eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
747 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
43 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین 👇🏻 @Ghasedak2002
مشاهده در ایتا
دانلود
💍❤ از وقتی که بچه دار شده بودند فرصت نشده بود به آن ها سر بزنیم ، حمید چنان گرم صحبت با رفیقش بود که اصلا انگار نه انگار این ها همکار هم هستند و هر روز همدیگر را می بینند، ما هم داخل اتاق در مورد بچه و بچه داری صحبت می کردیم، تا من ابوالفضل را بغل گرفتم شیری که خورده بود را روی چادر من بالا آورد ، چادر خیلی کثیف شده بود، به ناچار از همسر آقا میثم یک چادر امانت گرفتم تا خانه که رسیدم چادرم را کامل بشورم ، حدود ساعت یازده شب بود که از آنجا بلند شدیم ، چادر خودم را انداخته بودم داخل کیسه و چادر امانتی را سر کرده بودم، روی موتور حمید بلند بلند ذکر می گفت صدای 《حسین حسین》گفتنش را دوست داشتم ، به حمید گفتم :《آرومتر ذکر بگو ، این وقت شب کسی میشنوه 》، گفت:《اشکال نداره بذار همه بگن حمید مجنون امام حسینه، موتور سواری که یه کار مباح حساب میشه، نه واجبه نه مکروه، بذار با ذکر گفتن و ذکر شنیدن این کار ما مستحب بشه ثواب بنویسن برا جفتمون》. خانه که رسیدم هر دو تا چادر را با دست شستم و روی بخاری خشک کردم، بعد هم چادر امانتی را اتو زدم و گذاشتم کنار وسایل حمید روی اوپن و گفتم :《عزیزم فردا داری میری محل کار این چادر رو هم برسون به آقا میثم، یه وقت خانمش نیازش میشه》صبح که بلند شدیم هوا بارانی بود، مثل همیشه برایش صبحانه آماده کردم ، حمید سر سفره که نشست گفت :《 همکارا میگن خانما فقط سال اول عروسی صبحونه آماده می کنن ، سال اول که تموم بشه دیگه از صبحونه خبری نیست ولی تو فکر کنم خیلی توی این کار پشت کار داری》، خندیدم و گفتم:《 تا روزی که من هستم تو بدون صبحونه از این خونه بیرون نمیری، حتی روزهای یکشنبه و سه شنبه که میدونم دسته جمعی با همکارات میری کوه و بعدش بهتون صبحونه میدن بازم اول صبح باید صبحونه منزل رو میل کنی》. به ساعت نگاه کردم حمید برخلاف روزهای قبل خیلی با آرامش صبحانه می خورد ،گفتم:《 همش چند دقیقه وقت داریا، الان سرویستون میره حمید، حواست کجاست》، گفت:《حواسم هست خانوم ، امروز به خاطر این چادری که دادی ببرم به همکارم برسونم با سرویس سپاه نمیرم ، به اندازه سنگینی همین چادر هم نباید کار شخصی با وسیله و اموال سپاه انجام بدیم!》. متعجب از این همه دقت نظر روی بیت المال سراغ درست کردن معجون اول صبح های حمید رفتم ، به خاطر فعالیت زیادی که در باشگاه و حین ماموریت هایش داشت زانو درد گرفته بود ، هر روز صبح معجونی از آب ولرم و عسل و پودر سنجد و دارچین برایش درست می کردم . دستور این معجون ها را از جزوات طب سنتی خودم پیدا کرده بودم ، از نوجوانی به خاطر علاقه ای که داشتم پیگیر طب سنتی و تغذیه اسلامی بودم، با خوردن این معجون اوضاع زانوهایش هر روز بهتر از قبل می شد. ادامه دارد ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═══‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌═══ @Mano_Donya313