قرار داد و آتش جهنّم را در قيامت برای او مهیّا فرمود. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند شصت و چهارم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_﴿ آیــــّـت الله بِهجـــَــت ((ره)‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀⇉﴾ کــَـــسے کِہ ↡↡ ⇇بـــٰــاقےنَمــــٰـازهــــٰـایَـــــش رٰا؛ دَر أوّل وَقـــــت بخـــــوٰانـــــد ، ⇠خُـــــدٰاونـــــد او رٰا بـــَــرٰا؎ ╰─┈➤ □↶نَمـــــٰاز صُـبـــــح↷، ⇦⇦ بیـــــدٰار خـــــوٰاهَـــــد کـَــــرد.✿⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇦«خـُــــدٰایــٰـــا𝄞‌⇨»! _دَر آشـــــوبِ فـِــــتنه و بـَــــلٰا ↶عـــــدّه ا؎تُـــــو رٰا گـُــــم مےکــُـــنند↷ ⇠و عـــــدّه ا؎تــُـــو رٰا پیـــــدٰامےکــُـــنند؛ ⇢ ⇇مـــٰــا رٰا أز بَنـــــدگٰانِ ╰─┈➤ □□ یـــٰــابنـــــده خُـــــود قَـــــرٰار بــِـــده ✿ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی ام ✍ بخش سوم 🌸گفت: مبارک باشه رویا، مامان بهم گ
" "بر اساس قسمت_سی ام ✍ بخش چهارم 🌺علیرضاخان هراسون اومد و فورا تلفن زد به دکتر… مثل اینکه دکتر گفته بود یک کم کار دارم و برای همین علیرضا خان بهش فحش می داد به عمه هم بد و بی راه می گفت که این موقع شب رفته بیرون… به زور به حمیرا آب دادیم ولی همونم بالا آورد. مثل این بود که دل و روده اش داشت میومد بیرون… گفتم شاید مسموم شده یک کم بهش آبلیمو بدیم… علیرضا خان که معلوم بود اصلا طاقت نداره گفت: نمی دونم باید چیکار کنم. ایرج کجاس؟ تو نمی دونی؟ گفتم نه… دستپاچه گفت: بیا با اسماعیل ببیریمش درمونگاه شاید یک چیزی بده آروم بشه و با عجله رفت تا لباس بپوشه منم رفتم حاضر شدم و زیر بغل حمیرا رو با مرضیه گرفتیم تا ببریمش پایین که دکتر رسید… من فورا رو تختی رو بر داشتم و بالش اونو عوض کردم و حمیرا رو خوابوندیم در حالیکه همین جور عق می زد…. دکتر فورا بهش دو تا آمپول زد…. چند دقیقه بعد کمی آروم شد ولی چشماش بشدت خراب بود و توی حدقه می لرزید… و اصلا حرف نمی زد… علیرضا خان رفت پایین و نموند من بالای سرش نشستم تا حالش بهتر بشه… کم کم چشماشو روی هم گذاشت و خوابش برد، که عمه از راه رسید. ماشین دکتر رو که دیده بود، ترسید و فهمید ممکنه برای حمیرا اتفاقی افتاده باشه. سریع خودش رو رسوند بالا و پرسید چی شده؟ دکتر گفت خدا نکنه ولی علائم بیماریش دوباره خودشو نشون داده… عمه گفت: آخه چرا؟ خوب بود که… گفتم عمه دیشب توی باغ همش چشمش رو می لرزوند من به شما گفتم یادتونه؟ من چند بار دیدم… عمه دستش رو گرفت به زانوش و خم شد و بعد نشست رو صندلی و با دو دست صورتش رو گرفت و سرش رو چند بار از ناراحتی تکون داد و بعد پرسید: حالا چیکار کنیم دکتر؟ مثل اون دفعه حاد نشه؟ گفت نگران نباشین مراقبیم… من الان مریض داشتم ول کردم اومدم باید برم با این آمپول تا صبح می خوابه. من خودم اول وقت میام اینجا و داروهاش رو هم میارم نگران نباشین حواسم بهش هست، انشالله نمی زاریم این بار سخت بشه… عمه پیش حمیرا موند و من رفتم بدرقه ی دکتر که ایرج اومد تو سلام کردم پرسید چی شده دکتر؟ (اون حتی جواب من رو نداد) دکتر گفت هنوز جای نگرانی نیست ولی علائم بیماریش دوباره بروز کرده… به خانم تجلی گفتم باید بیشتر مراقب باشیم تا حاد نشه. با اجازه من باید برم مریض دارم صبح اول وقت میام… ایرج من رو ندید گرفت و با سرعت رفت بالا… ناهید_گلکار ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی ام ✍ بخش چهارم 🌺علیرضاخان هراسون اومد و فورا تل
" "بر اساس قسمت_سی و یکم ✍ بخش اول 🌷از عمه پرسید : بهتره ؟ اونم گفت : نمی دونم فعلا که با آمپول خوابیده من میگم بریم پیش یک دکتر دیگه شاید معالجه بشه … گفت؛ می بریمش حتما نگران نباش قربونت برم ……. اونا با هم حرف می زدن و من مثل آدمای گناه کار کناری وایستاده بودم می ترسیدم برم و ایرج رو نبینم که باهاش حرف بزنم ، منتظر فرصت بودم با اینکه شرایط بدی شده بود هر طوری بود من باید برای اون توضیح می دادم … عمه گفت امشب پیشش می خوابم من گفتم عمه جون بزارین من بمونم .. گفت : نه …نه تو فردا دانشگاه داری خودم هستم اون تا صبح می خوابه به خاطر دل خودم می مونم …… 🌷ایرج روشو برگردوند و رفت تو اتاقش ….. از اینکه اون فکر کرده بود که من به تورج جواب مثبت دادم حرصم گرفت اومدم تو اتاقم و در و بستم ……خیلی از دستش عصبانی بودم ، آخه تو در مورد من چی فکر می کنی؟ شب به تو ابراز علاقه می کنم و صبح به برادرت میگم آره ؟ مگه من گاوم؟ …… ولی این کلمه ی برادر منو به فکر انداخت …. حالا چی میشه ؟ خدایا چه وضعیت بدی پیش اومده …خودت بهم کمک کن تا براش توضیح بدم ……….. 🌷کمی بعد عمه رفت پایین…. منم با عجله خودمو رسوندم به درِ اتاق ایرج و این اولین بار بود که در اتاق اونو می زدم ….. خودمو آماده کرده بودم حرفا مو بزنم …..در باز نشد هیچ صدایی هم نیومد … دوباره زدم ….ولی بازم هیچ خبری نشد خواستم از پشت در بهش بگم ترسیدم صدای منو کسی بشنوه ….بغض شدیدی گلومو فشار میداد …. می دونستم که تو اتاقه و نمی خواد جواب بده کاملا معلوم بود عمدا نمی خواد منو ببینه … اصرار فایده ای نداشت دلم نمی خواست بیشتر از این کوچیک بشم …. برگشتم تو اتاقم …… با خودم گفتم رویا ول کن …. عجله ای نیست بالاخره که می فهمه اونوقت خودش خجالت می کشه که در مورد من چنین فکری کرده …. بعد میاد هی به من میگه ببخشید ، ولی من اونو به خاطر این فکری که در مورد من کرد نمی بخشم ….. 🌷اونشب میز شام چیده شد… ولی کسی دلش نمی خواست غذا بخوره ……. فقط عمه نشست و علیرضا خان شام خورد و جمع کردن منم چیزی نخورم …….. صبح هنوز تو رختخواب بودم که صدای ماشین اومد از جا پریدم و خودمو رسوندم پشت پنجره ماشین ایرج بود که از در خارج می شد آه بلندی کشیدم و خودمو انداختم روی تخت ولی نتونستم جلوی اشکمو بگیرم چون متوجه شدم که واقعا نمی خواد با من حرف بزنه ….. از اینکه نمی دونستم اون داره چی فکر می کنه بیشتر آزارم می داد نمی شد که دیگه منو دوست نداشته باشه. پس چطور ممکن بود باور کنه که من می خواستم با اون این کارو بکنم ؟ ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 مرحوم حضرت آیت ‌الله مجتهدی تهرانی: سجده_گناهان_را_می_ریزد. 💠روایت است که انسان به سجده برود و مدتی در سجده باشد، "شکراً لله و الهی العفو" بگوید. مخصوصا در نماز شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حسّ می کند وقتی که به سجده می رود، سبک می شود. 🔴آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است.🔵 🍁 همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزد ، سجده هم گناهان را می ریزد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ✨ای نائب ولی خدا ، سیدالکریم 🌸پور کریم آل عبا ، سیدالکریم ✨هر آنکسی که زائر قبر شما شده 🌸گویا که رفته کرببلا ، سیدالکریم ولادت حضرت مبارک باد❤️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁✨امــــــشـــــب 🍂✨از خـدایـی که از هـمـیـشـه 🍁✨نـزدیـکــتـر اسـت بــرایـتـان 🍁✨عـــاشــقـــانـــه‌تـــریـــن 🍂✨لـحـظـات را مـیـطــلــبــم 🍁✨زیــبــاتــریــن لــبـخـنــدهـا 🍁✨را روی لــبـــهـــایـــتــان و 🍂✨آرام تـــریـــن لـحـظــات را 🍁✨بـرای هـر روز و هـر شـبـتـان 🍁✨شــــبــــــهــــــا... 🍂✨تـــا دســت خــدا هـســت 🍁✨تـــا مـهـربـانـیـش بی انـتـهـاسـت .... 🍂✨راحــــت و آرام بـــــاش... 🍁✨شـــبـــتــون در آرامـــش و بـــه 🍂✨زیـــبـــایــی عــشــق بـــه خـــدا «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا