#یادت_باشد ❤💍
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه
یک جعبه خرما خریدم میدانستم این شکلی راضی تر است، همیشه روی رعایت حق همسایگی تأکید داشت سر مزار که میروم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که همسایه گلزار شهداست خرید کنم.همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری با گریه من را بغل کرد هق هق گریه هایش امان نمیداد حرفی بزند کمی که آرام شد :گفت عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول ،رفتید حق نیستید، باهات به قراری میذارم فردا صبح میام سر مزارت اگر همسرت رو دیدم میفهمم من
اشتباه ،کردم تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشونه میدی برایش خوابی که دیده بودم را تعریف کردم، گفتم:«من معمولاً غروب ها میام اینجا ولی دیشب خود حمید خواست که من بیام سر مزارش، از آن به بعد با آن خانم دوست شدم، خیلی رویه زندگیش عوض شد تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است.
▪️▪️▪️▪️
جریان بعد از شهادت آنقدر سخت است که قابل مقایسه با تدفین و آخرین دیدارها در معراج نیست بارها پیش خودم گفته ام اگر
قرار باشد حمید زنده شود و دوباره به شهادت برسد هیچ وقت برای شهادتش گریه نمیکنم چون اتفاقات بعد از شهادت به مراتب جان سوزتر از این فراق است روزهایی بوده که بودم و چشمم به در خشک شده دوست داشتم تا خود حمید
بیاید و فقط یک لیوان آب به دستم بدهد ولی اینها فقط حسرتش برای من مانده است.
هنوز نتوانسته ام خودم را با این شرایط وفق بدهم، روزهای خیلی سختی به من گذشت روزهایی که با یک صدا با یک یادآوری خاطره با دیدن یک زن و شوهر کنار هم بی اختیار گریه کردم روزهایی که همه چیز خاطره حمید را به یادم میانداخت از شنیدن مداحی هایی که دوست داشت گرفته تا بوی عطرهایی که میزد. روزهایی که حرفهای خیلی تلخی ،شنیدم این که حمید برای پول رفته، این که شما حقوقتان از نظر شرعی مشکل دارد چون حمید برای ایران شهید نشده است، حرفهایی که مثل نمک روی زخم وجود مرا به آتش می کشد، هیچ عقل سلیمی قبول نمی کند در برابر پول چنین کاری بکند این که همسرت دیگر نباشد فقط توی خواب بتوانی او را ،ببینی وقتی بیدار میشوی نبودنش آن قدر آزارت بدهد که دوست داشته باشی فقط بخوابی و او را دوباره در خواب ببینی ولی تا کجا؟ تا کجا میشود فقط خواب بود و خواب دید؟!
سختی همه این حرفها و رفتارهای غیر منصفانه یک طرف نبودن خود حمید یک طرف حسرت این که یک بار عمه و پدر حمید را خوشحال ببینم روی دلم مانده است هر وقت به خانه پدری حمید میروم همه خاطراتم از دوره بچگی تا روزهای آخر جلوی چشمهایم می آید، از اول تا آخر گریه می کنم .
گاهی از اوقات حس می کنم حمید شهید نشده ، فکر می کنم شاید من گمش کرده باشم، با قاب عکسش صحبت می کنم کفش هایش را می پوشم و راه می روم صدای موتور می آید فکر می کنم حمید است که برگشته است آیفون را که بر میدارم منتظرم حمید پشت در باشد از کوچه که رد می شوم می ایستم شاید حمید هم از سر کوچه پیدایش بشود شب های جمعه ساعت یازده منتظر هستم
ادامه دارد ...
#یار_مهربان
#امام_زمان عج
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313