eitaa logo
داروخانه معنوی
5.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
120 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت دوم): #امام_زمان ﷻ 💥دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی س
(قسمت سوم): ﷻ و به مردم بگو : به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است. و دو رکعت دوم به نیت نماز صاحب الزمان(علیه السلام) بخوانند...وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان(علیه‌السلام) است همان جائی است که آن جوان با چهاربالش نشسته است. به هر حال حضرت بقیةالله (علیه‌السلام) به من اشاره فرمودند که مرخصی! ✨💫✨ من از خدمتش مرخص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: در گله گوسفندان « جعفر کاشانی چوپان» بُزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فرداشب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان اسیت، آن بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علت دیگری که داشته باشد ، بدهی خدای تعالی او را شفا می‌دهد و آن بز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت دیگر در طرف دیگر اوست. ✨💫✨ باز من مرخص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم. (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شود و شب قدر است و اگر حمل بر هفتاد روز کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است، که شب بسیار بزرگی است.) بهرحال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم. صبح نمازم را خواندم و به نزد «علی منذر» رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهایی بود که در آنجا ظاهر بود، دیدیم... ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا اکراه فی الدین یعنی چی‼️ یعنی هرکی هرکاری دلش خواست انجام بده؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آقـــــآ بیـــــآ۔۔ 𔘓»! تَصویردُنیـــــآ را؏َــوض ڪُن۔۔! یٰاچِشم‌هـــــآ؎خَســـــتہ؎، مٰا رٰا ؏َــوض ڪُن۔۔۔! خِیلے؏َـوض ڪَردنددنیـــــآ رٰا ۔۔ پَس أز تــُـᰔــو۔۔! بَرگرد! و اینْ تَغـــــییر بےجٰا را ؏َــوض ڪُن...𑁍 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 پـــــرواز؎؏ــاشقـــــانہ۔۔ رقـــــم مےزند، ﴿چـــــادر۔۔۔﴾! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَمہ جـــــآ؎ این خـــــآنہ دَرد دٰارد! جـــــآ؎ طَنـــــآب؛ رو؎ِ دَستـــــآن «؏ـَـــلےﷺ۔۔𔘓»۔۔ جـــــآ؎ آتَشےڪہ رو؎ِ دَر مـــــٰانده۔۔ و جـــــآ؎خٰالے« مــᰔـــآدر۔۔»! ڪٰاش ڪَسے بیـــــآید! و جـــــآ؎جـــــآ؎ این خـــٰــانہ رٰا ، گُل نَرگــ🌼ـــس بـــِــڪٰارد۔۔ !✤ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
12 Mostanade Soti Shonood (1).mp3
16.69M
مستند صوتی شنود قسمت2⃣1⃣ 🔈 📣 جلسه دوازدهم * استرسی که کارمند شرکت تحمل کرد، را درک می کردم * عاقبت مسئولی که به فکر نیروهایش نبود. * زبان ترکی را متوجه شدم * تک تک گناهان زیر دست را برای مسئول می نوشتند * گناهی که الهام مرتکب شد، برای مسئول نوشتند *گناه مسئول، مثل آتشی بود که منتشر شد. * مسئولین در دوران امام زمان علیه السلام * خدا هرکس را دوست دارد بار شیعیانش را به دوش او می گذارد. * معنای تهی بودن را فهمیدم * برای خدا چه کنیم؟ * مثالی جالب برای هیچ بودن انسان * به چه چیزی افتخار می کنی؟ * ما پاسدار امنیت مردم هستیم. * چگونه تمام زندگی ما، تقرب به خدا باشد؟ تا به حال به یتیم مثل بچه خودت رسیدگی کردی؟ * شبهه ستارالعیوبی خداوند وافشای سر * چه موقع گناه لذت بخش می شود؟ * چه کسانی اعمال ما را می بینند * آثار ظاهری و باطنی گناه * آثار توبه * مثال برای بوی بد گناه * گناه تا چه اندازه مخفی می ماند * تا لحظه آخر شیطان رهایت نمی کند. * هدایت شیطان!! ⏰ مدت زمان: ۴۰:۳۷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═﷽═┄ #داستان_کوتاه 💠مرحوم سید هاشم روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید:  آزار زبانی و کارهای
❓ماجرای « » بودن امام رضا علیه‌السلام چیست؟ آنچه در ذیل می‌آید حکایتی کهن است که عالم ممتاز، شیخ صَدوق(۳۱۱ه.ق-۳۸۱ه.ق) آن را نقل کرده، که به احتمال بسیار ضامن آهو بودن امام رضا علیه‌السلام آنجا نشأت گرفته است. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی می‌گوید: روزی برای شکار به بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری کشانید، و آهو آنجا ایستاد. یوز هم روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد، هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز از جایش نمی‌جَست و از خود تکان نمی‌خورد، ولی هرگاه که آهو از جای خود، همان کنار دیوار دور می‌شد یوز هم او را دنبال می‌کرد اما همین که به دیوار پناه می‌برد یوز باز می‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ مانندی در دیوار آن مزار داخل شد، من وارد مزار حضرت رضا علیه‌السلام شدم و از ابونصرمُقری که ظاهراً قاری قبر مطهر امام رضا علیه‌السلام بوده است، پرسیدم آهویی که همین حالا وارد مزار شد کو؟ گفت ندیدمش، همان لحظه به جایی که آهو داخلش شده بود وارد شدم و پشگل‌های آهو و رد پیشابش را دیدم ولی خود آهو را نه! پس از آن پس با خودم عهد کردم که زائران حضرتش را نیازارم و با خوشی با آنها رفتار کنم. از آن پس هرگاه مشکلی برایم پیش می‌آمد به این«مشهد» روی می‌آوردم و حاجت خویش را می‌خواستم خداوند حاجت مرا برآورده می‌فرمود... و هیچگاه از خداوند تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه آن را مستجاب می‌کرد و این چیزی است که از برکات این که سلام خدا بر ساکنش باد بر من آشکار شد. 📗عیون اخبارالرضا، شیخ صَدوق ✍ به نقل از مقاله استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی در کتاب حاصل اوقات، صفحه ۴۵۸-۴۵۷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَمہ؎؏ُــمرتٰان‌ ٰرا ، صَرف‌ این‌ بَدنے ڪِہ، قَرار أست غَذا؎ ڪِرم‌‌هـــــآ بِشَود نَڪُنید۔۔! صَرف‌ آن‌ْ چیز؎ ڪُنید ڪِہ؛ «فَرشتـــــگٌان‌ ۔۔⛥» مےخٰواهَند بَردارَند و بِبرند..✨ _﴿ اُستٰاد الٰهےقُمشِه‌ا؎۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۶ 🔹آماده نبرد 🎇🎇🎇🎇#خطبه۶🎇🎇🎇🎇🎇 🔹آگاهي و مظلوميت امام (ع) به خدا سوگند! از آگاهي لازمي برخورد
خطبه ۷ 🔹نكوهش دشمنان 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔹شناخت پيروان شيطان منحرفان شيطان را، معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد، و در دلهاي آنان تخم گذارد، و جوجه هاي خود را در دامانشان پرورش داد، پس با چشمهاي آنان مي نگريست، و با زبانهاي آنان، سخن مي گفت: پس با ياري آنها بر مركب گمراهي سوار شد، و كردارهاي زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد، مانند رفتار كسي كه نشان مي داد در حكومت شيطان شريك است، و با زبان شيطان، باطل مي گويد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم. ⛅️... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•🌷 أگـــــہ‌ڪَسےبِھت‌گُفـــــت‌.. فِلٰان‌گُنــــــٰاہ روأنجــــــٰام‌بدہ۔۔۔۔ ؏َـــــذابش‌بہ‌؏ُـــــھده‌من..! هَم‌توروبَرا؎أنجـٰام‌دادن‌گُنــــــٰآہ ، وَهم‌اونو‌بِہ‌خـٰآطرفَریـــــب‌دادَن‌۔۔! ؏َـــــذاب‌مےڪُنند..! ﴿خیـٰـــــآل‌هَردوتون‌رٰاحَت!!𑁍﴾ ⚡️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
غم و شادی ۵۳_1.mp3
9.72M
💫قسمت (پنجاه وسوم ) صدقه🍂 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
امام صادق (علیه السلام) : 💐 هرکس عصر پنجشنبه ۴۰بار سوره را بخواند ،خدای مهربان چنان رزق وروزی او را وسیع و زیاد میکند که موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود. @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_هفتاد_و_یکم فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی تا موقع اذان باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم.تصمیم گرفتم شام رو از بیرون بخرم تا زمان بیشتری برای با او بودن داشته باشم ولی فاطمه با قسم وآیه قبول نکرد و گفت املت میخوریم وگرنه من میرم! نماز رو در کنار هم خوندیم و با هم ته املت ساده و خوشمزه ی دونفرمون رو در آوردیم و شادو خندون از یک مهمونی دونفره روی مبل نشستیم و چای نوشیدیم. فاطمه بی مقدمه پرسید:خب؟ سادات جان.نمیخوای بگی چیشده؟ دلم میخواست با او درد دل کنم ولی آخر چگونه؟ او هیچ رازی از خودش را برملا نکرده بود و از طرفی احساس میکردم دلش درگیر حاج مهدویه! کمی مکث کردم و بعد با دودلی سوالی رو پرسیدم که مدتها ذهنم رو آزار میداد. _یک سوالی ازت بپرسم راستش رو میگی؟ او کمی جا به جا شد و با نگاهی پرسشگر گفت:آره حتما! چرا باید دروغ بگم.؟ دنبال کلمات میگشتم.بخاطر همین مکثم طولانی شد. پرسیدم: _اممممم .. راستش ..من هیچ وقت باور نکردم اون شب تو اردوگاه تو حرفهامو نشنیده باشی! باور کنم که نشنیدی؟ فاطمه سرش رو پایین انداخت.با صدای آهسته گفت:چرا باور نکردی؟ دستم رو، در انبوه موهام بردم و گفتم:چوون..فاطمه کسی نیست که نسبت به در دل کسی بی تفاوت باشه! فاطمه لبخند تلخی زد و با فنجان چایش بازی کرد. جوابم رو از سکوتش گرفتم. پرسیدم:چرا خودت رو به خواب زدی؟ آب دهانش رو قورت داد و چشمهاش رو ازمن دزدید. _برای اینکه عزت نفست برام مهم بود.. من میدونستم بعدها پشیمون میشی از اعترافت.بخاطر همین هم یک لحظه به خودم گفتم خودتو بزن به خواب..اما متاسفانه من بازیگر خوبی نیستم! دستهاش رو گرفتم وبا قدرشناسی نگاهش کردم _اتفاقا تو خیلی خوب گولم زدی..!! چشمهام پراز اشک شد : فاطمه...تو چطوری اینقدر خوبی؟؟؟ او میان خنده وگریه گیر افتاد و با حسرت گفت: کاش اینطور که تو میگی باشم! سکوت کردیم.فاطمه در فکر بود. پرسیدم:یک سوال دیگه..تو برای چی با دختری مثل من دوست شدی؟چرا بهم اعتماد کردی؟ او دست نرمش رو روی صورتم گذاشت و با اطمینان گفت:چرا نباید میشدم؟ میدونی چرا چشمهات رو دوست دارم؟ چون جدا از زیبایی خدادادیش یک معصومیت بچگونه توش پنهونه. من با اینهمه گناه کی باشم که بخوام بهت اعتماد نکنم؟ گذشته ی تو هرچی بوده مربوط به خودته..مهم الانته..مهم اینه که پشیمونی.! کسی که از گناه به سمت پاکی میره هنرش بیشتر از منی هست که در فضای پاک نفس کشیدم. سادات جان. شما از همون شب که تو مسجد زار زدی اعتماد منو جلب کردی لبخندی رضایت مند به لبم نشست و او را در آغوش کشیدم _فاطمه..اگه من اونشب باهات آشنا نمیشدم معلوم نبود سرنوشتم چی میشه' باز هم فاطمه جملاتی گفت که مو به تنم سیخ کرد و دلم قرص تر شد. _اشتباه نکن!! تو خیلی وقت بود که سرنوشتت دستخوش تغییر شده بود.وگرنه نه مسجد می آمدی و نه با من آشنا میشدی! رقیه سادات جان قدر خودت رو بدون! سرم رو از روی شونه اش برداشتم و پرسیدم: خیلی وقت بود کسی رقیه سادات صدام نزده بود! او گفت:دلم میخواست از اون شب به اینور رقیه سادات خطابت کنم ولی فک کردم قاتی حرفهات گفتی از اسمت خوشت نمیاد. من با ناراحتی گفتم:نه...من فقط از رقی بدم میاد! فاطمه با خوشحال گفت:باشه حالا که اینطور شد همیشه رقیه سادات صدات میکنم. بعد از کمی مکث گفت:خب حالا نوبت شماست رقیه سادات جان..نمیخوای تعریف کنی؟ هنوز دو دل بودم.چون تو داری فاطمه کمی موجب رنجشم شده بود. گله مند گفتم:من همیشه حرفهامو بهت زدم..حتی بدترین حرفها رو..تو میگی به من اعتماد داری ولی عملا اینگونه نیست.بخاطر همین ازت دلخورم. او با تعجب گفت:یعنی تو از من دلخوری چون فک میکنی من از روی بی اعتمادی باهات در دل نمیکنم؟ _هم این، هم اینکه دوست ندارم دیدت نسبت به من تغییر کنه. او با ناراحتی گفت:متاسفم اگه موجب شدم چنین فکری درموردم کنی ..ولی باور کن اینطور نیست.اتفاقا خیلی دلم میخواست تو هم یک روز درد دلهای منو بشنوی و بفهمی خودت تو تحمل مشکلات تنها نیستی..تا بفهمی حتی من فاطمه هم تو زندگیم خیلی خطاها کردم که موجب خیلی اتفاقها شد. ادامه دارد... هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد آیدی نویسنده👈 @Roheraha https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2