داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘حاج ملاآقاجان زنجانی (۹): 💥جناب آقای یگانه از مریدان ایشان نقل می کند: یکسال اواخر ماه
#احسن_القصص
☘حاج ملاآقاجان زنجانی (۱۰):
💥آقای محمد یگانه به نقل از یکی از دوستانش بنام آقا سیّد علی این قضیه را نقل کردند که:
من و مرحوم حاج ملاآقاجان با هم سوار بر اسب از روستای آق کند می آمدیم، در بین راه سیّدی خیلی نورانی ظاهر شد و حاج ملاآقاجان فورا پیاده شد. من تکبر کردم و پیاده نشدم و با خود گفتم: من سیّد هستم او هم سیّد است چرا پیاده شوم!
⚡️⚡️⚡️
دیدم حاج ملاآقاجان با آن سیّد جلیل القدر معانقه کرد و آنها به سه زبان ترکی-عربی-فارسی با هم صحبت کردند و هنگامی که آن سیّد جلیل و بزرگوار رفتند دیدم حاج ملاآقاجان خیلی پرنشاط است، رو به من کرد و گفت: ای سیّد نشناختی او را، آن شخص جدّت بود!!!
📗مجله منتظران شماره ۶
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان ﷻ 💥آقای حاج میرزا محمد علی گلستانه اصفهانی فرمودند: عموی
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥روز سوم که قافله خواست حرکت کند من راجع به او متحیر ماندم که چطور او را با این حال تنها بگذارم و نزد خدای تعالی مسئول شوم؟ از طرفی چطور اینجا بمانم و از زیارت عرفه که ۲۴ سال برای کسب آن جدیت داشته ام ، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فکر بسیار بنایم بر رفتن شد، لذا هنگام حرکت قافله پیش او رفتم و گفتم: من می روم و دعا میکنم خداوند تو را هم شفا مرحمت فرماید.
✨💫✨
این مطلب را که شنید اشکش سرازیر شد و گفت: من یک ساعت دیگر می میرم، صبرکن وقتی از دنیا رفتم خورجین و اسباب و الاغ من مال تو باشد ، فقط مرا با این الاغ به کرمانشاه ببر و از آنجا هم هر طوری که راحت باشد، به کربلا برسان. وقتی این حرف را زد و گریهٔ او را دیدم دلم بحالش سوخت و همان جا ماندم.
قافله رفت و مدت زمانی که گذشت آن زائر یزدی از دنیا رفت. من هم او را بر الاغ بستم و حرکت کردم. وقتی از کاروانسرا بیرون آمدم دیدم از قافله هیچ اثری نیست، جز آنکه گرد و غبار آنها از دور دیده میشد.
✨💫✨
تا یک فرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ میبستم ، همینکه مقداری راه میرفتم، میافتاد و هیچ قرار نمیگرفت. با همه اینها به خاطر تنهایی، ترس بر من غلبه کرد. بالاخره دیدم نمیتوانم او را ببرم، حالم خیلی پریشان شد همان جا ایستادم و به جانب حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) توجه نمودم و با چشم گریان عرض کردم: آقا من با این زائر شما چه کنم؟ اگر او را در این بیابان رها کنم نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بیاورم، توانایی ندارم. ناگهان دیدم، چهار نفر سوار پیدا شدند...
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشم در چشمِ ولی ...
سکوتی حیرتآور در دفاع از اهلبیت!
#حاج_قاسم، خط مقدم بصیرت! #شهید_القدس
🎙برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم
﴿مـُــــولٰایَم ،مَهـــــد؎جـــــآنﷻ ...﴾
نــــَـظر ز رٰاه نَگیرم ،مَگرکِہ بـــــآز آیے،
دوبـــــآره پنجرههـــــآ را۔۔۔
بِہ صُبـــــح بُگشآیے...
تمـــــآم شَب بہ هَـــــوا؎
طُلـــــوع تـــُــو خوٰانم،
کِہ آفتـــــآب مَنے۔۔۔
آبِرو؎ فَـردایے...◇♧◇
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2