eitaa logo
مانیفست - داستانک
1.6هزار دنبال‌کننده
198 عکس
41 ویدیو
3 فایل
داستان کوتاه+داستان بلند مطالب اختصاصی 🇮🇷تولید محتوی مانیفست رمان: @Manifest برای همکاری در زمینه داستان و رمان نویسی در صورت علاقه مندی با ما در میان بگذارید. هدف ما حمایت از تولید محتوی میباشد. مدیر @fzhamed
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️شمس الدین محمد در نوجوانی پدرش را از دست داد وبا خانواده اش به شیراز وطن مادریش آمد و امرار معاش خانواده بر دوش وی افتاد لاجرم به نانوایی رفت ومشغول به کار شد روزی از روز ها سهم نان یکی از اربابان محله را طبق روال می برد تا تحویل دهد، آن روز خدمتکار خانه ارباب مریض بود و دختر ارباب شاخه نبات برای گرفتن نان به درب خانه آمد ، نان را گرفت، دل را هم گرفت محمد دیگر مال خودش نبود، و در مغازه که می رفت حواسش را به کار نمی داد، استاد کار محمد که آدم پخته وفهمیده ای بود به او گفت : می خواهی به تو چیزی را یاد بدهم که به خواسته دلت برسی؟ اگر چه این خواسته دختر ارباب باشد وخواستگار، مُفلسی چون تو ؟ محمد که شیفته وعاشق بود پرسید: آن چیست ؟ استاد گفت : روزی رسول خدا به علی (ع) فرمودند: ای علی جان هر کس چهل شبانه روز عبادت خالصانه انجام دهد ونماز شب خالصانه بخواند ، حکمت از قلبش به زبانش جاری شده وبه خواسته دل می رسد. محمد عزم خود را جزم کرد ودل را به خدا سپرد واز پرسه زنیهای سر شب چشم پوشید تا بتواند سحر از خواب شیرین بلند شود. نماز شب ونماز صبحش را می خواند و می آمد درب دکان نانوایی درست در شب آخر، همینکه محمد آقا با شوق فراوان نان را آورد درِ خانه یار شاخه نبات چراغ سبزی نشان داد تا با هم کمی خلوت کنند؛ محمد در مورد نذر خودش به شاخه نبات گفت و خواست یک شب مهلت دهد تا شب چهلم را تمام کند، اما شیطان به جلد شاخه نبات رفت و او قبول نکرد. محمد ناراحت شد و شاخه نبات را از خود راند و استغفار گویان سر شب به شاه چراغ رفت و به عبادت مشغول شد. ساعاتی که از شب گذشت محمد را خواب گرفت ، درست هنگام سحر از شدت نور جمال مولا صاحب زمان رئوف ومهربان جام شربتی رابه محمد تعارف نمودند و فرمودند : محمد چشم عالم بین(برزخی) می خواهی یا نطق گویا؟؟ محمد که عشق به تحصیل علم و خواندن قرآن وجودش را گرفته بود گفت نطق گویا او با دیدن مولا یادش رفت بگه شاخه نبات را هم میخواهم محمد از آن شراب بهشتی نوشید ویک شبه ره صد ساله را طی نمود وآن شب برای او شب قدر بود و یک شبه حافظ معانی قرآن شد واشعار بسیار زیبا وبا معانی آسمانی از زبانش جاری گشت ودیری نپایید که شهرت اشعارش تمام ملک شیراز و ایران و هند را در نوردید وبه همه جهان راه یافت. خیلی زود پدر شاخه نبات متوجه ماجرا شد و خودش پیشنهاد ازدواج با دخترش را به محمد داد. 🔻این بود داستان زندگی حافظ شیرازی 🔻این داستان و داستان های مشابه از اشعار حافظ استخراج شده و کارشناسان از واقعیت آن مطمئن نیستند. 🚩 @Manifestly