#هزار_و_یک_شب ۶۷
#نورالدین_و_شمس_الدین 👈 ق ۱۵
و اما ای ملک با تدبیر و هوشیار و ای سرور خوشبخت و کامکار، در دنباله داستان و عرایض دیشبم، اکنون با اجازه ادامه می دهم که:
چون وزیر به در گرمابه رسید و سراغ صاحب گرمابه را گرفت، گفتند تا یک ساعت دیگر می آید ؛ زیرا برای انجام کاری رفته و حتما بر می گردد. وزیر، دلاكان و سلمانی را احضار کرد و ایشان تمام ماجرا را برایش تعریف کردند. وزیر ، خود از اسب پیاده شد ، دوان دوان به سر چاه آب خانه رفت و فریاد کشید :
- هر چه زودتر این نعمت بخت برگشته را از چاه بیرون بکشید!
و چون نعش متعفن نکبت قوزی را که در چاه فاضلاب خفه شده بود بیرون کشیدند، وزیر جدید آهی کشید و با صدای بلند این بیت را خواند:
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب کوثر و زمزم سفید نتوان کرد
و سپس خطاب به جنازه ادامه داد:
- کاش زبانم بریده می شد و پیشنهاد دامادی تو را به سلطان نمی دادم که تو داماد بدبخت، گرفتار بیداد دشمنی سر سخت شدی
و در حالی که فریاد کشان می گفت : « هر وقت این مردک گرمابه دار احمق از هر گورستانی که رفته برگشت، او را به حضور من بیاورید.» از حاضران پرسید:
- راستی اسم این مرد گرمابه دار جسور چیست؟
که پاسخ شنید « نعمان، قربان. نعمان.» و بعد زیر لب گفت :
- یک آقا نعمانی بسازم که قصه اش را قرنها مردم برای هم بگویند ، چون دستور خواهم داد زبانش را از حلقش در آورند؛ زبانی که دستور داد، نعمت بدبخت را با سر به چاه آبخانه بیندازند...
با اجازه، وزیر عصبانی و از کوره در رفته را در این حالت رها کرده و حضورتان معروض می دارم:
پادشاه پیر سرزمین سودان، وقتی شنید سلطان سرزمین مصر که دوست دیرین و یار قدیمش بود از دنیا رفته و پسرش بر جای او بر تخت نشسته، برای آنکه مراتب ارادت و دوستی خود را به سلطان جدید اعلام نماید، نامه ای نوشت و آن نامه را با هدایای بسیار، به وسیله هیئتی که سرکرده و رئیس آن یکی از سردارانش به نام نعمان بود، به دربار مصر گسیل داشت ؛ نامه ای که متن آن این چنین بود:
خدمت سلطان جدید سرزمین مصر، که رحمت فراوان خدا نثار روح پدر بزرگوار و در گذشته اش باد. ما، سلطان سرزمین سودان، کماکان چون گذشته مراتب ارادت و اطاعت و فرمانبرداری خود را به پیشگاه سلطان با اقتدار سرزمین فراعنه اعلام داشته و برای خود افتخاری بزرگ می دانیم، اگر آن سلطان نیکو سیرت همایون طلعت، سمانه دختر ما را به همسری خود قبول کند، و از آنجا که من نیز اولاد پسر و ولیعهد ندارم، بعد از مرگم کشورهای مصر و سودان، هر دو مطیع فرمان آن سلطان بزرگوار و ملکه سمانه خواهد بود. کافی است که حضرت سلطان، مراتب قبولی خود را به رسول مخصوص ما « نعمان » اعلام دارد...
ادامه دارد...
🚩 @Manifestly
https://eitaa.com/Manifestly/1949 قسمت بعد
#جملات_ناب
✏️آنچه پایانی ندارد نه تویی و نه من؛
این انسانیت است که تا ابد فریاد کشیده خواهد شد.
👤ارنستو چگوارا
🚩 @Manifestly
مانیفست - داستانک
#کلیله_و_دمنه #حیوانات_جنگل #قسمت2 (سه قسمتی) ✏️شغال گفت : درست است که شتر دوست ما نيست ، اما متق
#کلیله_و_دمنه
#حیوانات_جنگل
#قسمت3 ( آخر)
✏️گرگ گفت: اگر ما اين کار را نکنيم ، مردم ما را سرزنش مي کنند و مي گويند زماني که شير بيمار بود ، هيچ يک از دوستانش وفاداري خود را نشان ندادند. کلاغ گفت: بله ، ديروز شير خيلي غمگين بود و مي گفت که در تمام عمرش به حيوانها خدمت کرده ، اما امروز هيچ کس از حال او نمي پرسد. شير ، قلب مهرباني دارد و اطمينان دارم که با اين کار ، او با ما مهربان تر خواهد شد .
شتر با شنيدن اين حرفها گفت: پيشنهاد خوبي است . او به من آزاري نرسانده است. پس بايد به او خدمت کنم. از آنجايي که شما و شير هيچ بدرفتاري با من نکرديد ، حاضرم با شما همکاري کنم . همه نزد شير رفتند و بعد از احوالپرسي ، کلاغ سر صحبت را باز کرد و گفت : اي شير بزرگوار ، مدت زيادي تحت حمايت شما زندگي کرده ايم. شما بر گردن ما حق داريد . ممکن است گوشت من براي شما مفيد باشد، بنابراين حاضرم خودم را قرباني شما کنم ، به اين اميد که بهبود يابيد . شغال گفت : اي کلاغ ! گوشت تو به چه درد مي خورد ؟ گوشت تو خوردني نيست. در اين هنگام شير سر خود را تکان داد و کلاغ سر خود را از شرم پايين انداخت . شغال ادامه داد: اي شير بزرگوار ، حقيقت اين است که شما سالها غذاي روزانه ما را تهيه کرده ايد، من حاضرم زندگي ام را نثار شما کنم “. گرگ فرياد کشيد: اي شغال لاغر ! تو يک حيوان ترسو هستي و گوشت تو براي شير مناسب نيست . يک بار ديگر شير سري تکان داد و شغال هم سر خود را از شرم پايين انداخت . گرگ ادامه داد : اما من به عنوان يک حيوان قوي ، حاضرم زندگي خود را فداي شما کنم . اميدوارم گوشت مرا براي رفع گرسنگي تان قبول کنيد . شغال و کلاغ گفتند : اي گرگ ، البته اين فداکاري از روي وفاداري شماست. اما گوشت شما براي شير ضرر دارد . شير چيزي نگفت و گرگ سرش را از شرم پايين انداخت .
حالا نوبت شتر بود. شتر ساده لوح که ابتدا کمي نگران بود، با حرفهاي ديگران دلگرم شد و گفت : من هم به خاطر همه محبتهاي شما متشکرم و اينکه به من اجازه داديد از علفهاي جنگل بخورم ، حاضرم براي بهبود شما خود را قرباني کنم. اميدوارم که… کلاغ ، گرگ و شغال به شتر مهلت ندادند تا حرفش را تمام کند و همگي گفتند : تو اين حرفها را با ارادت تمام گفتي شتر ! از آنجايي که گوشت تو لذيذ و مغذي است ، براي مزاج شير مناسب است . اگر راستش را بخواهي ، ما هميشه حس وظيفه شناسي و وفاداري تو را ستوده ايم . آنها پس از اين حرفها بلافاصله به شتر حمله کردند . او را پاره پاره کردند و خوردند . اين بود عاقبت شتر ساده لوحي که از کار فرار کرد و فريب دشمنانش را خورد
🚩 @Manifestly
شکار ✏️
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ و از حال رفت.
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
🔻اﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
🚩 @Manifestly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید
درست کردن شلوار جین از برش گرفته
تا پاره کردن و سنگ شور کردن و .... با لیزر در ۴۰ ثانیه😳
#سرگرمی
🚩 @Manifestly
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۶۷ #نورالدین_و_شمس_الدین 👈 ق ۱۵ و اما ای ملک با تدبیر و هوشیار و ای سرور خوشبخت و کام
#هزار_و_یک_شب ۶۸
#نورالدین_و_شمس_الدین 👈 ق ۱۶
خواندن قسمت1👈 eitaa.com/Manifestly/1613
🚩از بخت بد، نعمان رسول موقعی با همراهان خود به بارگاه وزیر دربار سرزمین مصر وارد شد که وزیر خشمگین ، در حالیکه دو دست به کمر زده بود، در صحن تالار قصر وزارت خود قدم می زد و منتظر آمدن نعمان گرمابه دار بود. حاجب مخصوص وارد شد ، تعظیمی کرد و گفت:
- قربان! مردی به نام نعمان که همراهان بی شماری دارد، با هدایای بسیار رخصت حضور می طلبد و می خواهد ساعتی در خدمت وزیر اعظم باشد.
مردک ابله سفره دار دیروزی فریاد کشید:
- نعمان غلط می کند! هدایایش را توی سرش بزنید و به جای آنکه به حضور من بیاوریدش، دستور بدهید دژخیم زبانش را از حلقوم درآورد. تمام همراهانش را هم به چوب ببندید.
و سپس ادامه داد: این مردک جسور نادان خیال می کند من به این راحتی ها از خون آن نعمت قوزی بدبخت خواهم گذشت!
و اما ای ملک جوان بخت، از آن جا که هنگام خشم سلاطین و عصبانیت وزرا و امرا، خادمین همیشه به جای کلاه آوردن، می روند و سر می آورند، حاجب مخصوص بارگاه وزارت هم از ترس آنکه آتش خشم وزیر به دامان خودش نیفتد، به سرعت برق دستور وزیر را اجرا کرد و هنوز دقیقه ای نگذشته بود که نماینده تام الاختیار و رسول صاحب اعتبار پادشاه سرزمین سودان، زبان بریده به گوشه ای افتاه بود و همراهانش، غیر یکی از دو نفر که موفق به فرار از دست مأموران بارگاه وزیر شده، زیر ضربات چوب و چماق بودند.
و اما آن دو نفر که موفق به فرار از دست مأموران وزیر جدید شدند، شتابان خود را به دروازه قصر سلطان رسانیدند و در حالی که صدای فریادشان به آسمان بلند بود، نعره می کشیدند:
- مگر گناه ما چه بود؟ چرا زبان فرستاده مخصوص سلطان سرزمین سودان را بریدید؟ چرا یاران ما را زیر ضربات شلاق گرفته اید؟ ای سلطان سرزمین فراعنه، خودت بگو چه خطائی از ما سر زده و چه گناهی مرتکب شده ایم؟
پادشاه جوان، مات و حیران با پای پیاده به عمارت وزارت دربار به همراهی شاکیان رفت و چون قدم در تالار عمارت گذاشت، وزیر ناشی نابخرد که پی به خطای بزرگش برده بود، خود را روی پاهای سلطان انداخت و بنای گریه و زاری و التماس را گذاشت. سلطان جدید و جوان هم، از ماجرا با خبر شد و بدون درنگ و معطلی دستور داد که در جلوی چشمان نعمان رسول، زبان وزیر ناشی و نابخرد را از حلقوم در آوردند و جلوی پایش انداختند. نعمان رسول زبان بریده، در همان حال زار، رقعه نوشته شده سلطان سرزمین سودان را به پادشاه داد. پادشاه سرزمین مصر، بعد از خواندن آن نامه آهی از نهاد خود بیرون آورد و پزشکان دربار را برای معالجه رسول کشور سودان احضار کرد اما چه فایده که نه سخن گفته شده به دهان بر می گردد و نه زبان بریده شده مجددا به حلقوم می چسبد. سلطان سرزمین مصر بعد از قدری که در تالار و عمارت مخصوص وزارت دربار خود قدم زد، ناگهان فریاد کشید:
- هر چه زودتر شمس الدین را نزد ما بیاورید!
🚩 @Manifestly
eitaa.com/Manifestly/1973 قسمت بعد
#جملات_ناب
✏️اگر برنامه ات برای یک سال است، برنج بکار. اگر برنامه ات برای ۱۰ سال است، درختکاری کن. اگر برنامه ات برای ۱۰۰ سال است، کودکان را تعلیم بده.
👤کنفوسیوس
🚩 @Manifestly
کمپوت خالی✏️ (حتما بخونید)
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
👤"شهيد حسين خرازى"
🔻"شرمشان باد، کسانی که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون شهیدان و اعتقادات پاک مردم سرزمینم ، خیانت کردند و می کنند ..."
🚩 @Manifestly
✏️کاسپارف شطرنج باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. او گفت اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم. گاهی به خیال خود نقشه اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی می کردم. اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می دیدم. تمرکز می کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهره های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت های او از سر بی مهارتی بود. بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم.
تمام حرکتها از سر حیله نیست آنقدر فریب دیده ایم و نقشه کشیده ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم می کیم و می بازیم
بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم این است که:
نصفه نیمه میشنویم، یک چهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم و دو برابر واکنش نشان می دهیم!
🚩 @Manifestly
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۶۸ #نورالدین_و_شمس_الدین 👈 ق ۱۶ خواندن قسمت1👈 eitaa.com/Manifestly/1613 🚩از بخت بد،
#هزار_و_یک_شب ۶۹
#نورالدین_و_شمس_الدین 👈 ق ۱۷
🚩هنوز ساعتی نگذشته بود که مأموران شمس الدین را دست بسته به حضور سلطان آوردند. پادشاه با دیدن آن وضع، دیوانه وار نعرۂ دیگری کشید و خطاب به مأمورانی که شمس الدین را با آن وضع به حضورش آورده بودند گفت:
- احمق ها! چه کسی به شما دستور داد که دست های این مرد محترم را از پشت ببندید؟
و بعد خود با دستان خویش، بند از دستهای امیر شمس الدین گشود و در حالی که سر و روی امیر شمس الدین را غرق بوسه می کرد گفت:
- ای مرد با تجربه بزرگوار، ما به خاطر تصمیم عجولانه خود از تو معذرت می خواهیم . البته ، تو که نمی خواستی دخترت را به زنی ما بدهی، با آن تجربه ات می توانستی جواب نه را زیرکانه و با مدارا بدهی، نه اینکه در روی ما بایستی و بگویی « من دختر به تو نمی دهم!» خدای ناکرده، ما پادشاه سرزمین مصر و جانشین فراعنه ای هستیم که ادعای خدائی در این سرزمین می کردند!
به هر صورت، از همین الان مثل سابق، تو وزیر اعظم سرزمین مصر و مورد احترام و وثوق کامل ما هستی. به هر شکل که می دانی، ولی هر چه سریعتر، ترتیب سفر فوری ما را به سرزمین سودان بده ؛ زیرا ما باید شخصا برای عذر خواهی به دربار سلطان آن سرزمین به رویم. ضمنا هدایائی را که همراه ما می فرستی باید چشمگیر و در خور توجه و بسیار نفیس باشد.
صبح روز بعد، کاروانی عظیم و با شوکت بسیار، موکب همایونی سلطان سرزمین مصر را به سوی کشور سودان همراهی می کرد. در میان کاروان، كجاوه ای بود که در آن کجاوه نعمان، رسول زبان بریده با تن رنجور خوابیده بود. کاروان سلطانی به سرزمین سودان رسید که سواران زبده، خبر سفر سلطان سرزمین مصر را به دربار سودان، به اطلاع پادشاه آن کشور رساندند.پادشاه و دخترش به همراهی سرداران و امیران و وزیران، تا سه منزل به استقبال پادشاه مصر آمدند. سفر سریع و پرشتاب سلطان و عذرخواهی همراه با فروتنی شاه جوان سرزمین مصر باعث آن شد که پادشاه سرزمین سودان هنگام خیر مقدم این ابیات را بخواند:
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچه صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است
لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی لب چشمه حیات است
زهر از قبل تو نوش داروست
فحش از دهن تو طیبات است
آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکات است
بعد از خواندن آن ابیات، پادشاه پیر و سالمند سرزمین سودان، دست در گردن سلطان جوان سرزمین مصر انداخت و یکدیگر را سخت در آغوش فشردند. از بدو ورود سلطان مصر، تا یک هفته سراسر سرزمین سودان مرکز جشن و چراغانی و محل سور و مهمانی بود. در طول هفته ، اول مراسم عقد و عروسی سلطان سرزمین مصر با سمانه دختر پادشاه کشور سودان ، با شوکت و حشمت بسیار برگزار شد و در پایان هفته دوم، پادشاه سرزمین سودان، با بدرقه رسمی و مراسمی باشکوه تر از مراسم استقبال، دختر و دامادش را راهی سرزمین مصر نمود.
🚩 @Manifestly
https://eitaa.com/Manifestly/2002 👈ق بعدی
#جملات_ناب
✏️اگر یک تخم مرغ توسط نیروی بیرونی بشکند زندگی پایان می یابد.
اگر یک تخم مرغ توسط نیرویی درونی بشکند
زندگی آغاز میشود.
بهترین چیزها از درون اتفاق می افتد.
🔻ما فقط با کمک و تغییر در خودمان میتوانیم کشورمان را پیشرفت دهیم، نه با دعوت و کمک بیگانگان.
🚩 @Manifestly