داروخانه معنوی
حکمت ۱۳ 💥روش استفاده از نعمتها(اخلاقی،معنوی) 🎇🎇🎇#حکمت۱۳ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : إِذَ
حکمت ۱۴
🍃روش برخورد با خویشاوندان (اخلاقی،معنوی)
🎇🎇🎇#حکمت۱۴ 🎇🎇🎇🎇
✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ .
✅و درود خدا بر او فرمود: كسي را كه نزديكانش واگذارند، بيگانه او را پذيرا باشد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿آیـّــت الله وحیـــدخُـــراسٰـــانے𔘓⇉﴾:
أز روز أوّل مـحُــرم تــٰـا روز ؏ـــــــآشورٰا ؛
⇇هَـــر روز 《100》مَـــرتـــبہ،
ســـوره اخـــلٰاص (تـــوحید) را خـــوٰانـــده و
⇠⇠ثَـــواب آن رٰا هِـــدیہ کُـــنید،
بہ« امـــٰام حُســ♥️ـیــن ﷺ»،
سپـــس بہ فُیـــوضـــات کـَــثیر؎ مےرسیـــد ↲↲بہ شَـــرط آنـــکہ دیـــگرٰان رٰا؛
❍↲بـــرٰا؎ أنـــجــٰـام ایـــن عَمـــل
بـــٰا خَـــبر کُـــنید.. ➩
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_حسین
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
□□مَنـــم نـــوٰاده هــٰـاجـــر کـــہ ⇩⇩⇩
⇦⇦پیـــش چِشـــم تـَــرم ؛
↲↲بہ مـَــذبـــح آمـَــده این بـٰــار،
↶ هـــر دو² تــٰـا پســـرَم↷
دو² تـــٰا کـَــبوتـــر مــَـن ...
❍↲قـٰــابـــل ضَریـــح تـُــو نیـــست،
أگـــر بہ خـٰــاک مےاُفتنـــد هَـــم
⇠⇠«۔۔۔۔فـــدٰا؎حَـــرم۔۔۔۔»➩
#حضرت_زینب
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هیات روضة العباس علیه السلام تهران4_5897814095473676246.mp3
زمان:
حجم:
18.6M
🎧جون ناقابل بچههام فدات (زمینه)
🎙حاج حسین سیب سرخی
🥀روز چهارم
#محرم
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿اُستـــٰاد شـــوشتـــر؎( رہ)⇨﴾ :
در أیـــّام مُحـــرم
سَـــعےکـُــنید کـــسـٰــانے کہ،⇩⇩⇩
کٰار؎ بـــا« امـــٰام حُسیـــن ﷺنـــدٰارنـــد» رٰا
↶بہ جلسٰـــات حُسیـــنے دعـــوت کــُـنید↷ ⇠انشـٰــاءالله« امـــآم حُسیـــن ﷺ𔘓⇉»
↲↲أز آنهـــٰا دستگـــیر؎خـــوٰاهـــد کــَـرد .↳❍
#محرم
#امام_حسین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۲ آهنگ قشنگی بود.بدجور باهاش انس گرفته بودم. یه دفعه صدای در ماشین ا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۲ آهنگ قشنگی بود.بدجور باهاش انس گرفته بودم. یه دفعه صدای در ماشین ا
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۳
داشتم میمردم از گرما،اومدم شروع کنم به غر زدن که امیرعلی با لبخند برگشت سمتم
_خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه.
بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قربون داداشم بشم که انقدر مهربونه. کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.
_ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو.
همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد. منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن.وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت:
_عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی؟
منم گیج روشن کردم.بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت
_لطفا آرایشتو پاک کن خانمی.
اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت
_چشم
و منو هل داد به سمت بیرون. منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیرعلی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد،
تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم.این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟ هی خدا.بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ.
صدای عمو تو گوشم پیچید:
«بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره و بعدش صدای قهقش.»
حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو....شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمواحترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود.
صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد : _دخترم ، دخترم.
_بله؟
_لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید.
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم....پس مامان اینا کوشن؟ چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن. ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوض بالا قوض.
ادامه دارد...
نویسنده؛ ح سادات کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2