🎁 بسته معنوی #ماه_ذی_الحجه🌺
#ذی_الحجه
💙جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻
💥⃢1🌺نماز اول هر ماه قمری
💥⃢2🌺خوشی درخانه در اول ماه
💥⃢3🌺رسیدن به حاجت در اول ماه قمری
💥⃢5🌺اعمال روز اول ماه ذی الحجه
💥⃢6🌺اعمال دهه اول ماه ذی الحجه
💥⃢7🌺سوره فجر در ماه ذی الحجه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#حدیث_روز
🌱 امامـ بـاقـر عليه السلامـ
إنّما حَرَّمَ اللّهُ عزّ و جلّ الرِّبا لِئلاّ يَذهَبَ المَعروفُ.
خداوند عزّ و جلّ ربا را حرام فرمود، تا احسان كردن از بين نرود.
📚 وسائل الشيعة، ج۱۲، ص۴۲۵
یـا ارحـم الـراحمیــن.
سه شنبـه... صدمرتبه...
#ذکر_روز "سه شنبه"﷽"
"100مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم آقابیا🌙
اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمد یک بارسوره
تین، توحید، فلق ،ناس
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نیایش_صبحگاهی
#سه_شنبه27خردادماه1404
پروردگارا
تو را در تمامی لحظات شکر می گویم
چه آن زمان که با نعمت تندرستی
مرا می نوازی
و چه آن هنگام که با بیماری ام می آزمایی
از تو طلب می کنم آنچه را که
بهترین بندگانت در این دو
زمان از تو طلب نموده اند
که زبانم را به شکرت بگشایی
و عملم را با صبر در هم آمیزی
و امیدم را از درگاهت
لحظه ای پاره نگردانی که تویی بهترین
پناهگاه پناهنده آورندگان 🕊️
آمیـــن 🌹
#التماس_دعای_فرج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
🍀آخوند کاشی(ملا محمد کاشانی)(۵)
عواقب بازداشتن طلاب از مطالعه
وارد شدیم به اطاق بزرگی که ظاهراً حضرت رسول (ص) در یک گوشه آن قرار گرفته بودند و اطراف ایشان علما و فضلا بودند. من از جملگی آنها فقط مرحوم عالم بزرگوار ملاحسین علی تویسرکانی را که استادم بود، شناختم، دیگران را نشناختم. پیغمبر اکرم (ص) فرمودند که چوب و فلک بیاورید، فوراً حاضر کردند. دستور دادند که ملأ محمد کاشانی را بخوابانید و چوب بزنید که دیگر از این کارها نکند.
من از ترس و وحشت میلرزیدم و قدرت تکلم نداشتم. مرحوم حاج ملأ حسین علی به خدمت ایشان اظهار کرد او را به من ببخشید. او طلبه بدی نیست اشتباه کرده است و شروع کرد به عذرخواهی. حضرت رسول (ص) من را به استادم بخشیدند. از وحشت از خواب پریدم. قبل از اذان صبح بود، دانستم که عمل دیشب من که طلاب را دعوت کرده و آنها را از مطالعه باز داشتهام، عمل اشتباهی بوده است.
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان در همین حال ماشین وانتی چراغ زد و به طرف جمع ماشین ما نزدیک شد
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان در همین حال ماشین وانتی چراغ زد و به طرف جمع ماشین ما نزدیک شد
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
ام کلثوم، دختر محمد بن عثمان نایب دوم امام زمان ارواحنافداه می گوید: روزی محمولهای از هدایا و سهم امام علیه السلام توسط شخصی از قم و حوالی آن برای حضرت ارسال شد. وقتی آن فرستاده به بغداد رسید، یکسره به خدمت ابوجعفر محمد بن عثمان مشرف شد و آنچه با خود به همراه داشت، تحویل داد. هنگام بازگشت، محمد بن عثمان به او می گوید: از آنچه به تو تحویل داده شده است، چیز دیگری هم باقی مانده است، آن کجاست؟ آن مرد پاسخ میدهد: آقاجان! چیزی باقی نمانده است و همه را تحویل دادهام. محمد بن عثمان میگوید: اما هنوز چیز دیگری باقی مانده است، شاید فراموش کردهای با خود بیاوری بازگرد و دوباره خوب جستجو کن یا آن که اصلا فراموش کردهای که آن را به تو داده باشند. بیاد بیاور که چه چیزهایی به تو تحویل داده شده است.
✨💫✨
آن مرد بازگشت و چند روز به ذهن خود فشار آورد و هرچه جستجو کرد و اندیشید چیزی به یاد نیاورد. همراهانش نیز اطلاعی نداشتند. دوباره به نزد محمد بن عثمان میرود و میگوید: همه آنچه را که به من داده شده بود، تحویل شما دادهام. چیز دیگری باقی نمانده است. محمد بن عثمان میگوید: حضرت میفرمایند: آن دو لباس بافتنی که فلانی پسر فلانی به تو داده است، چه کردی؟
آن مرد یکمرتبه میگوید: آری، آقاجان! درست می فرمایند، به خدا قسم! فراموش کرده بودم، الان هم اصلا به یاد نمیآورم که کجا گذاشتهام. فورا بازگشت و هرچه داشت زیر و رو کرد، از باربران هم پرسید و از آنها خواست بگردند شاید پیدا شود اما هیچ خبری نشد،
✨💫✨
سرانجام مأیوس و ناامید دوباره به نزد محمد بن عثمان بازگشت و او را مطلع ساخت. محمد بن عثمان میگوید: حضرت میفرمایند: برو به نزد فلان پنبه فروش که دو عدل پنبه به او دادهای. در انبار پنبه او یکی از عدلها را باز کن که روی آن چیزی است که چنین و چنان نوشته شده است. آن دو لباس داخل آن است! آن مرد متحیر شد و فورا نزد پنبه فروش رفت و آن دو عدل را باز کرد. لباسها آنجا بود. آنها را برداشته نزد محمد بن عثمان آمد و تحویل داد. گفت: آنها را فراموش کرده بودم. چون بارم زیاد بود لای آن عدل گذاشته بودم تا صدمه نبینند.
📗بحارالأنوار ج61، ص 316
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2