داروخانه معنوی
#احسن_القصص
🍀آخوند کاشی(ملا محمد کاشانی)(۵)
عواقب بازداشتن طلاب از مطالعه
وارد شدیم به اطاق بزرگی که ظاهراً حضرت رسول (ص) در یک گوشه آن قرار گرفته بودند و اطراف ایشان علما و فضلا بودند. من از جملگی آنها فقط مرحوم عالم بزرگوار ملاحسین علی تویسرکانی را که استادم بود، شناختم، دیگران را نشناختم. پیغمبر اکرم (ص) فرمودند که چوب و فلک بیاورید، فوراً حاضر کردند. دستور دادند که ملأ محمد کاشانی را بخوابانید و چوب بزنید که دیگر از این کارها نکند.
من از ترس و وحشت میلرزیدم و قدرت تکلم نداشتم. مرحوم حاج ملأ حسین علی به خدمت ایشان اظهار کرد او را به من ببخشید. او طلبه بدی نیست اشتباه کرده است و شروع کرد به عذرخواهی. حضرت رسول (ص) من را به استادم بخشیدند. از وحشت از خواب پریدم. قبل از اذان صبح بود، دانستم که عمل دیشب من که طلاب را دعوت کرده و آنها را از مطالعه باز داشتهام، عمل اشتباهی بوده است.
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان در همین حال ماشین وانتی چراغ زد و به طرف جمع ماشین ما نزدیک شد
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان در همین حال ماشین وانتی چراغ زد و به طرف جمع ماشین ما نزدیک شد
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
ام کلثوم، دختر محمد بن عثمان نایب دوم امام زمان ارواحنافداه می گوید: روزی محمولهای از هدایا و سهم امام علیه السلام توسط شخصی از قم و حوالی آن برای حضرت ارسال شد. وقتی آن فرستاده به بغداد رسید، یکسره به خدمت ابوجعفر محمد بن عثمان مشرف شد و آنچه با خود به همراه داشت، تحویل داد. هنگام بازگشت، محمد بن عثمان به او می گوید: از آنچه به تو تحویل داده شده است، چیز دیگری هم باقی مانده است، آن کجاست؟ آن مرد پاسخ میدهد: آقاجان! چیزی باقی نمانده است و همه را تحویل دادهام. محمد بن عثمان میگوید: اما هنوز چیز دیگری باقی مانده است، شاید فراموش کردهای با خود بیاوری بازگرد و دوباره خوب جستجو کن یا آن که اصلا فراموش کردهای که آن را به تو داده باشند. بیاد بیاور که چه چیزهایی به تو تحویل داده شده است.
✨💫✨
آن مرد بازگشت و چند روز به ذهن خود فشار آورد و هرچه جستجو کرد و اندیشید چیزی به یاد نیاورد. همراهانش نیز اطلاعی نداشتند. دوباره به نزد محمد بن عثمان میرود و میگوید: همه آنچه را که به من داده شده بود، تحویل شما دادهام. چیز دیگری باقی نمانده است. محمد بن عثمان میگوید: حضرت میفرمایند: آن دو لباس بافتنی که فلانی پسر فلانی به تو داده است، چه کردی؟
آن مرد یکمرتبه میگوید: آری، آقاجان! درست می فرمایند، به خدا قسم! فراموش کرده بودم، الان هم اصلا به یاد نمیآورم که کجا گذاشتهام. فورا بازگشت و هرچه داشت زیر و رو کرد، از باربران هم پرسید و از آنها خواست بگردند شاید پیدا شود اما هیچ خبری نشد،
✨💫✨
سرانجام مأیوس و ناامید دوباره به نزد محمد بن عثمان بازگشت و او را مطلع ساخت. محمد بن عثمان میگوید: حضرت میفرمایند: برو به نزد فلان پنبه فروش که دو عدل پنبه به او دادهای. در انبار پنبه او یکی از عدلها را باز کن که روی آن چیزی است که چنین و چنان نوشته شده است. آن دو لباس داخل آن است! آن مرد متحیر شد و فورا نزد پنبه فروش رفت و آن دو عدل را باز کرد. لباسها آنجا بود. آنها را برداشته نزد محمد بن عثمان آمد و تحویل داد. گفت: آنها را فراموش کرده بودم. چون بارم زیاد بود لای آن عدل گذاشته بودم تا صدمه نبینند.
📗بحارالأنوار ج61، ص 316
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این آغاز پایان شماست😍
#وعده_صادق
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
#سلام_امام_زمانم❤️
بــٰـا ایـــن دَل بےقـــرٰار ،
خِیـــلے سَخـــت أســـت۔۔۔
جـٰــا مــٰـانـــدنمـــٰان ز یــٰـار
خِیـــلے سَخـــت أســـت۔۔۔
تــُـو درد فـــرٰاق دیـــده ا؎، میدٰانـــے
بـَــرگـــرد کہ انتـــظٰار
خِیـــلے سَخـــت أســـت۔۔۔
﴿ســَـلامآقـــآ؎خوبیهــٰـا𑁍﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان♥
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2