eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ! شکرگزارم برای حضور تو شکر برای لمس دستانم، شکر برای عشق دیدگانم، شکر برای رسایی گوشهایم، شکر برای نیکویی اندیشه‌ هایم، شکر برای عشق عمیقم، شکر برای نور تجلیت، الهی ! از هزار دستانت بهترین راهها را نشانم بده برای ایجاد عشق، آرامش،سلامتی ، رفاه ، شادی، سرور ، رزق و روزی ، و ایمنی در برابر هر نوع بیماری و ویروس های جسمی و ذهنی ... خداوندم شکر که ما را محافظت میکنی. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅اگر كسي مشروب خوار باشد و نتواند آن را ترك كند، مؤمني اين آيات را بر ظرفي پاك و پاكيزه كه هنوز مصرف نشده باشد، با نيتي خالص و توجه به خدا و معنيِ آن بنويسد و سپس آن نوشته ها را شسته و آب آن را به شراب خوار دهد، (به گونه اي كه نداند)، محبت مشروب از دل او بيرون رود و در تمام مدت عمر به سمت آن نرود. بسم الله الرحمن الرحيم؛ يا ايُّها المُدّثّر قُمْ فَانْذِرْ وَ رَبُّكَ فَكَبّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فاهجُرْ وَ لا تَمْنُنْ تَسْتكثر وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِر.  📚(خواص الآيات، ص 190) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘شیخ غلامرضا یزدی(۹): روزی شیخ با چند تن از دوستانش در مدرسه مصلی یزد بودند، که شیخ به
☘شیخ غلامرضا یزدی (۱۰): 💥شیخ غلامرضا در سفری، پای پیاده به همراه چند تن از دوستانشان عازم حج بودند، در بین راه ذخیره آبشان تمام و همگی دچار تشنگی شدیدی شدند، به گونه ای که نزدیک بود تشنگی زیاد آنها را از پای در آورد. در این میان شیخ به همراهان گفت: من به پشت آن تپه می روم تا جستجو کنم، بلکه آبی بیابم؛ سپس به پشت تپه رفت و بعد از مدتی گفت بیایید اینجا آب هست و کاروانیان تشنه لب همه به طرف تپه دویدند و سیر از آب نوشیدند و دستمال های خود را نیز خیس کردند، تا در هوای گرم روی سرشان بیاندازند و خنک شوند، سپس به طرف مسیر خود باز گشتند، ⚡️⚡️⚡️ در این میان یکی از همراهها می گوید: حالا که آب هست دوباره بروم هم آب بنوشم و هم دستمالم را خیس کنم، به طرف تپه رفت، ولی وقتی به پشت آن تپه رسید دیگر اثری از آن برکه آب ندید؛ با کمال تعجب به طرف شیخ رفت و علت را از ایشان پرسید، شیخ برای انحراف ذهن او از این موضوع گفت: خدا لعنت کند شیطان را بروید صلوات بفرستید. در نقل دیگری هم هست که بعد از افشای سرش از فرد مطلع تعهد گرفته که تا شیخ زنده است، این ماجرا را جایی نقل نکند، چون هدف شیخ رفع تشنگی زوار بود. 💠سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات💠 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقت افطار از خدا چه بخواهیم؟ 🎙 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهت_برآمدن_حاجات_و_مهمات 💫ختم مجرب 🌸در خزینه الاسرار آمده هر کس مضطر گشته و می خواهد به درجه ای که معزول شده است برگردد و یا عاجز از تحصیل مطلوب باشد؛ آیه 87 سوره انبیاء👇👇 🌷 وذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ 💫 را بعد از نمازصبح تا 《40》روز و هر روزی 《41》 مرتبه بخواند بدون آنکه در بین اذکار و ایام فاصله باشد به مقصودش خواهد رسید 👌 این ختم نیز از مجربات است و بهتر است در سجده خوانده شود. 📚خزینه الاسرار «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت هفتم): #امام_زمان آقای رجبیان گفتند: شب جمعه ای استاد اکبر بنای مسجد برای
💥یکی از شاگردان مرحوم مقدس اردبیلی می گوید: یکی از شبها در صحن مطهر حرم امیرالمؤمنین علیه السلام قدم می زدم. ناگهان شبحی را دیدم که به سوی حرم حضرت روان است، در حالی که همه درهای حرم قفل بودند، با کنجکاوی او را تعقیب کردم، دیدم که او چون به حرم نزدیک شد، به هر دری که دست می گذاشت، باز میشد. تا اینکه با کمال وقار و سنگینی کنار حرم حضرت امیر علیه السلام ایستاد و سلام نمود. من جواب سلام او را شنیدم و سپس با همان صاحب صدا شروع به صحبت کرد. هنوز از آن گفتگو چیزی نگذشته بود که ایشان خارج شد و به سوی مسجد کوفه سرازیر شد. من نیز به لحاظ کنجکاوی او را تعقیب کردم تا به مسجد کوفه رسید و داخل محراب گردید و پس از لحظه ای به سوی شهر مراجعت نمود. ✨💫✨ ناگهان در بین راه مرا عطسه ای گرفت و ایشان متوجه من شد. پس از سلام و انجام مراحل ادب به ایشان عرض کردم: من در طول شب تا کنون همراه شما بوده ام لطفا بفرمایید در حرم مطهر و محراب مسجد کوفه با چه کسی سخن می گفتید؟ فرمود: فرزندم گاه می شود که حل مسائل بر من دشوار می گردد و چون از کشف آن عاجز می شوم، خدمت حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام شرفیاب شده و جواب را از آن مولا می گیرم. اما شب گذشته حضرت امیر علیه السلام مرا بسوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام راهنمایی کرد و فرمود: فرزندم "مهدی" در مسجد کوفه است، او امام_زمان توست نزد او برو و مسائلت را از او فرا گیر. من به امر آن حضرت داخل مسجد کوفه شدم و از حضرتش که در محراب ایستاده بودند مشکلاتم را پرسیدم. 📗خلاصه شده از کتاب ملاقات با امام زمان ص ۱۲۲ 💠التماس دعای فرج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑کلیدی‌ترین راهکار برای تعجیل در فرج امام زمان ارواحنا فداه...❣️ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 _مـُــــولٰا؎ مَن! ⇦«یـــــآ صـــــآحب الزمٰانﷻ۔۔۔» ⇦دَرحوٰالےنـــــآم‌ "نــــٰـازنینت..‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀" ۔۔ ‌⇦روزَم متُّبرک مےشَود و _ لَحظہ هـــــآیم جــᰔـــآن مےگیرد‌⇨ ↶مَن در پنٰاهِ نـــــگٰاه پدرانه أت "اُمیـــــدوٰار و سَرزنـــــده أم...."◇↷◇ ↫﴿روزَت بِخـــــیر بِهترینَم۔۔𔘓﴾↬ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِگردید و خُودتـــــآن ‌را پِیدا کُنید۔۔۔ ⇦أگر احتمٰال بِدهید، _ أنگشتَر عقیق‌تـــــآن دَر؛ ⇦سَطل زُبــٰـــالہ گُم شُده بٰاشد، چِقدر در خــٰـــاک و زبٰالہ هـــــآ مےگَردید‌⇨ _ تٰا أنگشترتـــــآن را پیدا کُنید؟ ↶خُودتـــــآن را هَم هَمین طور ! _بِگردید و پیدٰا کُنید!!!↷ ﴿-آیت‌الله‌مجتهد؎تهرانے۔۔۔✿﴾- «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_﴿بـٰانـــــو...𔘓﴾ ↶چِہ خـوب ایـــنْ، تیرگــــــے رٰا بہ جآن میخـَـر؎↷ ⇦تٰا دُنــــــیآیـے؛ زیر روشَـنے« چـــــآدرت۔۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀» ↫آرٰام بمــآند...➛ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
عمر خود را چگونه صرف کنیم ۴.m4a
13.7M
🌾قسمت [چهارم] در ابدیت سر سفره عقاید،اخلاق واعمالمان هستیم.🍃🌸 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_فـَــــراواننَد أفراد؎ کِہ، بَر‌پُشتےهـــٰــاتِکیہ مےزَنند و مےگویَند: ↫مٰاشیـــــعِہ '"عَـــــلےﷺ "'هَستیم! ↫﴿شیـــــعِہ عَـــــلےﷺ..﴾ ، _کَسے أست کِہ، ⇦کـِــــردٰارش‌گوٰاه‌رفتـــــآرش‌بٰاشد‌⇨ 📚«امـــــآم‌موسےٰکٰاظِم‌ﷺ۔۔𔘓» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🔸 شکایت خدا نزد مردم امام صادق علیه السلام در حضور مردم فرمود: یعقوب (علیه السلام) ن
⭕ نجات از دشمن مرحوم شیخ محمد حسین قمشه ای عازم زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند می‌شود، الاغی تندرو می‌خرد و اثاثیه خود را که مقداری لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خرجین می‌گذارد و بر الاغ می‌بندد، از آن جمله کتابچه‌ای داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافی با تقیه از سب و لعن مخالفین در آن نوشته بود. پس با قافله حرکت می‌کند تا به گمرک بغداد وارد می‌شود، یک نفر مفتش با دو نفر مأمور می‌آیند، مفتش می‌گوید خرجین شیخ را باز کنید، تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را برمی دارد و باز می‌کند و همان صفحه‌ای که در آن مطالب مخالف تقیه بوده می‌خواند. پس نگاه خشم آمیزی به شیخ می‌کند و به مأمورین می‌گوید شیخ را به محکمه کبری ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ، بدون تفتیش رها می‌کند و خودش هم می‌رود. در سابق، فاصله بین گمرک و شهر، مسافت زیادی خالی از آبادی بوده است آن دو مأمور اثاثیه شیخ را بار الاغ می‌کنند و شیخ را از گمرک بیرون می‌آورند و به راه می‌افتند. پس از طی مسافت کمی، الاغ از راه رفتن می‌افتد به قسمی که برای دو مأمور، رنجش خاطر فراهم می‌شود، یکی به دیگری می‌گوید خسته شدم، این شیخ که راه فرار ندارد من جلو می‌روم تو با شیخ از عقب بیایید. مقداری از راه را که پلیس دوم طی می‌کند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمی هوا او هم خسته و تشنه و وامانده می‌شود، به شیخ می‌گوید من جلو می‌روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا و به ما ملحق شو. شیخ چون خود را تنها و بلامانع می‌بیند و خسته شده بود سوار الاغ می‌شود، تا سوار می‌شود، حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند می‌کند و مانند اسب عربی با کمال سرعت می‌دود تا به مأمور اول می‌رسد، همینکه می‌خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو، مثل اینکه کسی دهانش را می‌بندد و چیزی نمی‌گوید، با سرعت از پهلوی پلیس می‌گذرد و پلیس هم هیچ نمی‌فهمد، شیخ می‌فهمد که لطف الهی است و می‌خواهند او را نجات دهند تا به پلیس دوم می‌رسد، هیچ نمی‌گوید او هم کور و کر گردیده شیخ را نمی‌بیند، پس از عبور از مأمور دوم، زمام الاغ را رها می‌کند تا هرجا خدا می‌خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد می‌شود و بی درنگ از کوچه‌های بغداد گذشته وارد کاظمین می‌شود، و در کوچه‌های شهر کاظمین می‌گردد تا خودش را به خانه‌ای که رفقای شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه می‌زند. پس از ملاقات رفقا، به زودی از کاظمین بیرون می‌رود و خدای را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزاری می‌کند. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص۲۵ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_چِہ قَطـــــور شُده۔۔ کتٰاب تـــــٰاریخ نَبودنت!... هِزار و چَنـــــد فَصل دٰارد؛ دِلتنگے زَمیــ🌎ـــن! و فَصل آخَر، هَنوز هم نــــٰـاتمآم ۔۔۔! قِصّہ؎ نیٰامدنتـــــآن؛ بِســـــر نمےرسَد؟ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2