#یادت_باشد ❤️💍
#پارت_سی_و_چهارم
موقع خواندن خطبه عقد من و حمید روی یک مبل سه نفره نشستیم، من یک طرف، حمید هم طرف دیگر چسبیده به دسته های مبل، بین ما فاصله بود.
سفره عقد خیلی ساده ولی در عین حال پر از صمیمیت بود، یک تکه نان سنگک به نشانه برکت، یک بشقاب سبزی، گل خشکی که داخل کاسه ای آب برای روشنایی زندگی بود و یک ظرف عسل، جعبه حلقه و یک آینه که روبروی من و حمید بود،گاهی ساده بودن قشنگ است.
دست حمـید قرآن حکیم بود، یک قرآن بامعنا و تفسیر خلاصه، من هم که آن زمان پنج جز از قرآن را حفظ بودم، هر دو مشغول خواندن قرآن بودیم.
عاقد وقتی فهمید من حافظ چند جزء از قرآن هستم خیلی تشویقم کرد و قول یک هدیه را به من داد، بعد جواب آزمایشها را خواست تا خطبه عقد را جاری کند.
حمـید جواب آزمایش ژنتیک را به دستش رساند، عاقد تا برگهها را دید گفت:«این که برای ازدواج فامیلی شماست، منظورم آزمایشیه که باید میرفتید مرکز بهداشت شهید بلندیان و کلاس ضمن عقد رو میگذروندین».
حمـید که فهمیده بود دسته گل به آب داده است در حالیکه به محاسنش دست میکشید گفت:«مگه این همون نیست⁉️ من فکر میکردم همین کافی باشه».
تا این را گفت جمعیت همهمه شد، خجالت زده به حمـید گفتم:«میدونستم یه جای کار میلنگه، اون جا گفتم که باید بریم آزمایش بدیم ولی شما گفتی لازم نیست».
دلشوره گرفته بودم، این همه مهمان دعوت کرده بودیم، مانده بودیم چه کنیم!بدون جواب آزمایش هم که عقد دائم خوانده نمیشد، تا اینکه به پیشنهاد عاقد قرار شد فعلا صیغه محرمیت بخوانیم تا بعد از شرکت در کلاسهای ضمن عقد و دادن آزمایشها عقد دائم در محضر خوانده شود.
لحظهای که عاقد شروع به خواندن خطبه عقد کرد همه به احترام این لحطات قشنگ سکوت کرده بودند و ما نگاه میکردند، احساس عجیبی داشتم، صدای تپشهای قلبم را میشنیدم.
زیر لب سوره یاسین را زمزمه میکردم، در دلم برای برآورده شدن حاجات همه دعا کردم.
ادامـــه دارد...
#یار_مهربان
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313