eitaa logo
داروخانه معنوی
4.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
4هزار ویدیو
101 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
تشرف_روغن_فروش_حله_به_محضر_امام_زمان_ارواحنافداه 👈🏼👈🏼 مرحوم محدث‌_نوری، در کتاب نجم_الثاقب، از شیخ_علی_رشتی که شاگرد استاد اعظم مرحوم شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه نقل می‌کند که: ➖ یک زمانی از زیارت حضرت «ابی‌عبدالله الحسین» (علیه‌السلام) از راه آب فرات به‌طرف نجف برمی‌گشتم. در کشتی کوچکی که بین کربلا و با مسافر می‌رفت نشستم، مسافرین آن کشتی همه اهل حله بودند، همه مشغول لهو و لعب و مزاح و خنده بودند، فقط یک نفر در میان آنها خیلی با وقار و سنگین نشسته بود و با آنها در مزاح و لهو و لعب مشغول نمی‌شد و گاهی آن جمعیت با او در مذهبش سر به سر می‌گذاشتند و به او طعن می‌زدند و او را اذیت می‌کردند و در عین حال در غذا و طعام با او شریک و هم خرج بودند. ➖ من زیاد تعجب می‌کردم ولی در کشتی نمی‌توانستم، از او چیزی سؤال کنم. بالاخره به جائی رسیدیم که عمق آب کم بود و چون کشتی سنگین بود و ممکن بود به‌گل بنشیند، ما را از کشتی پیاده کردند، در کنار فرات راه می‌رفتیم، من از آن مرد با وقار پرسیدم، چرا شما با آنها اینطورید و آنها شما را اینطور اذیت می‌کنند؟ ➖ او گفت: اینها اقوام من اند، اینها همه سنی هستند پدرم هم سنی بود ولی مادرم شیعه بود و من خودم هم سنی بودم ولی به‌برکت حضرت_ولیعصر ارواحنا فداه به‌مذهب تشیع مشرف شدم. ➖ گفتم: شما چطور شیعه شدید؟ گفت: اسم من یاقوت و شغلم روغن_فروشی در کنار جسر_حله بود. چند سال قبل برای خریدن روغن از حله با جمعی به قراء و چادرنشینان اطراف حله رفتم، تا آنکه چند منزل از حله دور شدم، بالاخره آنچه خواستم خریدم و با جمعی از اهل حله برگشتم. در یکی از منازل که استراحت کرده بودیم و من به خواب رفته بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم رفقا رفته‌اند و من تنها در بیابان مانده‌ام و اتفاقا راه ما تا حله راه بی‌آب و علفی بود و درندگان زیادی هم داشت و آبادی هم در آن نزدیکی نبود. به‌هر حال من برخاستم و آنچه داشتم بر مرکبم بار کردم و عقب سر آنها رفتم ولی راه را گم کردم و در بیابان متحیر ماندم و کم کم از درندگان و تشنگی که ممکن بود، به سراغم بیایند فوق العاده به وحشت افتادم. ➖ به‌اولیاء خدا که آن روز به آنها معتقد بودم، مثل ابابکر و عمر و عثمان و معاویه و غیرهم متوسل شدم و استغاثه کردم، ولی خبری نشد. یادم آمد، که مادرم به من می گفت: که ما «امام زمانی» داریم! که زنده است و هر وقت کار بر ما مشکل می‌شود و یا راه را گم می‌کنیم، او به فریادمان می‌رسید و کنیه‌اش «اباصالح» است. ➖ من با خدای تعالی عهد بستم، که اگر او مرا از این گمراهی نجات بدهد، به‌دین مادرم که مذهب شیعه است مشرف می‌گردم. بالأخره به‌آن حضرت استغاثه کردم و فریاد می‌زدم، که: ناگهان دیدم! یک نفر کنار من راه می‌رود و بر سرش عمامه سبزی مانند اینها (اشاره کرد به علفهائی که کنار نهر روئیده بود) است و راه را به من نشان می‌دهد و می‌گوید: به‌دین مادرت مشرف شو و فرمود: الآن به قریه‌ای می‌رسی که اهل آنجا همه شیعه‌اند. ➖ گفتم: ای آقای من با من نمی‌آئی تا مرا به این قریه برسانی؟! فرمود: نه زیرا در اطراف دنیا هزارها نفر به من استغاثه می کنند و من باید به فریادشان برسم و آنها را نجات بدهم و فورا از نظرم غائب شد. چند قدمی که رفتم به آن قریه رسیدم، با آنکه به‌قدری مسافت تا آنجا زیاد بود که رفقایم روز بعد به آنجا رسیدند. ➖ وقتی به‌حله رسیدیم، رفتم نزد سید فقهاء ساکن حله و قضیه‌ام را برای او نقل کردم و شیعه شدم و معارف تشیع را از او یاد گرفتم. وسپس از او سؤال کردم، که: من چه بکنم؟ یک مرتبه دیگر هم خدمت حضرت «ولیعصر» ارواحنافداه برسم و آن حضرت را ملاقات کنم؟ فرمود: چهل شب جمعه به کربلاء برو وامام حسین علیه‌السلام را زیارت کن. ➖ من این کار را مشغول شدم وهرشب جمعه از حله به‌کربلا می‌رفتم، تا آنکه شب‌جمعه آخر بود تصادفا دیدم مأمورین برای ورود به شهر کربلا جواز می‌خواهند و آنها این دفعه سخت گرفته‌اند ومن هم نه جواز و تذکره داشتم، ونه پولی داشتم، که آن را تهیه کنم. متحیر بودم مردم صف کشیده بودند و جنجالی بود هرچه کردم، از یک راهی مخفیانه وارد شهر شوم ممکن نشد. در این موقع از دور حضرت «صاحب الزمان» علیه‌السلام را در لباس اهل علم ایرانی که عمامه سفیدی بر سر داشت، داخل شهر کربلاء دیدم، من پشت دروازه بودم، به او استغاثه کردم. از دروازه خارج شد و نزد من تشریف آورد ودست مرا گرفت و داخل دروازه کرد، مثل آن‌که مرا کسی ندید وقتی داخل شدم وقصد داشتم با او مصاحبت کنم او ناگهان غائب شد ودیگر او را ندیدم. 📚 نجم الثاقب، محدّث‌نوری، (انتشارات مسجدمقدس‌جمکران، چاپ اوّل، ۱۳۷۵ش)، ص۶۰۵ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2