داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان ساعت هفت صبح بود که اتوبوس به ترمینال تهران رسید. ترمینال بزرگ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان ساعت هفت صبح بود که اتوبوس به ترمینال تهران رسید. ترمینال بزرگ
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
خود را در مقابل حقیقت انکار ناپذیری می دیدند، چاره ای نداشتند جز اینکه تسلیم شوند. مرا به داخل خانه دعوت کردند و پس از پذیرایی مختصری گفتند: ما به اهواز رفته بودیم. در بازگشت، در سالن قطار، بچه شما را دیدیم که آرام ایستاده و ما را نگاه می کند، به او تبسمی کردم و از کنارش گذشتم. یکی دو ساعت بیشتر از حرکت قطار نگذشته بود، که مامور قطار دست دخترک را گرفته بود و به تک تک کوپه ها سر می زد.
-این بچه ی شما نیست؟
من که چند سال از ازدواجمان گذشته بود و هنوز بچه ای نداشتیم، به همسرم گفتم: خوب است بگوییم بچه ی ماست.
✨💫✨
همین که مامور قطار وارد کوپه شد، جلو دویدم و بچه را در آغوش گرفتم و گفتم: بابا کجا بودی، چقدر دنبالت گشتیم!
دیگر هیچ جای شکی نبود. مامور قطار بچه را به ما داد و رفت. خوشبختانه او اصلا احساس غریبی نمی کرد. مقداری خوراکی برایش خریدم.
-اسمت چیست؟
-فاطمه.
-خواهر و برادر هم داری؟
-[با همان لحن کودکانه] یک داداش و یک آبجی دارم. وقتی معلوم شد که خواهر و برادر هم دارد، ما خوشحال شدیم، با خود گفتیم که خانواده اش خیلی ناراحت نمی شوند و به مرور زمان او را فراموش می کنند. بچه را به خانه آوردیم و مثل بچه خودمان از او مراقبت کردیم. تا الآن که دو سال می گذرد، حتی همسایه ها نمی دانند که ما بچه داریم. همیشه خودمان در را باز می کردیم.
✨💫✨
اما نمی دانم امروز چه شد که غفلت کردیم و بچه که توی حیاط بازی می کرد، به طرف در دوید و آن را باز کرد. [بغض گلویش را گرفته بود سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت.] تازه فهمیدم که چه طور اتفاق افتاده. خانه ی ما نزدیک راه آهن اهواز بود و بچه همین طور که توی کوچه بازی می کرده، آمده و سوار قطار شده. به هر حال از آن ها تشکر کردم. در طول این چند ساعت، بچه یک لحظه از من جدا نمی شد. به ایستگاه قطار آمدیم و عازم اهواز شدیم. به خانه که رسیدیم مادرش مات و مبهوت مانده بود، پس از لحظاتی انگار تازه باور کرد، بچه را در آغوش گرفت و می بویید و می بوسید و اشک می ریخت. اکنون بعد از دو سال به عنایت امام زمان ارواحنا فداه، باز کانون خانواده ی ما، حیاتی دوباره گرفت.
📗مجله منتظران شماره ۴۴
👌ایکاش ما شیعیان نیز گمشده اصلی خویش را چنین جستجو کرده و برای رسیدن به فیض حضورش از اعماق دلمان دعا میکردیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴افشاگری جدید روازاده
#وبا
#جوش_شیرین
🇮🇷اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بِحَقِ زینَبِ الکُبری🇮🇷
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
#سلام_امام_زمانم 💔
سَـــــلٰام ⇤﴿آقــــٰـا ﷺ﴾
□دوبــــٰـاره صُبـــــح و نــــٰـام شُمـــــٰا
⇇دَر کـــــوچِہ پَـــــس کـــــوچہ هــٰـــا؎،
جـــــٰان مـــٰــا مےگـــــردَد و
⇇آرٰامـــــشے رٰا هِـــــدیہ بَـــــر ،
◇◇روح و روان هــٰـــا مےدَهـــــد !
بے نــــٰـام تــــُـو ۔۔۔
این زِنـــــده مـٰــــانـــــدن هـــٰــا ،
نـــَــدٰارد أرزشـــے ⇉
«اِ؎ صـــــٰاحب عَـــصـــــر و زمٰـــــانہ »
↶بـــَــرگـــــرد آقــٰـــآ ﷺ↷
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
«زِینَـــــب ۜ 𔘓» یـــــگٰانہ أســـــت...
خُـــᰔــدٰا هَم بہ⇇ فـــٰــاطِمــᰔـــه ۜ..!
تٰـــــا ↶زِینـــــب ۜ ↷أســـــت،
دُختــَـــر دیگر نِمےدَهـــــد۔۔۔!
﴿زِینَـــــب ۜ 𑁍﴾همــــٰـان کَسےســـــت،
کِہ در رٰاه ؏ِـِــــفتش !
⇇؏َـــــبــــٰـاس مےدَهـــــد ،
نَـــخ مَــعــجَر نمےدَهـــــد...💔⇉
#چادرانه
#حجاب
#ریحانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿امـــٰــامصــــٰـآدقﷺ𔘓﴾:
زٰائـــــرِ«حُسیــــــنﷺ𑁍⇉»هنـــــگٰام،
_بـــٰــازگشتأز زیـــٰــارت↡↡
⇤هیـــــچگنٰاهےنــَـــدٰاردو
دَرجــــٰـاتش چنــــٰـان بــــٰـالا رَفـــــتہ کِہ؛
⇇کَـــــسےکِہ بہ خـــٰــاطرخُـــــدٰا،
■دَرخـــــونخویـــــشغَلتیـــــدهنیـــــز۔۔
بہ آن نِمےرسَـــــد !!!⇉
↶حــــٰـالا بـــٰــازم بخــــٰـاطر گرمــــٰـا؛
مونـــــد؎بـــِــر؎کَربـــــلٰا یــٰـــا نہ؟↷
#محرم
#امام_حسین
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2