2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نیایش_صبحگاهی
#جمعه14شهریورماه1404
به نام خدای فراتر از مرزها...
خدای ورای محدودیت ها ...
محبوبم !
رؤیاها و دعاهای من،
به نظرم چقدر بزرگ است،
اما یقین دارم برای تو خیلی کوچکند..
پس بساز برای همهی ما ...❤️
تو به یک "کن فیکونت" قادری
مرا به مکانهایی ببری که
هرگز فکرش را نمیکردم،
میتوانی درهایی را باز کنی که
من فقط مات و حیران میمانم
که چطور شد؟
تو برکتهایی میدهی که فراتر از انتظارتمان است....
ای خدای نامحدودِ من ....❤️
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#حاجت
#حضرت_ابوالفضل
ختم 《12》روزه
توسل به حضرت عباس علیه السلام
شروع از شب جمعه یا دوشنبه
در یک بياض خطى موجود در كتابخانه
مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد رضا
گلپايگانى طريقه و ختم توسل به حضرت
عباس عليه السلام را اين چنين نوشته
است:
از شب جمعه يا شب دوشنبه، قبل از نماز
صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود،
دوازده《12》 روز، و هر روز 《133》 مرتبه بخواند:
ای ماه بنی هاشم، خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس
از دست غم دوران، من رو به تو آوردم
دست من بیكس گير، از بهر خدا عباس
📗منبع:چهره درخشان قمر بنى هاشم
ابوالفضل العباس عليه السلام، على ربانى
خلخالى، جلد۱، بخش سوم، فصل اول.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۰) ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇 از منبرهای ایشان در عراق
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
🍀شیخ محمد تقی بهلول گنابادی(۳۱)
ادامه خاطرات نواده شیخ بهلول👇
در میان خصال علامه بهلول، برخی به علاقه ایشان به پرستاری از نوزادان اشاره و تأکید می کنند. علت این امر چه بود؟
مرحوم بهلول عاشق نوزادان بود و موقعی که کسی بچه دار می شد، به خانه اش می رفت و به مادر بچه می گفت: «برو به کارهایت برس و من از بچه ات نگهداری می کنم!». گاهی تا صبح بیدار می ماند و از بچه ها نگهداری می کرد! یک بار می خواستیم با اتوبوس به سفر برویم و هنوز یک ساعت به حرکت اتوبوس باقی مانده بود. رفتیم و روی نیمکتی نشستیم و یک آقای کت و شلواری شیک هم آمد و کنار ما نشست. زن فقیری، با دو سه تا بچه زار و نزار هم آمد. ظاهرِ مرحوم بهلول، همیشه مثل فقرا بود و کسی توقع نداشت که در آن لحظه، ده هزار تومن پول که به پول آن زمان، خیلی زیاد بود در جیب حاج آقا باشد! زن به سراغ آن آقا رفت و شروع به التماس کرد، ولی آن آقا، به او توجهی نکرد! حاج آقا بچه ها را خیره نگاه می کرد و آن زن هم، حال و روز بدی داشت! حاج آقا بلند شد و رفت و بچه را از بغل او گرفت و بوسید و دست کرد توی جیبش و جلوی چشم های حیرت زده من و آن آقای کت وشلواری و زن فقیر، بسته ده هزار تومانی را به او داد و گفت: «برو خرج زندگی و بچه هایت کن!». زن که داشت سکته می کرد، پول را گرفت و دو پا داشت، دو پای دیگر هم قرض کرد و دست بچه هایش را گرفت و سریع دور شد، که نکند این مرد ظاهرا فقیر، پول را از او پس بگیرد! من واقعا عصبانی شدم و گفتم: حاج آقا! اینها کولی هستند و کار و کاسبی شان همین است! ایشان دستی به شانه ام زد و گفت: «خیر؛ این طور که تو فکر می کنی نبود!». ایشان چیزهایی را می دید و می فهمید که دیگران نمی دیدند و نمی فهمیدند
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان مرحوم شیخ اسدالله از تلامذه مرحوم آیه الله میرزا رشتی فرموده اند: من در ص
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان مرحوم شیخ اسدالله از تلامذه مرحوم آیه الله میرزا رشتی فرموده اند: من در ص
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند:
مرحوم علی آقا با بنده دوست صمیمی بود، خادم هیئت بود، محبت و ارادت بسیار زیادی به اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام داشت، در مجالس اهلبیت برا خدمت کردن سر از پا نمیشناخت، خالصانه خدمت میکرد، با اینکه وضع مالی آنچنانی نداشت و یک کارگر سادهی شهرداری بود ولی همیشه توی خونهش مجالس اهلبیت برپا بود، جمعه شبها هیئت رو دعوت میکرد برا قرائت زیارت آلیاسین.
✨💫✨
یه جمعه شب که علیاقا هیئت رو دعوت کرده بود خونهش، وقتی در خونهشون رسیدم دیدم با یه حالت انتظار و حزنی دم در نشسته، بهش گفتم علیاقا مهمونات همه اومدن چرا نمیای داخل؟ گفت یه مهمون دعوت کردم هنوز نیومده، اینجا منتظرش میمونم تا بیاد، متوجه حرف علیاقا نشدم رفتم داخل. اون شب روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو خوندن. موقع روضه یکدفعه حال و هوای مجلس عوض شد، مردم به شدت گریه میکردن، برا حضرت زهرا سلاماللهعلیها عزاداری میکردن، مجلس عجیبی شده بود.
✨💫✨
یکدفعه نگاهم افتاد دم در به علیاقا، دیدم به شدت داره گریه میکنه، یهدفعه حالش بد شد بیحال افتاد، رفتیم بالای سرش، وقتی حالش جا اومد، هر چی اصرار کردیم چی شده؟ جواب نداد. یک سال از این قضیه گذشت، همش در این مورد کنجکاو بودم، یه شب تو هیئت، علیاقا رو تنها دیدم نشستم کنارش خیلی اصرار کردم که جریان رو تعریف کنه. علیاقا هم گفت به شرطی تعریف میکنه که تا زنده هست جایی نقل نشه.
و بعد جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد...
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
#سلام_امام_زمانم❤️
❍↲پـــدر مُنتـــظـــران!
⇇چشـــم به راهـــٰان تـــویـــیـــم...
⇦⇦روزهــــــآ گـــم شـــده
در پشـــت ســـر غیـــبـــت تـُـــــو...➛
⇆روشنــٰـایے شَـــب تـــار
↶↶کُـــجـــایے آقــــــآ𑁍↷↷
◇◇﴿ســـلام مــُـولا؎ عـــزیـــزم﴾◇◇
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2