eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ وَقـــتے أز‌خُـــدٰا‌ درخـــوٰاستـے دٰار؎ ، ⇇و‌ فَقـــط‌ بـٰــا‌ زبـــون‌ ، ۔۔۔۔خُـــدٰا‌ رو‌ صـــدٰا‌ میـــزنـــے !! ↲↲أمـّــا‌ دلـــت‌ بہ ⇩⇩⇩ ⇦غیـــرِ‌ خــُـدا‌ هَـــم‌ اُمیـــد‌ دٰاره، تــٰـا جـــٰایے کہ ؛ ↶ دِل‌ و زبـــونـــت‌ یـــکے¹ نبـــٰاشـــہ ..↷ ⇠بِهـــت‌چیـــز؎نـــمیـــدَن ➩ «آیـــّت‌الله‌مـُــرتـــضےٰتـــهرٰانے𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿عـــلّامہ طبــٰـاطبـٰــایے𔘓⇉﴾: رفتـٰــار و گفتـٰــارتـــٰان را ؛ ↲↲حســـٰاب بـــرسیـــد، ⇠ أز نـــٰادرستےهـــآ استغفـٰــار کُـــنیـــد، ⤸⤸و ســـعّےکُـــنید تکـــرٰار نَشـــود، تـــٰا بہ تــَـدریـــج ⇩⇩⇩ ⇦بـــرٰا؎ شُمــٰـا تخلـّــق بہ أخـــلٰاق ربـــوبے، ↶ مَـــلکہ بشَـــود.↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۳۲ علی تا صدای فاطمه رو شنید، در رو باز کرد و وارد شد.وقتی فاط
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۳۳ فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد، ولی اشک هاش بیشتر شد.ناراحت به علی نگاه میکرد.علی اشک های فاطمه شو پاک میکرد. متوجه معنی نگاهش شد. دیگه نتونست تحمل کنه،از اتاق بیرون رفت. فاطمه رو بردن خونه. نماز صبح شو نشسته خوند و خوابید. علی سرکار نرفت. تمام مدت کنار تخت فاطمه نشسته بود و نگاهش میکرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد.علی لبخند زد ولی باز هم فاطمه ناراحت نگاهش میکرد. -علی باش...من حالم خوب نمیشه..آخرش میمیرم.. تو چه راضی باشی چه نباشی،این سختی ها هست ولی اگه راضی باشی هم تحملش برات راحت تره هم ثوابش برات بیشتره...آدم وقتی به سختی های بزرگتر فکر میکنه، تحمل سختی ای که توش هست،راحت تر میشه..به سختی های امام علی(ع) فکر کن.برای غصه های امام علی(ع) گریه کن..از خدا و امام علی(ع) بخواه تو سختی هات کمکت کنن...علی جانم، راضی باش..به مردن من راضی باش. علی دیگه نتونست تحمل کنه. از اتاق بیرون رفت.در رو بست و پشت در نشست. زینب جلوش ایستاد. بخاطر بغض باباش،بغض کرد،بعد گریه کرد.زهره خانوم از اتاق بیرون اومد. وقتی علی و زینب رو دید،اونم گریه کرد.زینب رو بغل کرد،به آشپزخونه برد و آرومش کرد. علی بلند شد و از خونه بیرون رفت. بی هدف راه میرفت.به اطراف و آدم ها توجهی نداشت.خیلی راه رفت. صدای اذان شنید. به اطراف دقت کرد.روبه‌رو‌ی امامزاده ایستاده بود.همون امامزاده ای که افشین،علی شد. بعد نماز سجده رفت. خیلی طول کشید.سر از سجده برداشت. همونجایی که برای اولین بار با فاطمه نشسته بود،نشست و به ضریح رو به روش خیره شد.فکر میکرد.به همه زندگیش،به فاطمه،به خدا،به امام علی(ع). با خدا حرف میزد. *خدایا،تا حالا هرچی ازت خواستم بهم دادی.پس چرا سلامتی فاطمه رو نمیدی؟!...خدایا،منو با فاطمه امتحان نکن.من بدون فاطمه تنها میشم ... تنهاتر از امام علی(ع)؟ ... خدایا،من امام علی (ع) نیستم.از من نگیر... اونقدر اونجا نشست،و فکر کرد که اذان مغرب شد.نماز مغرب هم همونجا خوند. آخرشب،زهره خانوم مشغول خواباندن زینب بود.حاج محمود به اتاق فاطمه رفت.فاطمه چشمش به در بود.وقتی حاج محمود رو دید لبخند زد. حاج محمود رفت داخل. -باباجونم،لطفا درو ببندین. به سختی یه کم نشست.حاج محمود درو بست و کنار فاطمه نشست.فاطمه گفت: _علی نیومده؟ -نه. -بهش زنگ زدین؟ -گوشی شو نبرده.میخوای برم تو خیابان ها دنبالش؟ -نه..بابا،بعد از من علی رو تنها نذارین. خانواده ش باشین،بیشتر از الان.کمکش کنید ازدواج کنه.بهش بگید من ازتون خواستم. به سه تا دفتر تو قفسه کتاب هاش اشاره کرد و به حاج محمود گفت: _لطفا اونارو بدید. حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۳۳ فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد، ولی اشک هاش بیشتر شد.ناراحت
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۳۴ حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد و دوباره نشست.فاطمه دو تا از دفترها رو جدا کرد و گفت: _اینا برای علیه.بعد مرگ من،هروقت صلاح دیدید بهش بدید.وقتی که حالش بهتر شد،با مرگ من کنار اومد...این یکی برای زینبه.وقتی به سن تکلیف رسید، بهش بدید. گوشی شو برداشت. رمز شو به پدرش گفت،بعد بازش کرد.تو قسمت صداهای ضبط شده رفت وصفحه گوشی شو به پدرش نشان داد.گفت: _پنجاه تای اول برای زینبه.قصه ها و لالایی هایی که براش گفتم.گاهی براش بذارید.سی و هشت تای بعدی برای علیه. وقتی دیگه نتونستم براش بنویسم، صدامو ضبط کردم.اینا هم با همون دفترها بهش بدید. به آخرین صدای ضبط شده اشاره کرد و گفت: _اگه بعد مرگ من خیلی بهم ریخت اینو براش بذارید. یه کاغذ از توی یکی از دفترها بیرون آورد و گفت: _این آدرس سه تا خانواده ست که از نظر مالی نیاز به کمک دارن..اینم آدرس بچه های منه.اگه براتون سخت نبود،براشون پدربزرگ باشین. بعد به پدرش نگاه کرد و گفت: _باباجونم،حلالم کنید.برام خیلی دعا کنید. اشک هاش جاری شد. -من دیگه هیچ کاری برای آخرت خودم نمیتونم انجام بدم.فقط دعاهای شماست که میتونه نجاتم بده. فاطمه دیگه چیزی نگفت. ولی چشم های حاج محمود حرف های زیادی داشت برای گفتن.غصه ی پدری که دختر بیست و هفت ساله ش بهش وصیت میکرد. نزدیک اذان صبح بود. علی هنوز تو امامزاده نشسته بود.بعدنماز سمت خونه راه افتاد.خیلی وقت بود آفتاب دراومده بود که به خونه رسید. یا الله گفت و وارد شد. حاج محمود هم خونه بود.امیررضا تماس گرفت.وقتی متوجه شد حاج محمود سرکار نرفته،نگران شد و تصمیم گرفت با محدثه بره اونجا. علی بعد از سلام کردن به حاج محمود و زهره خانوم،پیش فاطمه رفت.فاطمه بیدار بود و ذکر میگفت. وقتی علی رو دید لبخند زد و سلام کرد. علی با بغض جواب سلامشو داد.فاطمه دستشو سمت علی دراز کرد. علی جلو رفت. دست فاطمه رو گرفت و کنار تخت روی زمین نشست.چند دقیقه فقط به هم نگاه کردن. فاطمه گفت: _علی،راضی هستی؟ علی به زمین نگاه کرد و گفت: -نمیتونم -به من نگاه کن. علی با مکث نگاهش کرد. -عمر معمول آدم ها تو این دنیا زیر صد ساله،درسته؟...آدم تو این دنیا اگه دویست سال هم عمر کنه،وقتی موقع مرگش برسه،میگه مثل چشم به هم زدن بود..علی جانم تو این چشم به هم زدنت اگه باشی،تو ابدیتت راحتی. سختی های این دنیا،هرچقدر هم سخت باشه،زود تموم میشه...علی،اگه الان با رضایت امتحان های سخت رو تحمل کنی،خدا جوری با مهربانی بغلت میکنه که خودت هم باورت نمیشه.فقط کافیه تو یه قدم برداری...علی،من میخوام تو بهشتی باشی.جان فاطمه عمرتو جز با خدا معامله نکن. علی سرشو روی تخت گذاشت و تو دلش با خدا حرف میزد. *خدایا،من فاطمه رو دوست دارم..تو که با سختی بهم دادیش...خودت کمکم کن. -علی جانم. علی سرشو آورد بالا..... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 🔸خدا حضرت آیت الله العظمی بروجردی را رحمت کند، وقتی که خدمت ایشان عرض کردم: آقا یک ذکر و وردی به ما بگویید ، ایشان فرمودند: 🔸«ذکر مومن و اشخاص مطیع، است. این ذکر پروردگار است و تمام اذکار را در بر دارد، "استغفار" دارد، "دعای برای مومنین " دارد، "الهی العفو" می گویی و ...» 🔸اگر مَردی همین شب ها ان شاءالله قدری از خواب شیرین، صرف نظر کن و برخیز و ذکر پروردگار را بگو! 👌حیفِ وقت است که صرف اباطیل کنیم! 🖋آیت الله حق شناس (ره) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام لطفا همه امشب سوره فتح و دعای توسل و دعای ۱۴ صحیفه سجادیه را بخونید هر کدوم نفری ۷ آیت الکرسی برای رضای خدا و به نیت سلامتی و فرج آقا جانمون حضرت مهدی عجل الله و با دعای ایشون سلامتی رهبر عزیزمون و پیروزی اسلام بر کفر و حفظ همه مردم ایران از شر فتنه های استکبار بخونید امشب زیاد دعا کنید
در گروه ختم قرآن چله نصر در حال برگزاریست (سوره فتح و دعای توسل و دعای ۱۴ صحیفه) https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb